زمانی که همه چیز رو به تباهی و انسداد میرود، زمانی که دیگر هیچ چیزی باقی نمانده و تمام فعلیتهای یک وضعیت نشان از سقوطی مرگبار و حتمی دارند، زمانی که هیچ راه برونرفتی پیشاروی ما وجود ندارد، زمانی که به لبۀ پرتگاه رسیدهایم، دقیقاً در همان لحظۀ آخر، شاید تنها چیزی که برای ما باقی مانده باشد، امید است. امید به خلاصی از وضعیت، امید به گشایش راهی جدید، امید به امکان چیزی دیگر، شاید چیزی به ظاهر محال.
جهان از اساس با نوعی ابهام یا تردید پیوند خورده است، هیچ پیشبینی قطعیای وجود ندارد. ممکن است فردی با رعایت تمام توصیههای بهداشتی (اعم از نظافت، ورزش، رژیم غذایی و ...) به ناگاه در سن جوانی بر اثر سکتۀ قلبی جانش را از دست بدهد و یک بیمار مبتلا به سرطان که همه از او قطع امید کردهاند، از تمام اطرافیاناش بیشتر عمر کند.
امید از جنس بالقوگی است و همواره به امکانی ورای فعلیتهای موجود اشاره دارد. امید زمانی ممکن میشود که همه چیز روشن نباشد، امید فرزند زمانۀ ابهام است. ابهامی که در ذات تجربۀ زندگی است. در نتیجه، امید همواره در ذات زندگی است.
امیدِ خوشخیالانه
خوشخیالی در دل هر وضعیتی، بدون توجه به شرایط و محدودیتهای عینی وضعیت، بدون سبک سنگین کردن شرایط، بدون تن دادن به تحلیلی واقعی از موازنۀ نیروها، همواره در نوعی خوشبینی خیالپردازانه نسبت به آینده به سر میبرد. امید خوشخیالانه، مانند کبک سر خود را در برفِ خوشبینی کرده و به هیچ وجه نمیکوشد تا از دل انسداد موجود راهکاری برای برونرفت از آن بسازد. چنین امیدی (چه در مقام یک فرد و چه به عنوان یک جامعه)، امیدی منفعلانه است که کناری میایستد و میکوشد تا در دل تمام ناآرامیها و ناملایمتها منتظر بماند تا راهی برایش گشوده شود. در عرصۀ واقعی، چنین امیدی بر ضد هر تغییری عمل میکند و در حقیقت، امیدی ضدامید است.
ناامیدی بدبینانه
در برابر امید خوشبینانۀ فوق همواره رویکردی وجود دارد که میکوشد تا با نقد خوشبینی و انفعال نهفته در پس آن به نوعی بدبینی راه یابد. این نوع بدبینی در انتقادش بر امیدخوشبینانه تا حد زیادی بر حق است. او میداند که تنها با دست روی دست گذاشتن و انتظار کشیدن، فرصت حاصل نمیآید. او افسردگی ناشی از مواجهه با وضعیت اسفبار را بر سرخوشی ناشی از خوشبینی کاذب ترجیح میدهد. او میداند که در وضعیتی که همهی راهها بسته است، امید داشتن به هر راهی یک توهم است. او میداند که هر راهِ از پیش داده شده، هر راه فراری، یک بیراهه یا توطئه است. او میخواهد خود همۀ راهها را ایجاد کند و تا آن لحظه، تا لحظۀ موعود انفجار تمام بنبستها، به هیچ راهی اعتماد ندارد. همۀ راهها، حتی راههای فرار تنها و تنها نمودی دیگر از راههای بنبستاند. جالب اینجاست که این نوع از ناامیدی گاه و بیگاه داعیۀ امید دارد و خود را تنها امید حقیقی معرفی میکند و هر رویکردی غیر از خود را به خوشخیالی و سازش با بنبست موجود متهم میکند و در عمل نیز جز شعار دادن کاری نمیکند و نهایتا واکنشی منفعلانه به وضعیت نشان میدهد. اما این ناامیدی، بر خلاف «امید خوشبینانه»، انفعالش را با سیاهنمایی بروز میدهد و همچون جان زیبای هگلی خود را چنان پاک ومنزهتر از وضعیت آلودۀ موجود میداند که به دخالت در آن آلوده نمیشود.
امید فعالانه
نوع دیگری از امید نیز ممکن است که نه به خوشخیالی خامدستانه تن میدهد و نه به ناممکن جلوه دادن همه چیز. این، امیدی است که نه تنها میکوشد تا راه ایجاد کند، بلکه هیچ روزنهای از وضعیت موجود را نیز از دست نمیدهد. او میداند که بدبینی هنر نیست (همانگونه که خوشبینی هم هنر نیست)، او میداند که تمام راهها بیراهه نیستند. او را میتوان «سوژهی امیدوار» نامید که نه امیدش را از دست میدهد، نه نگاه نقادانهاش را. سوژهی امیدوار در دل وضعیتی مسدود به دنبال امکان است: امکانِ گشایش وضعیت. او نه میکوشد با فرار از وضعیتِ خود به وضعیتی احیاناً قابل تحملتر، صورت مساله را پاک کند و نه میخواهد تن به انسداد وضعیت بسپرد (چه با سرخوشی و چه با ناامیدی). سوژۀ امیدوار نه تنها امکانها را میجوید بلکه همچنین آنها را میسازد. او در این راه به تعهد و خلاقیت خود و دیگران تکیه دارد.
هگل به ما میآموزد که سنتزِ یک وضعیت، درعین نفی هر دو سوی برسازندۀ آن، چیزی جدای از آنها نیست. نزد هگل هر مرحله از سیر دیالکتیکی مرحلۀ قبل را به کلی دور نمیریزد، بلکه با نفی و رفع آن میکوشد تا هرآنچه در دل وضعیت پیشین، قابلیت رستگار شدن را دارد، بیرون کشیده و نجات دهد. به بیان دیگر، سوژهی امیدوار در مقام نفی دیالکتیکیِ هر دو سوی خوشبینی/بدبینی میکوشد تا در عین نفی انفعال نهفته در پس هر دو، امکانهای حاضر در هر دو سو را از آن خود سازد. «سوژۀ امیدوار» که خودش زمانی در یکی از این دو به سر میبرده است، میداند که هر دو (آگاهی خوشبین و بدبین) میتوانند با تن دادن به فرآیند نفی به سوژۀ امیدوار بدل شوند. آگاهی خوشبین کافی است تا با نفی خوشبینی منفعلانهاش به نوعی کنش انتقادی امیدوارانه راه ببرد و آگاهی بدبین با نفی بدبینیاش نوعی امید هشیارانه را برگزیند.
امید از بیرون بر وضعیت نمیتابد، امید مقولهای وارداتی نیست. امید از دل وضعیت، از درون شکافهای بلوکهای مسدود سربرمیآورد. «سوژۀ امیدوار» نیز در بیرون از وضعیت زندگی نمیکند، او در دل همین انسداد، در دل همین خوشبینیها و بدبینیها، در دل همین اشکها و لبخندها حضور دارد. او کوچکترین بهانهها را برای شادی جمعی از دست نمیدهد. او در عین هشیاری و تردید حتی به بدبینها نیز امیدوار است. او نهال امید را در دست دارد و آن را به همگان هدیه میدهد.به امید اینکه همه مردم ایران به ارزوهای خوشبینانه واقعی خود دست یابند.