مصطفی
ملکیان: بزرگترین مشکل جامعه ی ما و علت العلل مشکلات جامعه ی ما
مشکلات فرهنگی است. ام الفساد مشکلات ما، مشکلات فرهنگی است. برخلاف برخی
سوسیالیستها که معتقدند بزرگترین مشکل جامعه مشکلات اقتصادی حاکم بر جامعه
است یا برخی متفکران لیبرال که مشکلات سیاسی حاکم بر جامعه را بزرگترین
مشکل جامعه میدانند، من معتقدم با وجود اینکه هم اقتصاد بسیار مهم است و
هم سیاست، اما آن چیزی که اقتصاد یا سیاست را به پیش میبرد یا به عقب
میراند، مسائل فرهنگی است.
به گزارش وبسایت نیلوفر به نقل از سایت پیشگامان اعتدال و اخلاق، استاد مصطفی ملکیان در تاریخ شنبه 92/5/19 (عید سعید فطر) در جمع پیشگامان اعتدال و اخلاق در شهرضا، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره مرحوم منیرالدین ملکیان سخنانی ایراد نمودند که در اینجا به فرازهایی از آن سخنان می پردازیم.
اگر بخواهیم از فرصتهای در پیش رو بهتر استفاده کنیم لازم است به نکات زیر توجه کنیم:
1- بزرگترین مشکل جامعه ی ما و علت العلل مشکلات جامعه ی ما مشکلات فرهنگی است. ام الفساد مشکلات ما، مشکلات فرهنگی است. برخلاف برخی سوسیالیستها که معتقدند بزرگترین مشکل جامعه مشکلات اقتصادی حاکم بر جامعه است یا برخی متفکران لیبرال که مشکلات سیاسی حاکم بر جامعه را بزرگترین مشکل جامعه میدانند، من معتقدم با وجود اینکه هم اقتصاد بسیار مهم است و هم سیاست، اما آن چیزی که اقتصاد یا سیاست را به پیش میبرد یا به عقب میراند، مسائل فرهنگی است.
تا فرهنگ جامعه فرهنگ سالم و درستی نباشد پیروزی منجر به شکست خواهد شد. فرهنگ یک درخت است و بر این درخت میوهی سیاست یا اقتصاد میروید.
منظور از فرهنگ هم تحصیلات دانشگاهی، یا تیراژ کتاب یا کسانی که تئاتر یا سینما میروند، نیست. فرهنگ یعنی درون ما ، و آنچه در بیرون است، تمدن می باشد.
در درون ما سه ساحت وجود دارد؛ ساحت باورهای ما، ساحت احساسات و عواطف ما و ساحت خواسته های ما تا وقتی باورهای ما صادق نباشد، احساسات و عواطف ما به جا نباشد و خواسته های ما معقول نباشد ما دچار مشکلات فرهنگی هستیم و امروز فرهنگ جامعه ی ما براساس این دیدگاه فرهنگ منحطّی است.
2- ما باید مسئله ی اصلی جامعه را تشخیص دهیم و نگذاریم شبه مسئله یا مسئله نما جای مسئله ی اصلی را بگیرد. نباید فرصت به افرادی داد که مسئله نماها را در جامعه مطرح میکنند که مسئله ی اصلی مطرح نشود.
اگر مسئله این سه ویژگی را داشته باشد مسئله ی واقعی است وگرنه شبه مسئله است:
اول آنکه قبل از طرح سؤال با بعد از طرح سؤال در ذهن در زندگی عملی فرد تأثیر داشته باشد.
دوم؛ قبل از اینکه سؤال جواب واقعی را پیدا کند با بعد از اینکه به جواب واقعی برسد در زندگی عملی فرد تأثیر داشته باشد.
سوم اینکه اگر به سؤال جواب x داده شود با اینکه جواب y در زندگی عملی فرد تأثیر داشته باشد.
افرادی شبه مسئله ها را در جامعه مطرح میکنند و در این شبه مسئله ها در بین افراد اختلاف می اندازند و نیروی افراد را از بین می برند و دیگر نمیتواند این نیرو کانالیزه شده و یک جریان عمده ی قوی برای حل مسائل ایجاد کند.
3- سومین نکته مسئله ای است که از آن به عنوان تبعیض تعبیر میکنیم. در جامعه ی غرب تبعیضها به زنان که از آن تعبیر میشود تبعیض منفی برای زنان، یهودیان، سیاه پوستان و مهاجران کشورهای جهان سوم وجود داشت که در اطلاعیه ی جهانی حقوق بشر در سال 1948 نظراً یعنی به جهت قانونی و حقوقی برطرف شد.
از آن زمان به بعد یک سؤال اساسی در میان حقوقدانان جهان پیش آمد؛ اینکه اکنون باید نسبت به این چهار گروه تبعیض مثبت قائل شویم یا اصلاً تبعیض برداشته شود. گروهی معتقد شدند از حالا باید نسبت به این چهار گروه تبعیض مثبت قائل شویم مثلاً اگر یک سیاه پوست با یک سفید پوست یا یک زن با یک مرد در استخدام شرایط کاملاً یکسانی داشته باشند آن سیاهپوست یا آن زن را استخدام کنیم تا جبران آن زمان بشود که تبعیض منفی بود. و به این شکل آن خطای بزرگ تاریخی که قرنها طول کشیده جبران شود.
گروه دوم معتقد به این شدند که تبعیض در هر حال خلاف اخلاق است و الآن هم باید ذیصلاح را درنظر بگیریم. در کشور ما که موضوعیت تبعیض نسبت به یهودیان، سیاه پوستان و مهاجران به شکلی که در غرب وجود داشت، موضوعیتی ندارد اما تبعیض نسبت به زنان از زمان شاه وجود داشته و تاکنون هم ادامه دارد.
غیر از آن زمان، تبعیض دیگری وجود دارد و آن تبعیض در مورد جوانان است. نسبت به جوانان در کارهای مدیریتی و اداره ی کشور و کارهای اجرایی بی مهری میشد. معمولاً کِبَر سن و مسن بودن امتیاز مثبت به حساب میآمد و این یک تبعیض منفی نسبت به جوانان به حساب میآمد.
اکنون باید تبعیض منفی برداشته شود. حال آیا تبعیض مثبت قرار داده شود یا اصلاً تبعیض نباشد.
برخی جریانات سیاسی در این مورد تبعیض مثبت اتّخاذ میکنند.
به هر حال باید تبعیض برداشته شود؛ یعنی جوانان و زنان باید از تبعیض رها شوند. اگر جوانان و زنان در تبعیض منفی باشند تشکلها به صورت فرقه می شوند و فرقه (هر فرقه ای که باشد) هم به اعضای داخل خود و هم به جامعه ضربه میزند. چون؛ فرقه گرایی مخلّ پیشرفت فرهنگ یک کشور است.
4- ما باید بپذیریم که همه مثل ما نمی اندیشند حتی در بین گروه خودمان یا دوستان و هم جناح یا حزب خودمان هم نباید بخواهیم که همه مثل ما بیندیشند. اصلاً محیط زیست انسانی اقتضایش همانند اکوسیستم طبیعت است. طبیعت رمز بقایش تنوع گیاهان و جانوران است لذا اگر با اصلاح نژاد ،گیاهی درست کنند که تمام ویژگیهای مثبت را داشته باشد و ویژگیهای منفی را نداشته باشد و کل کره ی زمین را با این گیاه اصلاح شده بپوشانند زیست شناسان معتقد به این هستند که با چنین کاری بعد از سه سال کره ی زمین روبه نابودی میرود. پس تنوع گیاهان و جانوران است که باعث بقا میشود.
در عالم انسانی هم اگر فکر کنیم با درست کردن چنین انسانی که تمام ویژگیهای خوب را دارا باشد و هیچ مورد منفی در وی نباشد کل کره ی زمین را بپوشانیم بعد از 50 سال عالم انسانی هم تعطیل می شود و باید در عالم انسانی احساسات و عواطف و افکار متنوعی وجود داشته باشد، و باید هر کسی فکری داشته باشد.
پس در بین رفقایمان هم بحث خودی و ناخودی نداشته باشیم و از هم چیز یاد بگیریم. در عالم کم نبوده که فردی در گروهی مخالفت کرده و تحولات مثبت ایجاد کرده است.
5- ما با تکرار در حرفهای گذشته رشد نمیکنیم، بلکه باید رشد کنیم و نباید یک سلسله حرفهای کلیشه ای را تکرار کنیم که باعث عقب ماندن ما می شود، چون عالم در حال گذر است. به قول حافظ: دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن.
ممکن است اگر در یک قطار ما واگن سوم باشیم و نسبت به واگن سی ام 27 واگن جلوتر باشیم اما اگر یک قطاری آمد و از کل این قطار جلو بزند ما عقب مانده ایم. لذا نباید به کمترین ها نسبت به خودمان نگاه کنیم و خودمان را با آنها مقایسه کنیم و دلخوش به این باشیم که از آنها جلوتریم درحالی که از قطارهای دیگر عقب مانده ایم.
و راه حل رشد، مطالعه است و باید کتاب بخوانیم و با هم بحث کنیم.
پرداختن به مسائل فرهنگی نیاز به ماده ی خام دارد و ماده ی آن مطالعه است. باید کتابهایی بخوانیم که فرهنگ ما را عوض کند. مطالب فیزیک، شیمی و جغرافیا و ... معلومات ما را افزایش میدهد ولی فرهنگ ما را تغییر نمیدهد. ما باید در حوزه ی روانشناسی، فلسفه، ادبیات (خصوصاً رمان، داستان کوتاه و شعر)، عرفان و حوزه ی دین مطالعه کنیم. این حوزهای است که فرهنگساز است و ما را فرهیخته تر میکند.
کتاب خواندن با سرچ کردن در سایتها متفاوت است . یادگیری با مطالعه ی کتاب میسر میشود. حتی در حوزه ی سیاست کتاب بخوانید و با هم بحث کنید تا رشد کنید.
6- نکته ی آخر این است: آسایش دو گیتی
تفسیر این دو حرف است؛ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ما نباید یک مِتُدی
درست کنیم از افکار خودمان و هر کسی با این افکار مطابقت داشته باشد او را
بپذیریم وگرنه باید کنار گذاشته شود. نمیشود کسی که قبلاً به او ظلم شده
امروز به ظالمان قبلی ظلم کند و این مجوز حقوقی و اخلاقی ندارد.
ترمینولوژی مسائل انسانی باید بر اساس پزشکی قدیم بنا شود نه ترمولوژی پزشکی جدید. پزشکی جدید با وجود پیشرفتهای زیادی که دارد ، جهان درون بدن ما را صحنه میدان جنگ تصور کرده و گروهی از سلولها را در جنگ با سلولهای دیگر تصور میکند و این یک ترمینولوژی غلط است. اما در پزشکی قدیم براساس تعادل و بی تعادلی بود. اینکه فرد تعادل نیروهای بدنش به هم خورده است مثلاً اینکه رطوبت بدن فرد با یبوست بدن یا تعادل نیروهای سرد و گرم به هم خورده و باید این تعادل درست شود. ما نباید براساس ادبیات مارکسیستی که جامعه را جنگ بین افراد می بیند، ببینیم. چون ما فرهنگمان براساس قرآن باید باشد. چون این حالت که عالم سیاست را جنگ تصور کنیم در جنگ همه چیز مجازاست و اخلاق را می شود کنار گذاشت و در جنگ می شود مکر کرد، می شود فریب داد، دروغ می شود گفت، تقلب می شود کرد و ... و این یک دیدگاه مارکسیستی است و این یک خطر است که ما با شعار فرهنگ قرآنی دیدگاه مارکسیستی داشته باشیم. بحث بر سر این است که ما با هم یک سلسله مخالفتهای فکری داریم و می خواهیم این مخالفتها را با قواعد اخلاق رفع کنیم و لذا نمیشود از قواعد اخلاقی عدول کنیم. به قول ویکتور هوگو میگفت که هر کاری را اجازه بدهید که دشمنتان با شما انجام دهد ولی نگذارید که شما را در سطح خودش پایین بیاورد. لذا، ما فرهیختگی درونی و اخلاقی بودن بیرونی در گفتار و کردار نیاز داریم و همان با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
سفارشات فوق دوستانه و پدرانه در جهت خیر و صلاح کشور و مهمتر از آن راه رشد حرکت درونی ماست. ما که تا صد سال دیگر باقی نمی مانیم . چون ممکن است کشور تا صد سال دیگر به سر و سامان نرسد؛ ولی برای خود شکوفایی خود اقدام کنیم و بعد از دنیا برویم.