می گوید که پس از مرگ همسرش، حسابی شکسته شده و دیگر حال و حوصله گذشته را ندارد؛ صحبت از خانم شفیعی همسر مرحوم ناصر حجازی است؛ زنی که دو سال در کنار ناصر با آن بیماری لعنتی دست و پنجه نرم کرد و در نهایت تسلیم تقدیر و سرنوشت شد . چند روز قبل همسر مرحوم حجازی در خانه شمس آباد که به قول خانم شفیعی، بی ناصر دیگر روحی ندارد میزبان خبرنگاران سرویس ورزشی برنا بود و از هر دری سخن گفت؛ از بی معرفتی های برخی اهالی ورزش تا داستان اختلافات معروف حجازی و قلعه نویی و ... متن صحبت های بهناز شفیعی همسر مرحوم ناصر حجازی با خبرنگاران ورزشی برنا پس از هفته ها سکوت را در زیر می خوانید: باور سخت سفر ابدی ناصر نمی توانیم فراق حجازی را باور کنیم؛ دو سه روز قبل آتیلا از تمرین به خانه آمد و سراغ پدرش را گرفت. او حتی ناصر را صدا هم زد اما جوابی نشنید. پسرم رفتن پدر را هنوز باور نکرده است. وقتی وارد خانه شد به من گفت:« یعنی ناصر دیگه نیست؟!» نگاهش کردم و گفتم:«چه می گویی آتیلا جان؟» عکس عجیب داخل خانه خدا شاهد است اعتقاد دارم روح ناصر حجازی در کنار ماست. یک عکس بزرگ از او در پذیرایی منزل ما هست؛ چند شب پیش از کنار عکس او رد شدم و احساس کردم که او با چشم هایش مرا تعقیب می کند. شب ها احساس می کنم که چشم های ناصر در این تصویر حرکت می کند؛ این قسمت از خانه فضای سنگینی دارد چون ناصر اغلب اینجا بود. روزی که به خوابم آمدچند بار خواب ناصر را دیده ام. شب اول که هنوز او را به خاک نسپرده بودند به خوابم آمد و گفت به مردم بگو که اینقدر سر و صدا نکنند چون سرم درد می کند و ممکن است برای همسایگان مزاحمت درست شود. من هم در جواش گفتم ناصر جان این مردم به خاطر تو آمده اند. آنها آنقدر دوستت دارند که این وقت شب هم تشویقت می کنند. خیلی وقت ها خواب او را می بینم اما وقتی بیدار می شوم همه چیز از یادم می رود. تعریف متفاوت از شخصیت حجازی تعریف متفاوت من از ناصر حجازی این است که؛ او آدم خوبی بود! همسرم انسان عصبی و رکی اما در عین حال کوه احساس بود. آن مصاحبه معروف مصاحبه معروف حجازی با کیهان ورزشی در سال 52 را خوانده ام؛ همان که ناصر گفته بود دروازه ای خواهم ساخت از طلا با تورهای مروارید نشان و حتی تا به امروز هم آن مجله برای خودم نگه داشته ام. خاطرم است است آن زمان که مصاحبه چاپ شد تازه با ناصر آشنا شده بودم. کسی سراغ ما نیامد ناصر چند هوادار دارد که خاص خودش هستند. آنها از روز اول بیماری تا الان در کنار ما بوده اند اما از جامعه ورزش حتی یک نفر نیز سراغی از ما نگرفته اند. تاکید می کنم حتی یک نفر هم جویای احوال خانواده ناصر حجازی نشده اند. البته من هم انتظاری از کسی ندارم چون می گویم همه افراد گرفتاری های خاص خود را دارند. مردم ایران قدرشناس هستند خانواده حجازی کماکان در کانون توجه و محبت مردم هستند. چند روز قبل برای انجام یک کار اداری به اداره ای در میدان رسالت رفتم؛ کارمندان این اداره چنان با محبت با من رفتار کردند که شرمنده شان شدم. مردم پس از فوت ناصر هم محبت هایشان را از ما دریغ نمی کنند. آنها بسیار قدردان هستند و این موضوع را به عینه درک کرده ایم.کارمندی که در آن اداره باید کار ما را انجام می داد وقتی مرا شناخت زد زیر گریه؛ به شکلی که خودم هم گریه ام گرفت. پیش بینی فالگیر هندی ناصر زمانی که در بنگلادش بود نزد یک فال گیر هندی رفته بود؛ آقای فالگیر به او گفته بود که تو 82 سال زندگی می کنی. او حتی به ناصر یادآور شده بود همسرت 10 سال زودتر از تو از دنیا می رود. این جمله مرد هندی در خاطر ناصر مانده بود؛ او همیشه می گفت اگر تو بروی من چکار کنم و 10 سال پایانی عمرم را بدون تو چگونه سر کنم و در دوران پیری چه کسی از من مراقبت کند؟! ناصر مرگ زود هنگامش را هرگز باور نداشت! گفتند سه ماه بیشتر زنده نمی ماند آذر 88 پزشکان به ما گفتند که او بین سه تا شش ماه بیشتر زنده نمی ماند. دکتر معالج ناصر برای اولین بار موضوع بیماری حاد او را به بنده گفت و از من خواست که فرزندانش را نیز در جریان قرار دهم. اگر سرطان تنها در ریه او بود ناصر بازهم زنده می ماند اما توده های سرطانی در قسمت های مختلف بدن او پخش شده بود. همسر برادر حجازی هم سال هاست سرطان دارد اما کماکان به زندگی ادامه می دهد. به همه گفتیم بیماری اش ذات الریه است ما پرونده ناصر را به آمریکا هم فرستادیم. پزشکان وقتی پرونده وی را مطالعه کرده بودند به صراحت اعلام کرده بودند که او هیچ شانسی برای زنده بودن ندارد. خاطرم هست وقتی این شرایط را دیدیم به همه سفارش کردم که به ناصر نگویند بیماری اش سرطان است. حتی در بیمارستان کسری هم با پزشکان هماهنگ کردیم که عنوان کنند بیماری ناصر ذات الریه است. فقط یک روزنامه ورزشی نوشت او سرطان دارد که ناصر آن مطلب را خواند ولی متوجه نشد که منظورشان چه کسی است. لحظه ای که فهمید سرطان دارد ناصر برای اولین بار در بیمارستان لاله متوجه شد سرطان دارد. او برای انجام یکسری درمان با دوستش به بیمارستان رفت و توسط پزشکش متوجه شد که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کند. آن روز برای اولین بار من با او نرفتم و یک پزشک به ناصر می گوید:« آقای حجازی آخرین بار کی شیمی درمانی کردید؟» ناصر می پرسد:« مگر من شیمی درمانی کرده ام؟» پزشک می گوید:« آقای حجازی شما انسان تحصیل کرده ای هستید و حتما می دانید که سرطان دارید» آنجا بود که ماجرا را فهمید. وقتی به خانه آمد با ناراحتی به من گفت که چرا به او نگفتیم که سرطان دارد؟! بازهم مجبور شدم حقیقت را کتمان کنم و گفتم:« ناصر جان چه کسی گفته تو سرطان داری؟!» اما دیگر همه چیز را می دانست و همانجا گفت که می خواهد با سرطان مبارزه کند. عاشق نوه هایش بود حجازی عاشق نوه هایش بود. این اواخر بدجور به جانان دختر آتیلا وابسته شده بود. جانان هم ناصر را خیلی دوست داشت . او با 9 ماه سن وقتی عکس پدربزرگش را می بیند به آن واکنش نشان می دهد. یک روز از غفلت من استفاده کرد و سوار آسانسور شد تا به طبقه بالا برود و نوه مان را ببیند که خودم را به او رساندم و گفتم ناصر جان اگر حالت بد می شد و روی زمین می افتادی من چه کار می کردم؟ من از پا افتادم مرگ ناصر مرا از پا انداخت. باور کنید در زمان بیماری او هم رنج و مشقت بسیاری را متحمل شدیم. کسانی که مریض داشته باشند متوجه می شوند که من چه می گویم. یک خط هم وصیتنامه ننوشت ناصر هیچ زمانی از رفتن و مرگ صحبت نمی کرد. او بسیار مقاوم و با روحیه بود. حجازی آنقدر در مبارزه اش با سرطان مصر و جدی بود که حتی یک خط وصیت نامه ننوشت! حداقل 10 سال در کنار ما نبود زندگی با ناصر حجازی بسیار دشوار بود. او در زمان حیاتش شاید نزدیک به 10 سال در کنار من و فرزندانش نبود و مدام در اردوهای ملی و باشگاهی بسر می برد.. حجازی حتی زمانی که آتیلا به دبیرستان رفته بود نمی دانست پسرش کلاس چندم بود! یادمه که یکبار رفته بود مدرسه آتیلا و گفته بود پسر من که کلاس سوم است را صدا کنید اما مسوولان مدرسه گفته بودند ما آتیلا حجازی داریم ولی کلاس سوم نیست. همه را بخشید و رفت حجازی از هیچ کس دلخوری نداشت. او انسان کینه ای نبود و همه را پیش از مرگش بخشید حتی آنهایی که بدترین دشمنی ها را در حقش کردند. روزهای آخر عمرش و زمانی که همه می گفتند با قلعه نویی اختلاف دارد به خوبی از او استقبال کرد.زمانی که قلعه نویی می خواست به ملاقاتش برود من فقط یک بار به ناصر گفتم و وی نیز با روی باز پذیرایش شد. حتی یکبار هم دعوا نکرد ناصر اهل دعوا نبود و در سراسر زندگی مان یکبار هم در کوچه و خیابان با کسی دعوا نکرد و همیشع به آتیلا می گفت : «اگر کسی حرفی زد و یا با کسی تصادف کردی مبادا دعوا کنی ، سرت را پایین بینداز و برو.» علت اختلاف حجازی و قلعه نویی از آنجا که در زندگی ورزشی حجازی دخالتی نداشتم علت دقیق اختلافش با قلعه نویی را نیز نمی دانم اما فکر می کنم دلیل اصلی ناراحتی او از امیر این بود که ناصر انتظار داشت زمانی که قلعه نویی بعد از او سرمربی استقلال شد از وی اجازه یا رخصتی می گرفت که امیر این کار را نکرد. اختلافات این دو آنقدرها هم که مردم فکر می کردند ریشه ای نبود. انتظار تماس قلعه نویی را داشتم ناصر هرگز با من درباره نبخشیدن قلعه نویی سخن نگفت. بنده هم بر خلاف برخی شایعات رواج یافته هرگز علیه امیر صحبت نکردم. تنها ناراحتی ما از قلعه نویی به این دلیل بود که انتظار داشتیم پس از فوت ناصر حداقل یک تماس با ما می گرفت و ابراز همدردی می کرد اما امیر این کار را انجام نداد. البته او کار بسیار خوبی کرد که به مراسم ناصر نیامد زیرا اگر می آمد چه بسا اتفاقاتی رخ می داد که ناراحت کننده بود. مصاحبه آتوسا و سعید مصاحبه آتوسا حجازی و سعید رمضانی علیه قلعه نویی را خواندم. صحبت های این دو علیه قلعه نویی خواسته خود آنها بود و من اطلاعی از آن نداشتم. شایعه خالی بودن تابوتمن هم جایی این حرف را شنیدم؛ شایعه شده بود که تابوت ناصر حجازی در ورزشگاه آزادی خالی بود که به هیچ عنوان واقعیت نداشت. خودم می دانستم که در روز تشییع جنازه نمی توانیم ناصر را ببینیم؛ روی همین حساب با مساعدت مسوولان او را شبانه به خانه اش آوردند و پس از چند ساعت بردند. آن شب اصرار داشتم که ناصر را به خانه بیاورند چون اینجا را خیلی دوست داشت. اول اجازه نداده بودند ولی با تلاش آقای فتح الله زاده ساعت 2 شب ناصر را به خانه آوردند. ماجرای تدفین بدون حضور خانواده زمان تدفین هیچکدام ما حضور نداشتیم؛ ابتدا خیلی از این موضوع ناراحت شدم اما صحبت های فتح الله زاده مرا قانع کرد. او می گفت اگر مسوولان منتظر شما می شدند چه بسا با هجوم مردم پیکر آن مرحوم سالم به درون قبر نمی رفت. سیگار عامل سرطان ناصر نبود خانواده خیلی به ناصر اصرار می کردند که سیگار نکشد اما او چند سالی سیگار کشید و البته در مقاطع مختلف سیگار را ترک می کرد. البته پزشکان اعلام کردند عامل سرطان او سیگار نبود اما به هر حال استعمال دخانیات در پیشرفت بیماری اش اثرگذار بود. طرح 27 ساله ها فشارهای روحی ناصر را از پا در آورد. او در اوج آمادگی بود که طرح 27 ساله ها را اجرا کردند تا وی را از تیم ملی کنار بگذارند. من هنوز اعتقاد دارم آن طرح تنها برای کنار گذاشتن ناصر بود چون نامه مسوولان تنها به در خانه ما آمد. ناصر پس از آن اتفاق چند شبانه روز گریه می کرد و می گفت چرا باید مرا از خدمت کردن به تیم کشورم محروم کنند؟! به خاطر من قهر کرد ناصر دو بار از تیم ملی قهر کرد و حتی یکبارش بخاطر من قید سفر را زد؛ او اصرار داشت من هم همراه تیم به خارج بروم اما مسوولان وقت فوتبال می گفتند که ما امکانات آن را نداریم که همسر تو را همراه تیم ملی ببریم. یکبار هم قبل از جام جهانی بود که در نهایت با تیم به آرژانتین رفت. توهم نبود؛ خیانت کردند! بر خلاف نظرعده ای که می گویند خیانت به ناصر توهم بود، من هم مثل حجازی اعتقاد دارم در بازی معروف استقلال و سایپا تعدادی از بازیکنان در حق او نامردی کردند. یکبار آن شب و یکبار هم پس از شکست استقلال در فینال آسیایی ناصر را خیلی ناراحت و پژمرده دیدم. دختر سرطانی زنده ماند اما ناصر... ناصر مدتها هزینه های یک دختر خانمی را که سرطان داشت متقبل شد. آن دختر سرطانی هنوز به زندگی خود ادامه می دهد اما ناصر از دنیا رفت. نذری دادن حجازی حجازی هم مثل خیلی از مردم ایران اهل نذری دادن بود اما اجازه نمی داد کسی متوجه آن شود.همیشه اصرار داشت که اگر کار خیری انجام می دهیم نباید کسی متوجه شود. ما هر نذری داشتیم به یک موسسه در خیابان ساقدوش اهدا می کردیم. یکبار آتیلا می خواست نذری بدهد که ناصر گفت به کسی در خانه خودمان نذری ندهید؛ غذاها را داخل ماشین بگذارید و ببرید در خیابان تقسیم کنید چون دوست نداشت کسی از کار ما اینگونه برداشت کند که می خواهیم ریاکاری کنیم. داستان آن بیت شعر شعر «من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی...» راخیلی دوست داشت و حتی روی سنگ مزارش آن شعر را حک کردیم؛ آن بیت شعر را در زمان بیماری اش در یک مجله خوانده بود. عاشق فرهاد بود بازیکن محبوب حجازی فرهاد مجیدی بود. او فرهاد را مثل پسرش دوست داشت. البته ناصر علاقه زیادی هم به دایی داشت. «دیکشنری» همیشه همراهش بود اهل مطالعه بود. او روزی یک ساعت کتاب های زبان انگلیسی را می خواند. دیکشنری همیشه همراه ناصر بود.از زمان جوانی اش همیشه این کتاب را هنگام رانندگی جلوی فرمان ماشین قرار می داد و لغت حفظ می کرد. می گفتم ناصر تو با این کارت آخرش تصادف می کنی. تعجب سید حسن خمینی پس از مرگ حجازی حاج حسن نوه امام برای گفتن تسلیت به منزل ما آمدند. او لطف داشت و به ما گفت اگر کاری مربوط به وراثت آن مرحوم دارید انجام دهم که به وی عرض کردیم ناصر از مال دنیا هیچ چیز نداشت. این خانه هم که الان در آن ساکن هستیم به نام من است. حاج حسن باور نمی کرد که حجازی در این دنیا چیزی به نام خودش نداشته باشد. ساخت خانه با رنج و مشقت منزلی که در آن ساکن هستیم را با رنج و مشقت ساختیم. آتیلا و سعید (سعید رمضانی داماد مرحوم حجازی) هر چه که داشتند را فروختند تا این خانه را بسازیم. البته ناصر حجازی هم هرچه داشت به اضافه 50 میلیونی که از استقلال گرفته بود را برای خانه جدید هزینه کرد. یادمه که می گفت: نازی این آخرین پولی است که من دارم. در اواخر ساخت خانه و زمانی که پول کم آوردیم مجبور شدیم مغازه ناصر را در پاساژ مریم بفروشیم. او این مغازه را با اقساط ماهیانه 400 هزار تومان خریداری کرده بود. 6 ماه دوید تا وام بگیرد ناصر حجازی یکی از بزرگان فوتبال ایران بود اما برای ساخت خانه اش شش ماه دنبال وام دوید تا توانست مبلغی را روی سند خانه وام بگیرد؛ سپس مغازه اش را فروخت تا توانست وام بانک را تسویه کند. آرزویی که به آن نرسید تنها آرزویی که حجازی داشت و به آن نرسید، نشستن روی نیمکت تیم ملی بود. ناصر خیلی دوست داشت برای یک دوره سرمربی تیم ملی شود اما هرگز شانسی به او داده نشد؛ او دیگر هیچ آرزویی نداشت . می گفت من «گنجشکروزی» هستم او همیشه به کم قانع بود. یک وقت هایی سر به سر او می گذاشتیم و می گفتیم مربیان دیگر را نگاه کن که قراردادهای میلیاردی امضاء می کنند اما تو... ، او هم در جواب شوخی ما می گفت که مگر چقدر هزینه خورد و خوراک داریم که برای درآوردن پول دست به هر کاری بزنیم! گاهی اوقات وقتی از خانه بیرون می رفت هزار تومان در جیبش بود، می گفتم ناصر جان پول بیشتری در جیبت بگذار اگر خدایی نکرده اتفاقی افتاد و یا تصادف کردی چکار می کنی؟ همیشه می گفت:« من گنجشک روزی هستم.» باور کنید که هر چه قرارداد می بست پولش را به حساب من می ریخت و ... تشکر از یک مدیر جناب آقای زنوزی مالک باشگاه فولاد گسترش تبریز در دوره بیماری یار و یاور حجازی بود؛ ما همیشه ممنون آقای زنوزی هستیم. پاسخ رد به شبکه های خارجی پس از فوت حجازی برخی کانال های بیگانه تلاش بسیاری کردند که با خانواده او هم صحبت شوند اما ما هرگز حاضر به مصاحبه با آنها نشدیم. حتی با آتیلا قرار گذاشتیم که موبایل مان را جواب ندهیم اما آنها خیلی تماس گرفتند. تعریف و تمجید پروین از رمضانی من سال هاست با همسر علی پروین ارتباط دارم؛ چند روز قبل هم به منزل آنها رفتم. علی پروین که از دوستان نزدیک حجازی بود چند روز قبل حسابی تعریف سعید رمضانی داماد ما را نزد همسرش کرده بود؛ این سعید خیلی برای ما عزیز است و حالا هم من به او می گویم زودتر به صحنه فوتبال برگردد؛ او بعد از فوت ناصر قید فوتبال را زد و گفت چون با ناصر خان به لیگ برتر آمدم دیگر در این مسابقات حاضر نخواهم شد. می خواست کتاب بنویسد طی سالهای اخیر بسیاری از خاطرات زندگی اش را رسانه ها بصورت پراکنده منتشر کردند اما خاطرات ناگفته فراوانی هم بود که با خودش برد. ماههای قبل از بیماری اش تصمیم داشت تا کتاب زندگی اش را بنویسد که بعد آن بیماری سر رسید و امانش نداد. از ساخت فیلم زندگی اش استقبال می کنیم پس از فوت ناصر چند کارگردان خواستار اجازه ما برای ساخت فیلم شدند اما فعلا آتیلا جوابی نداده و به نظرم اشتباه می کند و باید زودتر به پیشنهاد یک کارگردان خوب جواب مثبت بدهد تا این فیلم ساخته شود. داستان جالب پیامک ها از دختر و پسرم خواسته ام که روزی سه ، چهار ساعت تلفن همراه ناصر حجازی را روشن کنند . با گذشت چند ماه از فوت ناصر هنوز علاقه مندانش به تلفن همراه او پیامک می دهند تا مشخص شود که وی از یاد دوستدانش نمی رود. علاقه مردم به اسطوره هر روز هفته و در هر ساعتی که سر خاک ناصر بروید قبر او شسته شده و گل زیادی روی آن است. این نشان دهنده علاقه مردم به ناصر حجازی است. اینها بهترین مردم دنیا هستند که ناصر همیشه دوست شان داشت و بخاطرشان تلاش کرد.
|