ماندگاری کوههای ایرانی، در گرو دانشمندانی یاغی و عصیانگر!
چگونه است که حجم ریزشهای آسمانی در ایران به 400 میلیارد متر مکعب میرسد؟ چگونه است که رد پای عبور دایمی آب از رود درههای ایرانی، حتی تا چالابهای جازموریان، بختگان، گاوخونی و دریاچه نمک قم - یعنی در پارهای از کشور که در قلمرو زیستاقلیمهای خشک و فراخشک جهان جای میگیرد - هم میرسد؟ و چگونه است که مجموع آبی که ایرانیان در طول یکسال در اختیار دارند، دستکم یکصد و بیست برابر مردمان ساکن در عربستان سعودی است؛ سرزمینی که به مراتب سهم بزرگتری از خشکیهای کره زمین را به نسبت ایران در اختیار دارد.
حقیقت این است که اگر بلندی بخشی از
سرزمین عزیز ما از 4 هزار متر عبور نمیکرد، شاید سرنوشت امروز جغرافیایی
به نام ایران، تفاوت چندانی با دیگر سرزمینهای مستقر در کمربند خشک جهان
نداشت. زیرا هر آنچه منابع آب دایم، برف و اندوختههای یخچالی به عنوان
پشتوانهی دوام ماندگار بیش از یکصد رودخانهی غیرفصلی به طول 17661
کیلومتر (991 کیلومتر طولانیتر از طولانیترین فاصله هوایی دنیا بین
نیویورک تا سنگاپور) داریم، تقریباً مدیون همان خاکی از کشور است که در
ارتفاعی بیشتر از 4 هزار متر از سطح دریاهای آزاد مستقر شده است؛ ارتفاعی
که به دلیل گرادیان حرارتی، همواره سرد و اغلب یخزده و در پاییندست خود
برخوردار از درههایی ژرف است که هرگز نور خورشید بر کف بستر آنها نتابیده
است.
و اینها همه در شمار موهبتهایی است که سبب شده تا زیگونگی یا
تنوع زیستمندان ساکن در ایرانزمین قابل رقابت با پهنهی بزرگ و سبز اروپا
شود؛ موهبتهایی که افزون بر آن، به پدران و مادران ما در چند هزار سال
پیش این امکان را داد تا کهنترین بستر مدنیت را در جهان بنیان نهند.
آیا قدرش را میدانیم؟ اصلاً آیا میدانیم که دقیقاً سهم آن لکههای
درخشان و پریپیکر وطن که کمترین فاصله را با آسمان و بیشترین دوری را با
سکونتگاههای ما دارند، چقدر است؟ چندی پیش از دوست عزیزم، عباس گلی جیرنده
- پدر جوان گوگل ارث ایران - خواهش کردم تا این رقم را اندازهگیری کند.
حاصلش فقط شد 17761 هکتار که اگر به دلیل کوهستانی و شیبدار بودن عرصه،
ضریب 1.3 هم بگیرد، بزرگی عدد از 23090 هکتار عبور نمیکند. یعنی کمتر از
یک سوم از قلمرو شهری که پایتخت ایران است! یا اندکی بیشتر از یک ده هزارم
از خاک 165 میلیون هکتاری وطن.
چگونه اجازه میدهیم تا قلب تپنده یا
نگین بیبدیل سرزمین ایران، اینگونه در معرض انواع سنگتراشیها،
حفاریها، جادهها، پاکتراشی رویشگاه و هجوم و انباشت زباله باشد؟ چگونه
میخواستیم کوه شاه بافت را با معدن سنگ آهن مبادله کنیم؟ و چگونه در
باباموسی کوه را تراشیدیم تا فرودگاه بکاریم؟
حقیقت این است که این
قلب تپندهی وطن باید یکجا به اثر طبیعی ملّی بدل شده و از هرگونه تاخت و
تازی مصون بماند و مهمتر آنکه بکوشیم تا اندام منتهی به این قلب، یعنی
ارتفاعات بیشتر از 3 هزار متر، از هر نوع عملیات تکنوژنیک محفوظ نگه داشته
شود. یگان حفاظت یا سلحشورانی که باید از این قلمرو راهبردی پاسداری کنند
هم، شما هستید؛ تک تک شما ایرانیانی که عاشقانه به سرزمینتان مهر میورزید
و بهتر از هرکسی میدانید که زیستن در کشوری که در آن دماوند و علمکوه و
شیرکوه و اشترانکوه و شاهان کوه و زردکوه و آزادکوه و دنا و جوپار و سبلان
و کوه شاه و تفتان و ... ندارد، اصلاً لطفی هم ندارد! دارد؟
خواننده گرامی این سطور!
اندکی با خود آرام گرفته و چشمان خویش را ببندید و در آن ایرانی را تصور
کنید که در آن ردی از کارون، دز، مارون، زهره، کرخه، جراحی، زایندهرود،
هلیلرود، دالکی، سیروان، گاماسیاب، باراندوز، سفیدرود، اترک، جاجرود، کرج،
لار، زرینه رود، مُند، کر و سیوند، سیمینه رود و ... نمانده است! چه کسی
چنین کابوسی را تاب میآورد؟ آیا میدانید که اگر امروز از مرگ 35 درصد از
رودخانههای ایران سخن میگوییم، یعنی حال سرشاخهها، حال سراب و حال
کوهستانهامان خوب نیست. چگونه باید این روند کاهنده را مهار کرده و از
توان تابآوری زیستگاه مشترکمان پاسداری کنیم؟ اصلاً این حراست در
زمانهای که طبیعتستیزان در این بوم و بر دست بالا را دارند، چگونه
امکانپذیر است؟
نزدیک به نیم قرن پیش، پل شپارد، در مقدمهی کتاب
«بومشناسی، علم عصیانگر»، نوشت: صحنهی اکولوژی امروز جهان از نظر
ایدئولوژیک شبیه به وضعیت نهضتهای مقاومت و جنگهای پارتیزانی است؛ در
چنین آوردگاهی، انسانهایی چون راشل کارسون و آلدو لئوپولد را بایستی یاغی
محسوب کرد! چرا که آنها حق جامعه و فرد را در آلودهساختن محیط، انهدام
منظم و بیوقفهی شکارچیان، پخش همه جایی و بدون تبعیض آفتکشها، آمیختگی
آب و غذا با مواد شیمیایی و رادیواکتیو و سرانجام، تخصیص بیمهابای فضا و
زمین به مقاصد فناوری، نظامی و هستهای را به مبارزه طلبیدهاند.
حرفم این است که ما نیز امروز و اکنون باید چنین کنیم؛
اگر اینک در کشوری زیست میکنیم که بخش پررنگی از تصمیمسازان و تصمیمگیرانش در سطوح میانی و فوقانی قدرت و حتی در صحن بهارستان، آشکارا خواستار به حاشیه کشاندن آموزهها و موازین اکولوژیکی در چیدمان توسعه هستند و بیپروا سخن از ذبح موازین اخلاق محیط زیستی در پای مصلحتهای اقتصاد بازار میرانند؛ راهی جز عصیانگری در برابر این ظلم شگفتانگیز نسبت به آیندهی ایران و ایرانی باقی نمانده است؛ راهی که به نظر میرسد اغلب ما آن را گم کردهایم ...
مدتهاست که اغلب ما آن را گم کردهایم ...
من نمی دانم عصایم را چرا گم کرده ام
هیچ یادم نیست چشمم را کجا گم کرده ام
سایه ای بی نام هستم پایمال جاده ها
سالیانی می شود که راه را گم کرده ام
قلعه ای هستم که دیگر ساکنانش رفته اند
لای آجر ها صدایی آشنا گم کرده ام
صبح شومی پا شدم دیدم که لبهایم نبود
دست خود را در کدامین ماجرا گم کرده ام
حرف هایم بر زبانم مثل گچ ماسیده اند
واژه ها را باد با خود برد یا گم کرده ام؟
من شبیه آن پرنده - لحظه ای که تیر خورد-
بالهای خویش را روی هوا گم کرده ام
شک ندارم اینچنین دستان من خالی نبود
چیزهایی را در این وحشت سرا گم کرده ام
راستی این گم شدن ها از کجا آغاز شد؟
کاشکی یادم می آمد که چه ها گم کرده ام
بابک دولتی
براین باورم که اگر 63 نماینده مجلس
در بحرانیترین مقطع از تاریخ حیات طبیعی ایران، خواستار انحلال سازمان
متولّی طبیعت ایران میشوند؛ اگر 150 نماینده، بیمهابای فرداها به
حفرکنندگان غیر مجاز چاه، جایزه میدهند و اگر 151 نماینده، ارزشهای یک
جاده با دسترسی محلی را بر امتیازهای بیرقیب باستانیترین جنگل جهان در
ابر شاهرود ترجیح میدهند؛ گناه ماست! گناه ماست که بیش از اندازه ساکتیم و
از تمامیت طبیعت وطنی که دوستش داریم، دفاع نمیکنیم! میکنیم؟
ایران امروز به مصلحانی یاغی، شجاع و البته دانا چون راشل کارسون نیاز دارد
که سلحشورانه و شجاعانه در برابر تمامی قدرت توسعهسالاران طبیعت گریز
بایستند و نشان دهند که در این کشور همچنان طبیعت مردان و زنان سالاری وجود
دارند که هرگز مرعوب توان طبیعتستیزان قدرتسالار نخواهند شد.