از واژه عدالت در کتابهای لغت، معنای متعددی ذکر شده است؛ که مهمترین آنها، تساوی، مساوات، درستی و حقانیت است. به عنوان نمونه راغب اصفهانی می نویسد: عدل تقسیم کردن به طور مساوی است . ابن منظور نیز در کتاب لسان العرب، عدل را به درستی و حقانیت معنا کرده و آن را در برابر جور و ظلم قرار می دهد
از واژه عدالت اجتماعی تعابیر و برداشت های مختلفی ارائه شده است که به مهمترین آنها اشاره می کنیم:
عدالت اجتماعی به مثابه تناسب:
دریونان باستان ازعدالت به تناسب با طبیعت و فضائل دیگر تعبیر شده است. افلاطون عدالت را حد وسط نقطه تعادل سه قوه خرد، اراده و شهوت در انسان می دانست. وی همچنین خردمندی، شجاعت و اعتدال را به عنوان سه فضیلت عمده انسان نام می برد که عدالت ارتباط هماهنگ میان این فضائل و تناسب با آنها است.در اندیشه افلاطون در سطح اجتماعی نیز عدالت به مفهوم تناسب و قرار گرفتن افراد جامعه در طبقات خاص خود است. وی جامعه را متشکل از سه طبقه فرمانروایان، نگهبانان و توده مردم (افزارمندان) می دانست. از نظر وی عدالت اجتماعی قرار گرفتن هر فرد در طبقه خاص خود و برخوردار گردیدن وی از امتیازات طبقه خاص خود و نیز ایفای نقش مخصوص خود می باشد. بنابراین عدالت اجتماعی در این برداشت به مفهوم تناسب و موزونیت و قرار گرفتن در جایگاه خاص خود است.
عدالت اجتماعی به مثابه شایستگی و لیاقت:
عدالت در این برداشت، به مفهوم توزیع امکانات و مناصب بر اساس شایستگی و لیاقتهاست. در این دیدگاه، توزیع امکانات مادی و رفاهی و نیز توزیع مناصب و مقاومتها باید بر اساس شایستگیها و لیاقتها صورت گیرد. به عنوان نمونه می توان چنین دیدگاهی را در آرا و اندیشه های ارسطو مشاهده کرد. وی هم در توزیع امکانات مادی، شایستگیهای افراد را در نظر دارد از این رو به عدالت توزیعی قائل است و هم در نوع و شکل حکومت، طبقه متوسط را شایسته حکومت کردن می داند. در واقع وی به لحاظ اقتصادی و سیاسی به نوعی شایسته سالاری باور دارد.
عدالت اجتماعی به مثابه رعایت تناسب، استحقاقها و شایستگیها:
این برداشت از عدالت اجتماعی که به نوعی ترکیب دو برداشت قبل همراه با افزوده هایی است، بیشتر در میان برخی اندیشمندان مسلمان رایج بوده است. به عنوان نمونه خواجه نصیرالدین طوسی، عدالت را جمع کمالات و فضائل دانسته، وجود آن را مایه تعدیل قوای دیگر می داند. به گفته وی در اخلاق ناصری: عدالت جزوی نبود از فضیلت، بلکه فضیلت بود بأسرها ]به تمامی[؛ وجور که ضد او است جزوی از رذیلت نبود، بلکه همه رذیلت بود بأسرها. همچنین در جایی دیگر می نویسد: عدالت آن است که این همه قوتها با یکدیگر اتفاق کنند و قوت ممیزه (عقل) را امتثال نمایند.
اما خواجه همانند دیگر اندیشمندان اسلامی نیز عدالت اجتماعی را به معنای رعایت استحقاقها و شایستگیها قبول داشته است. خواجه، قوام حکومت را به عدالت دانسته و در توضیح شرط اول معدلت می نویسد: عدالت آن است که هر صنفی از جایگاه مستحق خود منحرف نشده و به دنبال غلبه بر صنوف دیگر نباشد چون این امر منجر به انحراف مزاج از اعتدال و منجر شدن امور اجتماعی به فساد است. همچنین در شرط دوم می نویسد: شرط دوم در معدلت آن بود که در احوال و افعال اهل مدینه نظر کند و مرتبه هر یکی بر یکی بر قدر استحقاق و استعداد تعیین کند. بنابراین می توان ترکیب دو معیار تناسب و رعایت استحقاقها و شایستگیها را در آرای خواجه ملاحظه کرد.
تعریف عدالت به اعطاء کل ذی حق حقه، در میان اندیشمندان مسلمان، تعریف رایجی است، به عنوان مثال علامه طباطبائی در این باره می نویسد: هی اعطاء کل حق من القوی حقه و وضعه فی موضعه الذی ینبغی له. عدالت دادن حق به هر نیرویی که دارای حق است و قرار دادن وی در جایی که شایسته است.
عدالت اجتماعی به مثابه مساوات و برابری:
تعریف عدالت اجتماعی به مساوات و برابری، بیشتر در دوران مدرنیته رایج گردیده است، هر چند که ریشه های این تفکر در دورانهای قبل نیز به گونه ای وجود داشته است. برای نخستین بار این دیدگاه توسط مکتب رواقیون مطرح شد. از دیدگاه آنان انسانها برابرند و هیچ معیاری برای برتری افراد بر افراد دیگر وجود ندارد. سیسرون نیز از جمله اندیشمندانی است که چنین تعبیری از عدالت اجتماعی را ارائه کرده است. وی بر خلاف اندیشمندان یونان باستان که تلقی طبیعت گرایانه (و تناسب با طبیعت) داشتند، معتقد است که عدالت اجتماعی هیچ چیز نیست جز مساوات. وی بر این باور است که انسانها برابر خلق شده اند پس جوهر عدالت اجتماعی نیز برابری است.
در دوران قرون وسطا نیز، هر چند که نظم طبیعی بر پایه وحی الهی و تفسیر کلیسا تعیین می شود اما در اندیشه برخی از متفکران این دوران، زمینه برای تعابیر جدید از عدالت اجتماعی مهیا می شود. به عنوان نمونه از آکوئیناس می توان نام برد. به نظر وی انسانها حق برخورداری از حد متوسط شرایط زیستن را به طور یکسان دارند. مفروض وی در این بحث، مساوات طلبی است. پس از دوران قرون وسطا، تغییرات اساسی در اندیشه سیاسی اجتماعی گرفت که در بحث عدالت اجتماعی حائز اهمیت است.
در دوران مدرنیته نیز عدالت اجتماعی به مفهوم برابری در سطوح مختلفی به کار رفته است. یکی از مهمترین سطوح برابری، برابری در شرایط اقتصادی زندگی افراد است که در اندیشه کارل مارکس به شکل برجسته ای مطرح شده است. از نظر وی، عدالت اجتماعی در صورتی تحقق می یابد که افراد به لحاظ اقتصادی در شرایط برابری زندگی نمایند و این امر بدون توزیع مجدد ثروت امکان پذیر نیست. همان طور که ملاحظه می شود این برداشت از عدالت اجتماعی ارتباط زیادی با عدالت اقتصادی پیدا می کند.
تداوم این رویکرد را در آرا و اندیشه های اندیشمندان متأخر مدرنیته می توان یافت که به دلیل اهمیت یکی از این رویکرد ها، در ادامه به طور مستقل توضیح داده می شود.
عدالت اجتماعی به مثابه انصاف، بی طرفی و برابری فرصتها:
این تعبیر از عدالت اجتماعی در قرن بیستم در کتاب نظریه عدالت جان راولز آمده است. از نظر وی عدالت اجتماعی به مفهوم بی طرفی است و زمانی عدالت اجتماعی تحقق می یابد که دولت بی طرف باشد. جان راولز در کتاب خود دو اصل را به عنوان اصول عدالت اجتماعی مطرح می کند: 1. هر کس باید از حقی برابر، متناسب با گسترده ترین نظام کلی آزادیهای اساسی که با نظامی مشابه از آزادیها برای همه سازگار تر باشد، برخوردار باشد.
2. نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باید به گونه ای تنظیم شود که اولاً، بیشترین منفعت را برای کم بهره ترین افراد، در بر داشته باشد. ثانیاً، مناصب و مشاغل، تحت شرایط مناسب و متناسب با نظام فرصتهای برابر در دسترس همگان باشد.
همان گونه که ملاحظه می شود اصل اول درباره آزادی و برابری استفاده از آزادیهای اساسی و اصل دوم درباره نابرابریها است. از نظر وی، بی عدالتی تنها آن دسته از نابرابریهایی است که به سود همگان نباشد. بنابراین، هر چند که در مفهوم عدالت اجتماعی، برابری فرصتها و شرایط و بی طرفی به عنوان رکن اساسی آن به رسمیت شناخته شده است، از نظر جان راولز، برخی از نابرابریها (نابرابریهایی که به سود همگان باشد) نیز پذیرفته می شود.