وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

مولوی وسخنش با خدا(یاداشت تحقیقی)

شعری از مولوی 

ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و وز هر دو جهانم بستان

 

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان

 

ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

 

تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

 

خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

 

گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

 

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

 

از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است

 

من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود از وی همه ناز

 

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه کنم حدیث ما بود دراز

 

دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

 

بر هیچ دلی مباد بر هیچ تنی
آن کز قلم چراغ تو بر جان من است

 

ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی

 

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی

 

افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم می سوخت

 

از جمله کران‌ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می سوخت

 

من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

 

از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم

 

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست از عالم کم باد

 

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زه رآب چشیده‌ام مرا قند چه سود

 

گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پام بر بند چه سود

 

من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا

 

بی بال و پر اندر پی تو می‌پرم
من کَه شده‌ام چو کهربایی تو مرا

 

غم را بر او گزیده می باید کرد
وز چاه طمع بریده می باید کرد

 

خون دل من ریخته می‌خواهد یار
این کار مرا به دیده می‌باید کرد

 

آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد
خون است بیا ببین که چون می‌ریزد

 

پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد

 

عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا

 

با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه بادا بادا

 

از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من

 

دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من

 

ما کار و دکان و پیشه را سوخته‌ایم
شعر و غزل و دو بیتی آموخته‌ایم

 

در عشق که او جان و دل و دیده‌ی ماست
جان و دل و دیده هر سه را سوخته‌ایم

 

شعر از مولوی (مولانا رومی)

شعری از احمد شاملو(روحش شاد)

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
... شاملو

 

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو

 

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود... شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم
شاملو

 

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو

 

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

 

ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند
... شاملو

 

ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند شاملو

 

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند شاملو

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است...
شاملو

 

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

 

یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ... شاملو

 

بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست! شاملو

 

تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود
چه دریایِی‌ست!
تو نمی‌دانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زنده‌گی‌ست
! شاملو

 

سکوت‏آب
مى‏تواند
خشکى ‏باشد و فریاد عطش:
سکوت‏گندم
مى‏تواند
گرسنه‏گى ‏باشد و غریو پیروزمندانه‏ى قحط:
همچنان که ‏سکوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سکوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غریو را
تصویر کن!شاملو

 

مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی
آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟
شاملو

 

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت شاملو

برف از کجا می آید و نماد چیست؟(یاداشت تحقیقی)

برف از کجا می آید و نماد چیست؟

 

چگونگی تشکیل دانه‌های برف

دانه‌های برف هنگامی تشکیل می‌شود که قطره‌های کوچک برف داخل ابر که قطری نزدیک به ۱۰ μm دارند  منجمد میشوند . این قطرات می‌توانند تا دمایی در حدود ۱۸− درجه سانتیگراد  صفر درجه فارنهایت  به حالت مایع باقی بمانند . به این دلیل این امکان وجود دارد که این قطرات به اندازه‌ای کوچک هستند که امکان تشکیل ساختاری همچون ساختار یخ را ندارند . برای تشکیل دانه برف چندین مولکول در کنار هم در اطراف یک هسته قرار میگیرند . آزمایش‌ها نشان می‌دهد تنها در حالتی این اتفاق می‌افتد که دما به −۳۵ °C (−۳۱ °F) یا پائینتر برسد .در ابرهایی که گرمتر هستند ممکن است هسته دانه برف از گرد و غبار و یا ذرات بیولوژیکی تشکیل شوند ،همچنین در بارشهای مصنوعی که در بارورسازی ابرها بدست انسان صورت می‌گیرد یدید نقره و یخ خشک هم در هسته دانه‌های برف قرار میگیرند .
هنگامی که این قطرات یخ زده‌اند، در فرایند فوق سرمایش شروع به رشد میکنند . از آنجا که قطرات آب بسیار متنوع هستند، کریستالهای یخ نیز انواع مختلفی دارند . این کریستالها قادرند به اندازه‌ای در حد میلی‌متر برسند . این کریستالها در زمانی که به اندازه کافی بزرگ شدن، بارش برف شروع می‌شود . در کتاب رکوردهای جهانی گینس بزرگترین دانه برف، مربوط به ژانویه سال ۱۸۸۷در منطقه فورت کیوج ایالت مونتانا ثبت شده که این دانه برف ۳۸ سانتیمتر بوده‌است .با اینکه برف بی‌رنگ است اما به خاطر بازتاب دادن تمام طیفها توسط دانه‌های برف ما برف را به رنگ سفید می‌بینیم .
شکل کلی دانه برف توسط دما و مقدار رطوبت مشخص می‌گردد . اما تمام این دانه‌ها شش پهلو و مسطح هستند . 

وقتی هوای گرم به بالای آسمان صعود می کند، بخار آب را هم همراه خودش به بالا به داخل آسمان می برد. در بالای آسمان، بخار آب سرد می شود و قطره های آب دور ذرات ریز گرد و غبار موجود در هوا تشکیل می شود. مقداری از بخار آب هم به شکل کریستال های ریز یخ منجمد می شود که قطرات آب سرد شده را جذب می کند. قطرات به شکل کریستال های یخ، منجمد می شود و کریستال های بزرگ تری را تشکیل می دهد که ما آنها را برف ریزه می نامیم. موقعی که برف ریزه ها سنگین می شوند، پایین می افتند. برف ریزه ها در مسیرشان رو به پایین با هوای گرم تر برخورد می کنند و ذوب می شوند و به صورت قطرات باران در می آیند.در آب و هواهای گرمسیری، قطرات ابر با هم حول گرد و غبار یا ذرات نمک دریا ترکیب می شوند. آنها به هم بسته می شوند، از نظر اندازه بزرگ می شوند تا به قدر کافی سنگین شوند که بیفتند. 

بعضی وقت ها یک لایه هوا در ابرها وجود دارد که دمایش بالای نقطه انجماد یعنی صفر درجه سانتی گراد یا 32 درجه فارنهایت است. اما در نزدیک به زمین دمای هوا یک بار دیگر زیر نقطه انجماد می رسد. وقتی این شرایط پیش می آید، بخشی از برف ریزه ها در لایه هوای گرم تر در ابرها ذوب می شوند، اما سپس در هوای سرد نزدیک زمین دوباره منجمد می شوند. این نوع بارش، باران نیمه منجمد نامیده می شود. این نوع باران موقعی که به زمین برخورد می کند به بالا می پرد.

اگر برف ریزه ها به طور کامل در لایه هوای گرم تر در ابرها ذوب شوند، اما دماهای نزدیک زمین زیر نقطه انجماد باشد، باران ممکن است در تماس با زمین یا خیابان منجمد شود. این باران، باران منجمد نامیده می شود و یک باران منجمد قابل توجه توفان یخ نامیده می شود. توفان های یخی و منجمد بی اندازه خطرناکند. چون که لایه یخ روی خیابان ها ممکن است باعث حوادث ترافیکی شود. همچنین یخ می تواند روی شاخه های درخت و خطوط برق تشکیل شود و باعث شود شاخه ها بشکنند یا برق قطع شود.

نوع دیگری از بارش هم وجود دارد که با توفان های همراه با رعد و برق می آید و تگرگ نامیده می شود.

 

برف نماد چیست؟

برف یکی از ریزش‌های آسمانی و نیز نام پوششی است که از آن بر زمین تشکیل می‌گردد. واژه کنونی «برف» از واژه پهلوی «وَفر» گرفته شده‌است. برف در زبان کهن پهلوی به شکل های های «اِسنیزَگ»، «اِسنیخر» و «اِسنوی» نیز آمده‌ است که همگی با واژه (snow) در زبان انگلیسی هم ریشه‌اند.

 در فرهنگ ایران باستان، برف همچون باد، باران، مه و ابرِ باران زا، از آفریده‌های مادی پیش از آفرینش زمین دانسته شده‌است. خدای برف یکی از اسب های گردونه ناهید یا اناهیتا بود. (آناهیتا در زبان اوستایی، نام یک پیکر کیهانی ایرانی است، که ایزدبانوی «آب‌ها» (آبان) پنداشته وستوده می‌شود و ازین رو با نمادهایی چون باروری، شفا و خرد نیز همراه است). در اوستا به بارش برفی سنگین اشاره رفته‌است و در یشت ها(سرودهایی هستند که عموماٌ به ستایش خدایگان قدیم ایرانی مانند مهر، ناهید و تیشتر و غیره اختصاص دارند)، زمستان هولناکی پیش بینی شده که سه سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد سرد خواهد کرد، چندان که زمین ویران و مخلوقاتش نابود خواهند شد. در شاهنامه روایتی هست که در جنگ ایران و توران در زمان کیخسرو، برف سنگینی همه جا را پوشاند، چنانکه نبرد از یاد همگان رفت و ناچار شدند که اسبان جنگی را بکشند و بخورند.

از دید نمادشناسی ،برف در اسطوره‌های ایرانی پدیده‌ای خجسته و باشگون و اهورایی شمرده می شود. هرچند از پدیده هایی است که با روزگار سرما در پیوند است که در چشم ایرانیان روزگاری سخت،بی شکون و اهریمنی می‌نموده است. اما با این وجود این خجستگی برف در روزگار سرما بازمی‌گردد به رنگ سفید آن. سفیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانه ای فرخنده بوده استف برخلاف سیاهی که نشانه‌ای است پلید و ناهمایون و اهریمنی. از این روی برای نمونه در خوان‌هایی که پهلوانان آیینی از آنها می گذرند تا به پاکی و پالایش برسند ما به نماد برف بازمی‌خوریم. در خوان های نهایی، هنگامی که پهلوان به فرجام نبرد و تلاش شگرف و دشوار خود می رسد، برف به نمود می آید و رخ می نماید. 

این نشانه آن است که پهلوان آیینی از تیرگی های تن و از آلایش‌های گیتی که جهان خاکی است می‌رهد و به سفیدی، به روشنی و رهایی راه می جوید. در همین زمینه یک کارکرد برجسته نمادشناختی از برف در داستان کیخسرو دیده می آید. کیخسرو شهریار آرمانی و آیینی ایران است. از این روی هنگامی که به بزرگترین کارزار خویش که همانا در بندافکندن و کشتن افراسیاب تورانی است،دست می یابد، در فرازنای شکوه فرمان روایی به ناگاه پادشاهی را رها می کند و به پارسایی و پرهیز روی می آورد و کار جهان خاکی را فرو می گذارد تا زنده به مینو (جهان نهان) راه ببرد. این راه بردن بدین سان در داستان آمده است که کیخسرو با تنی چند از پهلوانان نامدار ایرانی به کوهی می رسد. کیخسرو همراهان را بدرود می گوید و در آن کوه در میانه برف و بوران از دیدگان ناپدید می شود.

آخرین پیوند کیخسرو با گیتی با جهان پست در برف رخ می‌دهد، چنانکه گویی برف مرز میان گیتی و مینو است کیخسرو با گذشتن از برف و نهان شدن در آن به جهان دیگر که جهان جاوید و جان است، راه می برد. از این رو اگر نمادشناسانه به این داستان حماسی و نمادین ایرانی بنگریم، کیخسرو از سیاهی گیتی و تن به یکبارگی می رهد سراپا به سفیدی می رسد، این سفیدی آغازی است برای آنکه به پیراستگی و پالایش بازپسین دست بیابد و به جهان نهان به نزد آفریدگار راه بجوید.


سخنان پر محتوای افلاطون(یاداشت تحقیقی)

افلاطون

آنچه شایسته نیست به آرزو مخواه، و بدان که انتقام خدا از بنده، به خشم بی رحمانه و بی حرمتی و سرزنش نبُود، بلکه به متحول کردن و ادب کردن از فرط عشق باشد. افلاطون

در جهان یگانه مایه نیکبختی انسان محبت است. افلاطون

نیرومند ترین مردم کسی است که بر خشم خود غلبه کند. افلاطون

زینت انسان به سه چیز است: علم، محبت و آزادی. افلاطون

عوام ثروتمندان را محترم میدانند و خواص، دانشمندان را. افلاطون

به عقیده ی من تنها موضوعی که شایسته است مغز انسان را نگران بداند آینده فرزندان اوست و اندیشه ی این موضوع که چه کار کند تافرزندان او خوشبخت شوند؟ افلاطون

کسی که در ایام موفقیت و خوشی تو را ثنا میگوید با آنچه در تو نیست، البته در روز ناسازی و اقتراق هم از دروغ و بهتان در حق تو دریغ نخواهد کرد. افلاطون

آنان که می خواهند خوب زندگی کنند باید به حقیقت نزدیک بشوند زیرا پس از نیل به مقام حقیقت یابی است که دست از غم و اندوه دنیا دست بر میدارند. افلاطون

دروغگو از دروغگوی دیگر در حذر است. افلاطون

با دوست طوری رفتار کن که به حاکم محتاج نشوی و با دشمن طوری معامله نما که اگر کار به محاکمه کشید ظفر تو باشد. افلاطون

از نزدیکی به کسی قادر به حفظ اسرار و رموز خود نیست پرهیز نما. افلاطون

بی صبری انسان را از هیچ رنجی نمیرهاند، بلکه درد جدیدی برای از پا درآوردن شخص بوجود می آورد. افلاطون

معبود خویش را بشناس و حق او را نگه دار. افلاطون

همیشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب علم را مقدم دار. افلاطون

اهل علم را به کثرت علم امتحان مکن، بلکه اعتبار حال ایشان به دوری از شر و فساد کن. افلاطون

همیشه بیدار باش که که شرور را اسباب بسیار است. افلاطون

بدبخت آن کس بوُد که از تذکرِ عاقبت غافل بُود و از لغزش باز نایستد. افلاطون

سرمایه ی خود را از چیز هایی که از ذات تو خارج بُود مساز. افلاطون

روزگاری، شأن و مقام تو پایین آمد، ناامید مشو. آفتاب هر روز هنگام غروب پایین میرود تا بامداد روز دیگر بالا بیاید. افلاطون

در جهان یگانه مایه نیکبختی انسان محبت است.افلاطون

به دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان ماندن است زیرا جهالت ریشه همه ی بدبختی ها است.افلاطون

جان را فدای یاران موفق کنید.افلاطون

از نزدیکی به کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما.افلاطون

سخن اگر از دل خارج شود به دل هم وارد میشود واگر با نیت متکلم نباشد توقع مدار که آن تأثیر کند.افلاطون

هر کس در طلب خیر و سعادت دیگران باشد، بالاخره سعادت خودش را هم بدست خواهد آورد.افلاطون

کاملترین نوع بی عدالتی آن است که عادل به نظر برسی در حالی که عادل نیستیم.افلاطون

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت میبرد.افلاطون

به وسیله فضل و کرم میتوان از دشمن انتقام گرفت.افلاطون

تمام طلا های روی زمین و زیر زمین به قدر یک فضیلت ارزش ندارند.افلاطون

هیچ کوچک را حقیر مشمارید،باشد که از شما فزونی یابد.افلاطون

محبت را فراموش نکنید و آن را ناچیز مشمارید.افلاطون

امتحان کن مرد را به فعل او و نه به قول او.افلاطون

زیان رساننده تو معاشرت سه کس است: 1- آنکه تو را به طرب بدارد.2- آنکه به فریب مغرورت کند.3- آنکه همت او کوتاه تر اهمت تو باشد.افلاطون

موسیقی تأثیر فوق العاده ای در روح انسان دارد و اگر درست به کار رود میتواند زیبایی را در رویا های روح جایگزین کند.افلاطون

زندگی بدون عشق محال است برای مردم بی عشق دنیا حکم قبرستان وسیعی دارد.افلاطون

لذتی که از علم حاصل میشود بی آلایش است.افلاطون

فضیلت عبارت است مشابهت روح به مثال اعلی یعنی مشابهت او به خدا.افلاطون

به دیدن کسی که با تو سرسنگین است مرو. با کسی که سخنت را تکذیب کند گفتگو مکن. برای کسی که گوش ندهد حرف نزن.افلاطون

خردمند ترین مردم قدرتمندترین است.افلاطون

به هنگام لمس عشق،هر کسی شاعر میشود.افلاطون

هر چیز را که نگهبان بیشتر بود، استوار تر گردد مگر راز، که نگهبانان آن هر چه بیشتر باشد آشکار تر گردد.افلاطون

نیاز حاجتمند را پیش از اینکه استمداد طلبد، شایسته است که با همت بلند خود نیازمندی او را رفع کنی.افلاطون

نزدیک مباش به همنشینی مردمان شرور و بذ اخلاق، زیرا که طبع تو از طبیعت او شر را می دزدد، در حالی که تو آگاه نباشی.افلاطون

نادانی هر کس به دو چیز دانسته میشود: اول، به چیزی که از او نپرسیده اند خبر گوید. دوم: سخن راندن بیش از ضرورت.افلاطون

فقط عدالت است که میتواند موجد خوشبختی شود.افلاطون

علاقه ای در دنیا شدید تر از عشق به وطن نیست.افلاطون

عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.افلاطون

عزم به مصاحبت اشرار نکنید، چه همین که تو را اهانت نکنند، بر تو منت نهند.افلاطون

سعادت جامعه به مراتب مهم تر از سعادت فرد میباشد.افلاطون

سزاوار است مرد عاقل هنگام تناول غذای لذیذ، یادآور تلخی دارو را و شکم بارگی نکند.افلاطون

زمان ناخوشی را به حساب عمر مشمرید.افلاطون

دنیا را آتش انگار، چنان که برای معاش به کمی آتش کفایت توان کرد، شما نیز با مقداری از نعمت دنیا اکتفا کنید.افلاطون

دشمنان من سه قسم اند: گروهی قویتر، جماعتی هم وزن و دسته ای ضعیف تر. طرف شدن با گروه اول موجب نابودی است،با جماعت دوم تا جان در بدن دارم می جنگم اما گروه سوم را حتی با التماس رام خواهم ساخت، چون مقابله با خصم ضعیف از مقام انسان در جامعه می کاهد و شخص را ناچیز میسازد.افلاطون

در دنیا دو نیرو هست: شمشیر و تدبیر، بیشتر اوقات شمشیر مغلوب تدبیر شده است.افلاطون

در آیینه نگاه کن، اگر صورت زیبا داری کاری مناسب جمالت انجام ده و اگر قیافه ات نا متناسب است، زشتی کردار را به زشتی صورت میفزا.افلاطون

خدا در راه فضیلت سد هایی از درد و رنج برپا کرده اند اما از طرف دیگر وقتی آدمی بر این مشکلات فائق آمد و از سد ها گذشت،فضیلت به دست آمده کار آسانی به نظر میرسد.افلاطون

چون کامیابی رو کند همه خوبند و چون ناکامی سر رسد همه بد.افلاطون

 

مغایرت زمان ما(یاداشت تحقیقی) لطفا بادقت و تفکر بخوانیداین یک واقیت به تمام معناست

مغایرت زمان ما

 

-ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر؛  

 

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر،ادعای بیشتراماعملکردکمترداریم. 

 

-متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمترداریم.  

 

-بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، 

 تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم. 

 

-چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است؛خیلی زیاد صحبت می کنیم، 

 به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم.   

 

-زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم 

 و نه زندگی را به سالهای عمرمان؛خانه تکانی می کنیم اماذهن تکانی نداریم.  

 

-ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر؛  

 

بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم؛  

 

ما تا کره ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم. 

-فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته ایم اماتعصب راحفظ کرده ایم.خانه تکانی می کنیم ولی اندیشه تکانی نداریم.   

 

-بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشترحرف می زنیم اّما کمتر به انجام  می رسانیم.  

 

-عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن را، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر. 

  

-فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اّما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بالاتراّما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اّما خانواده های از هم پاشیده.  

 

بدین دلیل هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است.   

 

 زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید. 

  

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه عمرتان باشد

 

اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان می گویید که " 

یکی از این روزها" آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... "یکی از این روزها" 

 ممکن است کسی نباشد که آن را دریافت کند و یا شاید شما اینجا نباشید ...