در کتاب مباحث و موضوعات
بازاریابی با نگرش بازار ایران که در حال حاضر چاپ چهارم آن در دسترس
همراهان صمیمی میباشد، تأکید کردهام که در یادگیری بازاریابی و فروش، دو
ورزش را خیلی توصیه میکنم که یکی شطرنج و دیگری فوتبال است. چون روح رقابت
با تمام توجه به ابعاد مختلف آن، در ورزش، خصوصاً این دو رشته بخوبی تجلی
مییابد و میدانیم که رقابت عامل اصلی بوجود آمدن علم مارکتینگ است.
(فرگوسن به یادگیری شطرنج برای موفقیت در فوتبال تأکید دارد.) کتاب
زندگینامه الکسفرگوسن سراسر نکات آموزنده، برای فعالان دنیای کسبوکار
دارد، اما من سعی میکنم در این یاداشت به صورت خلاصه به تعدادی از آنها
(همراه با ربطدادن به فضای کسبوکار) بپردازم.
1-
اولین و جالبترین نکته برای من، علاقه وافر فرگوسن به کارلوس کیروش
است. تعاریف فرگوسن علاقهمندی من را به عنوان یک دوستدار و تعقیبکننده
فوتبال به کیروش، بیشتر کرد و از بابت انتخاب شایسته ایشان به عنوان
سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمان بیشتر لذت بردم.
نکته قابل یادگیری برای
من، اهمیت و نقش نفر دوم سازمان است. متأسفانه در اکثر موارد نقش نفر دوم
سازمان در شرکتهای ایرانی نادیده گرفته میشود. نفر دوم، رابط بین رأس هرم
سازمانی با مابقی سازمان است و بسیاری از تصمیمات مهم سازمانی، توسط نفر
دوم اجرا میشود. و قدردانی فرگوسن از کیروش برایم ستودنی است. مدیران
لایق و ارزشمند قدردان نفر دوم شایسته خودشان هستند.
بخشی از تعریف فرگوسن از کارلوس کیروش را بخوانید :
دستیار
سرمربی در منچستریونایتد، پست شاخصی است. سکوی پرش در فوتبال است. کارلوس
فوقالعاده بود. او بیشتر صلاحیتهای تبدیلشدن به سرمربی بعدی
منچستریونایتد را داشت. او میتوانست یک مرد احساسبرانگیز باشد. از میان
آنهایی که درکنار من کار کرده بودند، او بهترین بود. تردیدی در آن ندارم او
کاملاً روراست بود.
2
- دومین نکته ارزشمند، حس وطنپرستی فرگوسن
است. او در چند جای کتاب از کشورش اسکاتلند، به نیکی یاد میکند و هیچگاه،
کلمه یا جملهای مبنی بر نادیده گرفتن زادگاهش نمینویسد.به تعاریف فرگوسن دقت کنید :
تا
قبل از خواندن کتاب زندگینامه فرگوسن، هر وقت به یاد اسکاتلند میافتادم،
ناخودآگاه لطیفههایی که در جهان از مقتصد بودن و خساست اسکاتلندیها بیان
میشود، به یادم میآید. اما فرگوسن برند کشورش را در این کتاب ارتقاء
داده، او یک وطنپرست قابل احترام است. و این برای ما، با سابقه و قدمت
تمدن کهن و مزیتهای نسبی فراوان، میتواند جنبه آموزگاری داشته باشد تا در
عرصههای جهانی به نحو شایستهتری از کشورمان یاد کنیم.
یکی از
خصوصیات بارز اسکاتلندیها، اراده قوی است. وقتی آنها اسکاتلند را ترک
میکنند، این تنها به یک دلیل میتواند باشد، برای دستیابی به موفقیت.
اسکاتلندیها در محیط کارشان در قبال زیردستانشان جدی هستند که این یک
ویژگی بسیار ارزشمند است. اغلب افراد به من میگفتند: هرگز لبخند تو را در
زمان بازی ندیدهایم. من اینطور پاسخ میدادم: من برای لبخند زدن اینجا
نیستم، اینجا هستم تا بازی را ببرم.
3- نکته سوم که از مطالعه
زندگینامه، فرگوسن یاد گرفتم، اسیر نشدن در دام غرور است. او مینویسد:
"وقتی به گذشته نگاه میاندازم به یاد پیروزیها نمیافتم، بلکه به یاد
شکستهایم نیز میافتم. در نظرگرفتن نقاط قوت و نقاط ضعف، پیروزیها و
شکستها، توانمندیها و کاستیها، با هم ارزشمند است. متأسفانه بسیاری از
مدیران ارشد، تمایل دارند فقط از فتوحات خودشان تعریف کنند و چنان در دام
موفقیتهای گذشته خودشان اسیر شدهاند که افراد تعریفکننده را فقط
دوروبر خودشان نگهداشتهاند. در حالیکه واقعیتنگری و جامعیتنگری سبب
جلوگیری از سقوط به ورطه نابودی میشود.
4-
درس بعدی که فرگوسن به
ما میآموز،د توجه به اوقات فراغت بازیکنان است. برای مثال وقتی چند نفر از
بازیکنان شبی را به خوشگذرانی میگذرانند که فردای آن مسابقه داشتند، با
جریمه بسیار سنگین مواجه میشوند یا وقتی در منزل یکی از بازیکنان اقلام
خوراکی نامفید نظیر کوکاکولا و تنقلات نامناسب میبیند، با او برخورد شدید
میکند. این نکته آموزندهای است. من در هنگام مصاحبه استخدام نیروی
انسانی برای شرکتهای طرف مشاوره خودم تأکید میکنم که حقوقی که میخواهیم
راجع به آن صحبت کنیم برای 24 ساعت شبانه روز است و شما در این 24 ساعت در
یک مثلث خواهید بود که یک رأس آن کار است. شما چیزی در حدود ده ساعت در
شرکت هستید و با جان و دل و مغزتان باید کار کنید، یک رأس مثلث تفریح است و
من مطالعه را جزء تفریح میدانم. شما باید شاداب باشید و تفریحات سالم
داشته باشید تا فردا سرحال سرکار بیائید. اما رأس سوم خواب است. شما باید
خوب بخوابید. پس تصور نکنید شما فقط زمانی را که در این شرکت حضور دارید را
به آن متعهد هستید و تصور نکنید حق دارید پروژه دیگری بگیرید و شبها تا
دیروقت به آن بپردازید یا شبزندهداری کنید و فردا خستگیتان را برای ما
بیاورید.
5-
درس بعدی فرگوسن قاطعیت است. ایشان مثالهای متعددی در
برخورد با نافرمانی بازیکنان بزرگ میآورد که با قاطعیت ایشان مواجه
میشوند و حتی بعضی از آنان نظیر دیوید بکهام از تیم کنار گذاشته میشوند. و
این برای سلامت تیم لازم است. در جایی، یکی از بازیکنان که مهاجم مرکزی
تیم بوده است و اتفاقأ نسبت نزدیکی با یکی از اعضاء هیأتمدیره
منچستریونایتد دارد، به فرگوسن میگوید که همه خانوادهاش برای تعطیلات
آخر هفته میروند و لذا این شنبه بازی نخواهم کرد و با آنها خواهم رفت.
فرگوسن
میگوید: "من به تو میگویم که شنبه بازی نکن و حتی نگران بازگشت نباش.
برای همین او میماند و پساز بازی به خانوادهاش ملحق میشود."
فرگوسن
مینویسد " شما باید اقتدارتان را نشان دهید. یکی از قابلیتهایی که از
زمان آغاز مربیگری از آن برخوردار بودم، توانایی تصمیمگیری بود. هرگز از
تصمیمگیری هراسی به دل راه ندادم. در جایی از کتاب که ماجرای کنار گذاشتن
دیوید بکهام را تعریف میکند، مینویسد" آنلحظهای که سرمربی اقتدارش را
از دست بدهد، شما یک باشگاه نخواهید داشت. بازیکنان آن را اداره خواهند کرد
بعد به مشکل خواهید خورد. دیوید فکر کرده بود بزرگتر از الکسفرگوسن است.
این آموزه فرگوسن آنقدر واضح است که نیازی به توضیح اهمیت مدیریت ارشد در
سازمان ندارد. در جای دیگر کتاب مینویسد: "من همیشه اینگونه حس کردهام
که بهترین لحظههای مربیگریام آن زمانی بوده، که تصمیمهای سریعی را بر
مبنای واقعیتهایی که نمیتوان انکارشان کرد، گرفتهام، با قاطعیت. قدرت در
صورتی مفید است که خواهان استفاده از آن باشید.
6-
درس بعدی که از
فرگوسن فرامیگیریم، اهمیتدادن به جوانهاست. او میگوید: "من هرگز
نمیتوانستم برای دستیابی به تغییرات، سه یا چهار سال زمان بخواهم، زیرا
در منچستریونایتد هرگز چنین زمانی را نخواهید داشت. از این رو برای تسریع
آن تلاش میکنید. ولی بعضی وقتها جسور باشید. بازیکنان جوان را به بازی
بفرستید. آنها را تست کنید. من هرگز از این نهراسیدهام. به جوانها حس
مسئولیت را منتقل کنید، اگر آنها بتوانند آگاهی بیشتری را به استعدادها و
انرژیشان اضافه کنند، میتوانند از آیندهای بزرگ بهرهمند شوند.
نکته
ارزشمند در توجه به جوانها، درکنار حس مسئولیتپذیری، این است که جوان
باید هم استعداد و هم انرژی و آگاهی را، با هم داشته باشد و مافوق او اینها
را با هم ببیند و در کنار آنها حس مسئولیتپذیریاش را بارور سازد. بدیهی
است، بیتوجهی به هریک از این عوامل تأثیرگذار سبب میشود جوان به صورت
همهجانبه رشد نکند، بلکه در سنین میانسالی از بعضی جنبههایی که میتواند
موفقیت او را رقم بزند، ضعف داشته باشد. این نکات برای مدیران کسبوکار
میتواند بسیار مهم باشد و باز هم به جامعیتنگری میرسیم.
7-
الکس
فرگوسن به معنای واقعی کلمه یک ناراضی مثبت است. او در جایی از کتاب
مینویسد:" وقتی شما به رؤیای زندگیتان دستیافتید، از خودتان میپرسید که
آیا میتوانید باز هم به چنین اوجی دست یابید؟ در نوشتههای قبلی من
خواندهایم که سواد، کیفیت و موفقیت، مقصد نیستند، بلکه آنها مسیر هستند و
اینها هیچگاه نقطه انتها ندارند. فرگوسن همیشه گرسنه موفقیت است و پس از
هر موفقیت، به موفقیت بعدی و پس از هر اوج، به اوج بعدی فکر میکند.
برنامهریزی میکند، سازماندهی میکند، اجرا میکند، کنترل میکند و باز از
اول شروع میکند. برای همین روحیه است که او همیشه خود و تیمش را مطلع،
آگاه و آماده نگه میدارد و نگرانی قابلاحترامی دارد. در جایی میگوید:"
فارغ از اینکه چقدر رزومه شما خوب باشد، لحظاتی پیش میآید که احساس
آسیبپذیری و بیپناهی میکنید." و این لحظات و این نگرانیهای قابل احترام
و نارضایتی مثبت، سبب میشود او همواره تلاش کند که در اوج بماند. این
روحیهای است که لازم است در کسبوکار داشته باشیم.