بدرقه یک دوست قدیمی توسط استاد موسیقی ایرانیان محمد رضا شجریان
استاد شجریان دوست قدیمی اش را تا بهشت زهرا بدرقه کرد
محمد مجتهد شبستری:۱-امروز ساعت ۷، وقتی روزنامه شرق به دستم رسید، چشمم به این تیتر اصلی در صفحه اول افتاد: بت آزادی را باید با ایستادگی شکست[۱]
در اصطلاح دین، بت ضد خداست. وقتی میگویند فلان شیء یا فلان شخص بت شده منظور این است که آن شیء یا شخص در نظر انسانها به جای خدا نشسته و مانع خداپرستی حقیقی گشته است. وقتی فردی از عالمان قرائت رسمی از دین میگوید آزادی بت است مقصودش این است که آزادی ضد خداست و مانع خداپرستی است و عالمان دین باید هرگونه بت پرستی را نفی کنند.
۲-هسته اصلی آزادی در عصر حاضر محرز دانستن حق آزادی تفکر، عقیده و بیان همراه با مسئولیت اخلاقی برای همه افراد جامعه بدون هیچ استثناء میباشد.-پرسش من این است که اگر آزادی را بت بشماریم و آن را انکار کنیم و جامعه را از آن محروم سازیم، انسانها چگونه میتوانند تشخیص دهند که بت چیست و خدا کیست تا از بتها دور شوند و به خدا بپیوندند؟ مگر ممکن است آزادی تفکر و عقیده و بیان در یک جامعه به رسمیت شناخته نشود اما آنچه بت پرستی است از آنچه خدا پرستی است بدون فریب و ابهام از یکدیگر متمایز گردد. اگر تمام افراد جامعه بدون استثنا نژادی، مذهبی و جنسیتی و هر گونه تبعیض دیگر حق آزادی تفکر، عقیده و بیان نداشته باشند و آن را اِعمال نکنند چگونه معلوم میشود چه کسی به بت پرستی دعوت میکند و چه کسی به خدا پرستی میخواند؟ چه کسی دکان باز کرده و عوامفریبی میکند و جیب پر میکند و نیاز خود به جاه و جلال را ارضاء میکند و به قول حافظ در میخانه را بسته اما در خانۀ تزویر و ریا گشوده[۲] و چه کسی واقعا به انسانها عشق میورزد و در صدد این است که آنها را به آغوش خدا و خوشبختی جاویدان برساند؟ و بالاخره چه کسی واقعاً به خدا میخواند و چه کسی گرچه ظاهراً از خدا میگوید اما با انواع لطایف الحیل و ترفندهای نظری و عملی و ساختن و پرداختن لقبها و هیکلهای دهشت آور به خود میخواند! چه کسی شیفته خدمت است و چه کسی تشنۀ قدرت؟
۳- در حال حاضر برای زیستن مسالمت آمیز همۀ افراد جامعۀ ایرانی با یکدیگر و رها شدن ما از مشکلات بنیادین فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که گریبانگیر ما گشته دو راه بیشتر در پیش پای ملت ایران و علمای دین نیست:
الف ـ حق آزادی تفکر، عقیده و بیان برای همۀ افراد جامعه، بدون استثنا مسلم شناخته شود و بحث و بررسی و انتقاد و گفتگوی عمومی مداوم، در فرهنگ دینی ساری و جاری گردد، علمای رسمی دین به انتقاد از نظرها و اَعمال آنها از سوی ملت تن دهند و رابطه فکری و عملی این دو طرف با یکدیگر از حالت اطاعت و تقلید کورکورانه یک طرفه به یک گفتگوی همدلانه دو طرفه مبدل گردد.
ب ـ عالمان رسمی دین همچنان اصرار کنند که آزادی بت است و ما باید این بت را بشکنیم و فضولی موقوف! ما باید همچنان یکطرفه بگوئیم و عمل کنیم و شما هم باید بپذیرید و تقلید کنید و خدا پرستی جز این نیست. چه کسی تردید میکند این دومی چیزی نیست جز خفقان، ظلمت محض و خشونت عریان!
آقایان محترم! آزادی بت نیست، بت شکن است. فقط در پرتو درخشان آزادی است که همه بتها یکی پس از دیگری شکسته میشوند.
---------------
[۱] محمد تقی مصباح یزدی، روزنامه شرق (۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳) به نقل از خبرگزاری تسنیم
[۲] در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند (حافظ)
منبع: وب سایت نویسنده
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند، و گاهی اوقات پدران هم./
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود./
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم میکند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن است.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود میسازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان دهیم.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمیتوان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز میل دارد بخورد
.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی در اختیار داشتن کارت های خوب نیست، بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی که فکر میکند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده است، دچار آفت میشود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیاست.
در 85 سالگی یاد گرفتم که همانا زندگی زییاست.
آغاز روند انتخابات سوریه
یاداشت
در کشوری که میلیونها نفر به دلیل جنایت بشار اسد آواره این کشور و آن کشور هستند و اکثر شهرها صحنه درگیری است و از طرفی تعداد کشته شدگان به بیش از 150 هزار نفر رسیده و همچنان بشار جنایت می کند سخن گفتن از انتخابات مضحکه ای بیش نیست انتخابات در کشوری که سالها دیکتاتوری حکومت می کند شوخی بیش نیست، دفاع از انتخابات در سوریه به معنی نا دیده انگاشتن خون کودکانی است که در این کشور بر اثر بمب باران رژیم کثیف به خون غلتیدند وکشته شده اند، هزاران کودکی که در در سوریه کشته شدند هیچ گونه توجیحی را برای دولتمردان جهان باقی نمیگذارد، مگر می شود قاتل باشد دموکراسی هم در کنارش؟سوالی که از همه کشورها باید پرسید این است چگونه کشتار در کشورهای لیبی ،یمن،مصر،اوکراین و......را می بینند اما جنایات بشار را می بینند اما وقعی نمی گذارند!؟ دنیا به کجا می رود؟این است حقوق بشر؟سازمانها ی بین المللی کجای این ماجرا هستند ؟ایا دنیا به اخر خط رسیده ؟اینها سوالاتی است که هرگز پاسخ داده نخواهد شد.با این حال ارزومندیم قدرتهای بزرگ با استفاده ازراههای دیپلماسی و یا حق استفاده از زور به زودی این جرثومه جنایت در حق بشریت را به سزای اعمال خود برساند همچنان که قذافی را رساند به امید ان روز تاریخی.
رضا بژکول