محمدرضا
لطفی درگذشت. خبر ساده و هولناک بود. شبیه اینکه کسی بگوید یکی از
پایههای موسیقی فروریخته است. مثل خبری که پاییز 88 یکبار رسید: پرویز
مشکاتیان درگذشت؛ مثل روزی که با خبر درگذشت همایون خرم آغاز شد. خبرها
همیشه آنقدر سریع و کوتاهاند که فرصت واکنش را از هرکسی میگیرند. مدتی
بود که خبر بستریشدن این نوازنده و آهنگساز چیرهدست منتشر شده بود. اما
در خبرها تاکید شده بود که بیماری کمردرد است و همه در انتظار بهبود و تور
کنسرتهای جدید لطفی به بیمارستان رفتند. ازدحام شاگردان و دوستداران لطفی
آنقدر زیاد بود که حسین علیزاده دست به قلم برد و از همه دوستداران او
خواست تا برای بهبود او منتظر بمانند. اما تقدیر محمدرضا لطفی که علاوه بر
آهنگسازی، حق استادی و معلمی بر گردن موسیقی معاصر ایران داشت، این بود که
سحرگاه روزی که بهنام معلم نامگذاری شده بود، چشم از جهان ببندد.
سحر ساز و راز سرپنجه
نوشتن درباره هنر و آثار محمدرضا لطفی
همانقدر که آسان است سخت هم هست. اینکه او متولد 17 دی 1325 شمسی در
گرگان بود و موسیقی را در هنرستان موسیقی زیرنظر استادانی چون علیاکبر
شهنازی و نورعلیخان برومند آموخت، در سادهترین جستوجوی اینترنتی نیز
میتوان پیدا کرد و نوشت. اما اینکه او چه کرده است شاید در قالب کلمات
نتوان گرد آورد و باید تنها سکوت کرد تا موسیقی حرف خودش را ادامه دهد.
شاگردی استادی چون علیاکبرخان شهنازی او را به سلسله موسیقیدانان بزرگ
ایران یعنی علیاکبرخان فراهانی و میرزاعبدالله و علیاکبرخان شیدا پیوند
میزد. شاید همین پیوند هم بود که نخستین گروهی که بنیان گذاشت را به نام
شیدا نامگذاری کرد. استاد با واسطهای که حضورش در هنر «لطفی» هیچگاه
پنهان نبود. او در دانشگاه نیز در کنار استادانی چون جواد معروفی اصول
موسیقی کلاسیک را آموخت و در همین دوران بود که یکی از مشهورترین آهنگهای
خود یعنی بمیرید را براساس شعری از مولانا ساخت.
در کتاب پیر پرنیانپوش که خاطرات
دوست نزدیکش هوشنگ ابتهاج است لطفی به یاد میآورد وقتی این آهنگ را به
معروفی داد و او روی پیانو زد بسیار منقلب شد و همین آهنگ بود که او را به
ارکستر گلها وصل کرد: «معروفی یه دفعه دستشو از روی پیانو برداشت و گفت
این خیلی خوبه، اینو من حقا باید برای ارکستر گلها تنظیم کنم.
دیگه دانشجو و معلم شدیم رفیق!» او
در 18سالگی توانست جایزه بهترین نوازنده جوان را در سراسر کشور از آن خود
کند. حضور لطفی در ارکستر گلها او را به گروه موسیقی رادیو معرفی کرد و
همین زمینه آشنایی او با کسی چون هوشنگ ابتهاج شد. دوستی که تا زمان مرگ
لطفی یعنی 12 اردیبهشت 93 هم ادامه داشت. اما حضور لطفی در رادیو تنها
رفاقت با سایه را به همراه نداشت و او را با محمدرضا شجریان نیز آشنا کرد.
آشناییای که باعث بهوجودآمدن جریان مهمی در موسیقی ایران شد. جریانی که
فراتر از گروه شیدا و عارف در سالهای آغازین انقلاب، موسیقی را حفظ کرد و
به نام چاووش خودش را در تاریخ موسیقی ایران ثبت کرد.
لطفی در سال ۱۳۵۴ گروه شیدا را
راهاندازی کرد و به همراه گروه عارف به سرپرستی حسین علیزاده به بازخوانی و
اجرای دوباره آثار گذشتگان پرداخت. اما کار بزرگ لطفی در کنار محمدرضا
شجریان و آهنگسازان و خوانندگان جوانی چون حسین علیزاده، هوشنگ و بیژن
کامکار و شهرام ناظری به مدت 10سال آثار ماندگاری را در موسیقی ایران خلق
کردند. کمتر کسی است که تصنیف سپیدهدم را با صدای محمدرضا شجریان و
آهنگسازی لطفی نشنیده باشد. ایران ای سرای امید که هنوز هم یکی از
آهنگهای بهیادماندنی آن روزهاست نیز با هنر لطفی و شجریان شکل گرفت.
کوچ لطفی
اما در پایان دهه 60 بود که لطفی
ایران را به مقصد خارج از کشور ترک کرد و بعد از مدتی اقامت در اروپا
سرانجام به آمریکا رفت و بهمدت 15سال در کالیفرنیا ماند. هرچند اوایل دهه
70 لطفی برای چندصباحی به ایران بازگشت، اما این بازگشت، دیری نپایید و او
دوباره ایران را ترک کرد تا سال 85 که برای بار آخر به ایران بازگشت. در
سال 86 نخستین کنسرت خود را به همراه محمد قویحلم در کاخ موزه نیاوران به
صورت بداههنوازی برگزار کرد؛ کنسرتی که با استقبال بسیاری از علاقهمندان
به هنر او برگزار شد. او در بازگشت به ایران به صورت همزمان در سه حوزه
آموزش و اجرا و تحقیق موسیقی فعالیت خود را متمرکز کرد و موسسه آوای شیدا و
مکتبخانه میرزا عبدالله را بنیان گذاشت. زبان تند لطفی هرچند بسیاری از
شاگردان و دوستان قدیمی را از او دور کرد اما او در هفت سال گذشته شاگردان
تازهای را تربیت کرد. 400 فارغالتحصیل مکتب میرزاعبدالله حاصل تلاش او در
هفت سال گذشته بود. لطفی در این هفتسال بهدنبال این آرزو بود که در یک
دوره پنجساله یک دوره کامل ردیف را با توجه به آنچه که خود از بزرگان
موسیقی آموخته بود به نسل جوان بیاموزد. آرزویی که محقق شد و بعد از مرگ او
نیز در شاگردانش ادامه خواهد یافت. او بخشی از این آموزهها را نیز در یک
برنامه رادیویی ضبط کرده بود و بهصورت هفتگی در اختیار علاقهمندان به
موسیقی میگذاشت. اما مرگ امان نداد تا شاگردان بیشتری از مکتب او
فارغالتحصیل شوند.
یادش گرامی و روحش شاد باد.