ما ایرانیان چرا کتاب نمی خوانیم؟
علی زمانیان: طرح مساله: یکی از ویژگی های جامعه ایرانی که واجد نتایج منفی در عرصه های فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه است. به واقع جامعه ی ایران را می توان جامعه ی بی مطالعه نام نهاد. جامعه ای که با کتاب قهر است . مردمی که ترجیح می دهند به جای خواندن، بشنوند. سرانه پایین مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است ! جامعه ی ایرانی با کتاب و خط قهر است ، این را آمارهای تایید شده و نشده گواهی می دهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از 3 تا 30 دقیقه برشمرده اند. مطالعه و نشر ، شرایط ناگوار و دل آزاری دارد ، این را از شمارگان کتاب می توان فهمید. کتاب هایی با هزار ، دوهزار و در نهایت سه هزار شمارگان، وضعیت نگران کننده ای را نشان می دهند. همین کتاب هایی که با شمارگان اندک چاپ می شوند ، سال ها طول می کشد تا به فروش برسند.. از این که بگذریم ، آیا کتاب های فروش رفته ، مطالعه می شوند؟
فکری باید کرد و تاملی، که چرا پاییز
معرفت و خشکسالی اندیشه، از این دیار رخت برنمی بندد. تاملی باید کرد که
چرا شمع لرزان عقلانیت، بی فروغ و بی نور شده است. به راستی کدام طوفان،
چراغ خرد و معرفت را خاموش نموده و شمع تفکر را کشته است. و چگونه است که
تاریکی، سیطره یافته و زوایای زندگی ها را در نوردیده است. با این همه، آیا
راه نجاتی هست؟ چنین می نماید که نجات، جز از مسیر کتاب ممکن نیست. ملتی
که با کتاب قهر است، همواره محکوم است در تاریکی و ظلمت گام بردارد و
کورمال کورمال دست بر دیوار سرنوشت، راه برود و چون راه پیش روی را نمی
داند و نمی بیند، مجبور است چشم بر شبح هایی خیره کند که در حرکتند و ناچار
است حقیرانه و ترسناک به دنبال سایه هایی بگردد تا به منزله ی راهنما،
آنها را از آن وادی خوفناک برهاند. راز تبعیت و پیروی های غیر عقلانی و
برده وار، این گونه برملا می شود. در غیبت کتاب و خسوف معرفت، چاره یی جز
بردگی ذلیلانه و پبروی حقیرانه، باقی نمی ماند. از این روست که اربابان
قدرت، شمع هایی را که گاه به گاه در این سرزمین روشن می شوند، خاموش می
کنند.
درخت زندگی بی برگ و بار اندیشه، به
چوب خشکی می ماند که سرنوشتی جز سوختن در آتشدان تلخ روزگار، چاره یی دیگر
ندارد. نسبت و رابطه یی میان میزان عقب افتادگی یک ملت با فاصله اش از
کتاب، وجود دارد. به زبان آماری می توان نشان داد که هر چه فاصله با کتاب
بیشتر باشد میزان عقب ماندگی و زیستن در فلاکت، بیشتر است. ملتی که از کتاب
دورتر باشد، سیه روزی و ناکامی اش، نزدیک تر است. بالندگی فرهنگی به مدد
رشد تفکر و معرفت ممکن می شود. رشد معرفت نیز در گرو تابیدن خورشید کتاب بر
ذهن های تاریک و خاک گرفته ای است که دیری است در جهل مرکب گرفتار آمده
اند. از این رو، بالندگی و شکوفایی فرهنگ، بدون کتاب میسر نخواهد بود. شمیم
دلنواز معرفت در سرزمینی استشمام می شود که کتاب را جدی گرفته باشند. هر
جا فرهنگی بارور دیدیم، بدانیم که آن درخت تنومند فرهنگ را با کتاب و چشمه
های خرد و دانایی، آبیار ی کرده اند که چنین گل های تر و میوه های مفرح و
شیرین دارد.
لحظه ای بیندیشیم که جامعه ی ایران،
چگونه نگرشی به کتاب دارد و چرا از آن فاصله یی دردناک یافته است؟ خزان
بوستان معرفت و پاییز خرد، واقعیتی است که به هیچ حیله قابل چشم پوشیدن
نیست. پرسش از چرایی خسوف کتاب در ایران، پرسش سرنوشت سازی است. به تعبیر
دیگر، طرح پرسش و تامل در باره ی آن، می تواند آغاز راهی روشن تلقی شود. به
شرطی که پرسش را جدی بگیریم.(و البته نخواهیم گرفت). در این سرزمین، کتاب،
کالای متروکه ای است که سال ها و سالها است در انبار تاریخی خاک می خورد و
خریداری نمی یابد. درخت پژمرده ای است که فصل خزان و برگ ریزانش را گویی
پایانی نیست. افسوس که در این باغ خزان دیده، دست زمخت سیاست، کار را از
این که هست خراب تر و درد را از این که هست افزون تر کرده است. به راستی
چرا کتاب در سرزمین ما مهجور افتاده است؟ آیا وقت آن نرسیده است که در سوگ
کتاب، اندوهناک شویم و پرسشی سرنوشت ساز را در میان بنهیم که به چه دلیل و
علت، چراغ دانایی و معرفت، چنین کم سو گشته است؟ و چرا با کتاب قهر کرده
ایم؟
چرا مطالعه در ایران وضعیت ناامید کننده ای پیش رو دارد؟
در شرح وضعیت ناامید کننده، عللی را
بیان کرده اند. از آن جمله : گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه،
سرگرم شدن به مسایل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقه های مختلف. همه ی
اینها هست اما مسئله، این ها نیست. بسیار جوانانی را در فضای عمومی می
توان مشاهده کرد که ساعت ها سرگرم ارسال پیامک به این و آن هستند و
فراوانند افرادی که وقتشان را به تماشای تلویزیون اختصاص داده اند. البته
بطالت ، برای افراد فرصتی نخواهد گذاشت. قیمت بالا ی کتاب یا کمبود وقت و
یا سختی دسترسی به کتاب نمی تواند توضیح دهنده ی خوبی برای میزان پایین
مطالعه در ایران باشد. حقیقتا دلایلی را که عموما برای وضع مطالعه در ایران
برمی شمرند، نمی توان دلیل محسوب کرد بلکه بیشتر خرده گیری و بهانه جویی
است
عوامل متعددی برای توصیف و تشریح
وضعیت اسفبار مطالعه در ایران می توان برشمرد، مجموعه ی عوامل در هم پیچیده
و غامض و پنهان شده در هزار توی فرهنگ ایرانی، که تحلیل را سخت و شناخت را
با مانع رویرو می کند. باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم
نشاند، روابطشان را معلوم کرد و تاثیر هر یک را مشخص نمود. در این نوشته ی
کوتاه تلاش خواهد شد عللی را که عموما مورد غفلت بوده است، به بحث گذاشته
شود.
1- کتاب نمی خوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمی کنیم.
مطالعه و خواندن ، در پی برآوردن
نیازی و یافتن پاسخ برای پرسشی است که ذهن را به خود مشغول کرده و خواب را
در ربوده است. چونان تشنه ای که جویای آب است و یک دم، یاد و نام آب او را
ترک نمی کند و تا یافتن جرعه ای از پای نخواهد نشست. اگر تشنگی نباشد ، آب
خواهی و آب خواری چه معنایی دارد؟ از این رو مولانا توصیه می کند:
آب کم جوتشنگی آور بدست تابجوشدآبت از بالاوپست
جستن آب را عطش نیاز است و خواستن ،
مقدمه ی طلبیدن است. آن چه نیاز شد دیگر به توصیه و هشدار، نیازی نیست. آدم
که عاشق شد، دوان دوان به سوی محبوب و معشوق خویش می دود و کسی را توان
سنگ اندازی و ممانعت نیست. نیازی به کتاب نداریم، چون درون بی پرسش داریم.
پرسش گشودگی درون به سوی معرفت است. انسان بی پرسش، گویی از ویژگی ذاتی
انسان، کم گذاشته است، انسانی است که درونش را به سوی هستی و رازها بسته
است. انسان بی سئوال، ظاهرا آرام است اما آرامشش از جنس جهل است. معطل
گذاشتن خرد و اندیشه ای است که وجه ممیزه آدمی از سایر موجودات است. آدمی
با پرسش هایش معنا می شود و هر انسانی به دغدغه های فکری و اندیشه هایش
سنجیده می شود. پرسیدن، خواندن و کاوش های معرفتی، همگی نشانه ی ذهن بیدار و
حساس در برابر هستی است.
ملتی که تشنه ی معرفت و آگاهی است،
مردمی که "دانستن" را لازمه ی زندگی و بودن خود می داند، البته تمهید مقدمه
می کند. اما ملتی که در خود نیازی به آگاهی نمی بیند و هیچشش تشنه ی معرفت
و آگاهی نیست، از در و دیوار هم کتاب ببارد لختی چشم بر کتاب نخواهد دوخت.
هر کاری باید کرد تا تشنگی در کام اشباع شده اما کاذب این ملت بیدار شود.
اما چرا ما تشنه نیستیم. واکاوی این پرسش می تواند بخشی از واقعیت را روشن
کند.
مهمترین علت این که چرا ما تشنه ی
نیستم ، در این است که درون ما از پرسش و سئوال خالی است. مقدمه ی دانستن و
شوق رسیدن به آگاهی، همانا وجود پرسش ها یی است که روح و جان را بی تاب می
کند و یک دم آدمی را رها نمی کند . قرار نمی یابند و خود را به در و دیوار
ذهن و ضمیر می زنند تا پاسخی بیابند وآرام گیرند. شاخک های معرفت آدمی
هنگامی حساس می شود که پرسش را حق خود و بلکه مولفه ی وجودی خویش تلقی کند.
آنان که صندوق خانه ی ذهن خود را در برابر هر سئوالی بسته اند و شک و پرسش
را شبهه و تردید در دینداری تصور می کنند ، هیچ نیازی به جستجو و کاوش در
خود احساس نمی کنند. و باز این که چرا درون ما خالی از سئوال است؟
چرا طلب و خواهشی در ما شکل نمی گیرد و نمی دانیم که نمی دانیم؟
2 - کتاب نمی خوانیم زیرا دچار خود شیفتگی فرهنگی شده ایم.
خود شیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است
نوعی احساس سیری و اشباع شدگی کاذب درون ما را فرا بگیرد. ما از همه
برتریم . این را تاریخ و انقلاب مان به ما حقنه کرده است. شکوه تاریخی
پارتیان و هخامنشیان ما را به وجد می آورد تا به خود بگوییم : هنر نزد
ایرانیان است و بس. وقتی علم و هنر نزد ما است ، دیگر چه جای خواندن
مکتوبات دیگران و توجه کردن به آثار و هنرهای سایر ملل است . شکوه تمدن
اسلامی قرن سوم به بعد چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه و
البته با تفاخر دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم
نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و
تمدن اسلامی به عاریت گرفته اند. وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به
علوم دیار غرب. دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را محتاج می
دانند. ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و ... داریم دیگر نیازی
به پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی نداریم . به تعبیری دیگر آن چه
خوبان همه دارند ما یکجا داریم. وقتی گلی را گم کرده باشیم، به هر گل که
برسیم آن را می بوییم. اما آن هنگام که بوستان حقیقت جملگی در اختیار ما
باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدن ،
دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی "آواز حقیقت " می دود که آن را نیافته
باشد. اما واصلین به سرزمین آرامش ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان
را می رباید، گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند. یا به تعبیری دیگر سرخوشانه
تعطیلات تاریخی شان را شادمانه می گذارند.
3- کتاب نمی خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می ترسیم.
ترس از شک وپرسش در ما ریشه دوانده
است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و
طلب درونی نداریم زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای
انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم زیرا می ترسیم پذیرش هر سئوالی
مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم
بپاشد. می ترسیم هندسی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از
تغییرات هراسانیم به ویزه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم.
مطالعه هم برای پاسخ یافتن است و هم شروع پرسش های جدید .
4 - کتاب نمی خوانیم زیرا احساس می کنیم به قله های یقین رسیده ایم
کسانی که به یقین معرفتی رسیده اند،
محتاج جستجو و خواندن و مطالعه نیستند. به خورشید رسیدگان حقیقت و به یقین
واصل شدگان معرفت – البته چیزی برای دانستن نمی یابند و سخن ناخوانده ای
برای خواندن نمی بینند. روحیه ی حقیقت طلبی با احساس سیری معرفتی از دست می
رود. در این میان، نگرش دینی نقش اسای بازی می کند. دیندارانی که معتقدند
هر آن چه لازم بوده است توسط دین به آنها داده شده است و باقی همه علم نیست
و بلکه "لاشه ی علم" است ، دروازه معرفتی شان را به روی دیگر علوم و معارف
می بندند و به تاریک خانه ی ذهنشان و دارایی های خاک گرفته شان افتخار می
کنند. آموختن برای رسیدن به یقین است و کسی که به خورشید حقیقت رسیده است و
غبار از آسمان ذهنش رخت بر بسته است، نیاز و طلبی در خود احساس نمی کند.
درون به آرامش رسیده راه به پرسش نخواهد داد. وقتی احساس می کنیم ، حقیقت
مطلق، درتملک و تصاحب ما است. هنگامی که دچار همه چیزدانی شده ایم، هر
اتفاقی که بیفتد گو بیفتد، کاخ (به ظاهر ) مستحکم اعتقادات و باورهای سخت
ما تکان نمی خورد و بر او هیچ اثر نمی نهد.
5- کتاب نمی خوانیم زیرا فکر می کنیم مسئله ی مبهمی وجود ندارد.
پاسخ همه ی آن چیزهایی که می خواستیم
بدانیم، اکنون می دانیم. پرسش های ما تماما به فرجام پاسخ رسیده اند و به
این ترتیب محتاج کاوش عقلی و جستجوی معرفتی نیستیم. "دنیل کلاک و ریمون
مارتین" نوشته اند:" در دوران کودکی یکپارچه سئوال بودیم و جهان ، شگفتی ما
را بر می انگیخت. بعد که بزرگ شدیم، تمام کنجکاوی کودکانه مان را دور
ریختیم و زندان پاسخ هایی گرفتار شدیم که پرسش های اساسی ما را سرکوب کرد.
حالا دیگر این پرسش ها نمی تواند در ما انگیزه ای ایجاد کنند. ما پاسخ ها
را یافتیم، اما در عوض راز را از دست داده ایم". زندانی پاسخ های کلیشه ای
شدن و در بند چهارچوب های منجمد تاریخی گشتن، با ما کاری کرده است که "
آگاهی" را به حاشیه ی بودن مان رانده ایم و راه های نفوذ پرسش را به اندیشه
مان سد کرده ایم. پاسخ، مرگ تفکر است. مهر پایان زدن بر اندیشه و پژوهش
های عقلانی است. یرای ما پاسخ مهمتر از پرسش است از این رو" خود را متقاعد
می کنیم که دیدگاه ما ، تنها دریچه ی مطمئن به روی واقعیت راستین است". به
این جهت است که "دگر اندیشی" ، اتهام و گناه نابخشودنی تلقی می شود، زیرا
در مقابل پاسخ های عرفی و جاافتاده ای که همه عمر را با آنها سرکرده ایم،
سرکشی می کند و آنها را به مبارزه می طلبد.
6 - کتاب نمی خوانیم چون کتاب خواندن کار سختی است.
مطالعه کاری است دشوار( برخلاف برداشت
عمومی) . حروف در کنار هم قرار می گیرد تا واژه ساخته شود . سپس کلمه و
آنگاه جمله. و... خواندن مستلزم صبر و شکیبایی در برابر جملاتی است که به
راحتی تن به فهم شدن نمی دهند. تنبلی ذهنی و بی حوصله گی های ناشی از حجم
کار و مشغله های کثیری که برای گذران زندگی روزمره ، بدان مشغولیم ، سبب می
شود مطالعه را وقت گیر و حتی بیهوده تلقی کنیم. چشم های ما به حروف عادت
ندارند. به راحتی ساعت ها و ساعت ها حرف می زنیم و فیلم می بینیم و در کنار
یکدیگر تخمه می شکنیم، اما دقایقی مطالعه، ما را خسته می کند. مطالعه، کار
دشواری است ،به ویژه برای فرهنگ ایرانی که هنوز در زمانه ی فرهنگ شفاهی به
سر می برد. با کتاب بیگانه ایم اما با بیگانگانی که همه ی وقتمان را می
ربایند در صلح و دوستی هستیم. جامعه ی ایرانی جامعه ی شفاهی است . برای
آنان که تحمل تامل ،اندیشه ، تفکر و مطالعه ندارند ، خواندن چه عذاب آور
است.
7 - کتاب نمی خوانیم چون دچار تنبلی و بی حالی شده ایم .
تنبلی تاریخی، ما را به " امتناع در
اندیشه " کشانده است. ما دچار کرختی شده ایم. بی حالی و تن آسایی در همه ی
منافذ زندگی ما جریان یافته است. تنبلی و راحت طلبی باعث شده است اقتصاد و
سامان اجتماعی مان با انواع آسیب ها روبرو شود. کافی است میانگین کار
سودمند ایران را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم تا این ادعا ثابت شود. وضع
اداری و نظام بورکراسی بیمارگون، نشان می دهد که میزان کار مفید به شدت
پایین است. جایی که سخت کوشی در افواه عمومی کار خوشایندی نیست.
گفت بر خود گیر آسان کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
لابد
همه ی ما زمان دانش آموزی و دانشجویی مان رابه یاد داریم ، و به یاد داریم
کسانی را که درس خواندن را جدی می گرفتند و تمام سعی و تلاششان را در
خواندن می گذاشتند، به چه القابی شناخته می شدند.
8 - کتاب نمی خوانیم زیرا بیش از حد ساده انگاریم و ذهن بسیط داریم.
"جنبش ساده سازی" امور چون خوره همه ی
ساحت های زندگی فکری و عملی مان را از درون پوسانده است. فقط کافی است به
سیاست ورزی ، دینداری و سایر عرصه های زندگی ایرانی، نظری بیفکنید. گویی در
چشم ما ایرانیان همه چیز بیش از اندازه ساده شده است. سیاست به سخنرانی ،
دینداری به ریش و شله و پیراهن سیاه و علم به برخی حفظیات تقلیل یافته
است. ذهن بسیط، همه چیز را ساده می کند تا بتواند آن را فهم کند زیرا اساسا
قادر به درک پیچیدگی ها نیست، از این رو است که از " اهل تحلیل" به تمسخر
یاد می شود و روشنفکران به منزله ی برهم زنندگان نظم ساده ی زندگی و مزاحم
هایی شناخته می شوند. آنان که خواب ها را می ربایند و تشویش و اضطراب را بر
جان آدمی می نشانند؛ از این رو مستحق طعن و لعن و برخوردهای شدید هستند.
یکی از متهمان اصلی بیان کننده ی پیچیدگی ها ، کتاب است. کتاب ، تفکر و
اندیشه را به کشمکش و آشوب می کشاند و جهان ساده شده را پیچیده می کند.
کتاب، آموخته ها و دارایی های ذهنی را به جدال و پیکار می کشاند.
9- کتاب نمی خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما جدی نیست.
"جنبش غیر جدی سازی" نیز به نحو
تاریخی بنیان سست اندیشی های ما را فراهم کرده است. گویی در این دنیا هیچ
چیز آن قدر جدی نیست که بخاطر آن خود را به تعب و سختی بیفکنیم. جهانی غیر
جدی که باید بر لب جوی آن بنشینیم و گذر عمر را ببینیم. زیرا جهان سخت گیرد
بر کسانی که زندگی را سخت می گیرند. این نیز بگذرد، پس خوش باش و دم
غنیمیت شمار . روحیه ی غیر جدی گرفتن امور ، زهرتلخ و کشنده ای بود که
صوفیان بر دهان فرهنگ ایرانی چکاندند و آن را چنان مسموم کردند که دیگر
هیچش چاره نیست. نشانه ای از این واضح تر که جدی ترین مسایل و حتی مقدس
ترین باورهای مان را به مسلخ شوخی و لودگی می کشانیم. و معلوم است که امور
غیر جدی سزاوار پرسش و تحقیق نیستند و تفکر و تعمق در مسایل غیر جدی روا
نیست.
کتاب هنگامی بر صدر می نشیند و قدر می بیند که همه چیز به قدر
کافی جدی قلمداد شود. آن چنان جدی که ذهن را به تامل و پرسش وا دارد و تفکر
را به فهمش فراخواند. کتاب از آن فرهنگی است که برخوردی فعال و کاملا جدی
با جهان دارد و خود را نیازمند شناخت آن می داند.
10- کتاب نمی خوانیم زیرا به تدریج ،پیمانه ی معرفتی مان ظرفیت خود را از دست داده است.
پیمانه ی معرفتی ما چندان کوچک شده
است که با خواندن چند سطر از یک کتاب، احساس می کنیم مملو از علم شده ایم،
می پنداریم قله های علم را فتح کرده ایم. با نوشیدن یک جرعه می، بد مستی می
کنیم و به اندک شرری جانمان را می سوزانیم. نقل می کنند طلبه ای تازه وارد
به حوزه ی علمیه ، پس از چند ماه تلاش، صرف افعال را حفظ کرده بود. روزی
جلوی آیینه ایستاده بود و می خواند: ضرب، ضربا، ضربوا..... سپس با حالت
اعجاب برانگیر و بهت آور به خود اشاره می نمود و زمزمه می کرد : یک سینه و
این همه علم؟
11- کتاب نمی خوانیم زیرا به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم.
به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم و
یا حل این تعارضات برای ما اهمیتی ندارد. هر یک از ما اگر لحظه ای به خود
بیندیشیم خواهیم دید که سرزمین باورها و اعتقاداتمان مملو از تناقضات و
ناسازگاری هاست. پاره هایی از باورها با پاره های دیگر نمی خوانند و هم
دیگر را طرد و نفی می کنند . اما ما به همه ی آنها هم چنان پایبندیم و گاه
حاضریم حتی جان خود و جان دیگران را در پای این تناقضات، قربانی کنیم.
عموما نمی دانیم چرا واجد باورهای ناسازگار هستیم و به این جهت است که فاقد
تکاپوی لازم معرفتی برای بسامان کردن ناسازه ها درونی مان هستیم. کتاب نمی
خوانیم زیرا می ترسیم با کنار زدن رویه به ظاهر آرام اعتقاداتمان، گندآبها
و ناسازگاری ها و آشوب های زیرین و پنهان شده، عیان شود و به سطح آگاهی
کشانده شوند.
12- کتاب نمی خوانیم زیرا ملتی توده وار هستیم .
مشی و مرام ملت توده وار، پیروی و
تبعیت و تقلید از دیگران است. از این رو کمتر می شود مسئولیت باورها و
پنداشت های مان را بر دوش بگیریم. مسئولیت گریزی (و به تعبیر اریک فروم)،
گریز از آزادی، نشانه ی روشن جامعه ی توده وار است. انسان توده وار از خود
می گریزد ، فردیتش را قربانی می کند تا امنیت به دست آورد. انسان توده وار
عقلانیت خویش را فرو می نهد و (به تعبیر اریک هوفر) مرید راستین رهبرانش می
شود. مسلم است که برای پیروی و تقلید، نیازی به تامل، تفکر، اندیشه،
خردورزی و جستجوهای عقلانی نیست. و درست برعکس، این دسته از فعالیت های
خردورزانه مخل پیروی و مریدی است. کتاب، آدمی را از پیروی باز می دارد و
اندیشه ی انتقادی را بر جای آن می نشاند. انسان توده وار از کتاب گریزان
است زیرا او را به اندیشه و ارزیابی فرا می خواند. پذیرش کتاب، به معنای
پایان یافتن دنباله روی توده ها از رهبران است. کتاب، مسئولیت فهمیدن را به
شخص خواننده کتاب وا می نهد. در حالی که پیش از این ، ادراک و فهم خویش را
به دیگری واگذار کرده بود. نتیجه آن که کتاب، پیش نیاز آزادی است . ملتی
که با کتاب قهر باشند گریز و گزیری از اسارت ندارند.
13- کتاب نمی خوانیم زیرا ارزش دانایی و آگاهی را نمی دانیم.
کتاب نمی خوانیم زیرا دانایی و آگاهی را
کالایی فانتزی و غیر ضرور می دانیم. کمی توجه به مناسبات اجتماعی ، این
نکته را یادآوری می کند که عنصر دانایی مولفه ی قدرتمندی محسوب نمی شود.
گویی برای تنظیم روابط و مناسبات و حل منازعات ، به اندک دانایی قناعت کرده
ایم و به کاربرد آن در زندگی باور نداریم.
شاید هم زندگی را آن گونه سامان داده ایم که دیگر نیازی به دانایی و آگاهی نداریم.
14- کتاب نمی خوانیم زیرا: سطح خوشایندهای ما به نحو رقت آمیزی نزول کرده است. ایده آل های ما در سطوح پایین خود قرار دارد. فرهیختگی که از میان برود، البته، آرزها و خوش آیندها نیز سقوط می کند و به دلخوشی های دم دستی و تهوع آور تبدیل می گردد. ساعات و روزهای بی حاصل را احساس نمی کنیم. بی حاصلی روزمره، آزارمان نمی دهد. به همین جوک ها و خیابان گردی ها و سرگشتگی ها عادت کرده ایم. ما کجا و ارتفاع عقلانیت، کجا؟ ما کجا و بلندی خرد کجا؟ به کودکی می مانیم که به اسباب بازی سرگرم می شود و با دیدن عروسکی و یا ماشین پلاستیکی، فریاد شوق سر بر می آورد. وجودی که نتوانسته است ارتفاع گیرد، البته به همین امور حقیر هم سر می کند و هیچ احساس ناخوشایندی هم از گذران عمر نمی یابد. شوق دانستن و لذت یادگرفتن در ساحت معرفت و خرد، کام نافرهیخته را شیرین نمی کند.
15- کتاب نمی خوانیم زیرا: نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم. همان چیزی که با عنوان جهل مرکب از ان نام می برند. از آن رو که چشمان مان به تاریکی عادت کرده است، حتی نمی دانیم که در تاریکی به سر می بریم. فکر می کنیم پاسخ هر پاسخی را داریم و از این رو با خود می اندیشیم که چرا باید کتاب بخوانیم. کتاب را برای دیگران گذاشته ایم تا راه خوشبختی و سعادت را پیدا کنند. تا پاسخ پرسش های شان را بیابند. ما که راه سعادت را یافته ایم و پاسخ همه ی سوالات را در آستین مان داریم، ما چرا باید کتاب بخوانبم؟ کتاب نمی خوانیم زیرا به پاسخ کهنه برای پرسش های نو عادت کرده ایم. همان گونه که در زندگی روزمره به همین وضعیت فلاکت بار و سطحی رضایت داده ایم، به پاسخ های تکرار شونده و بی خاصیت هم رضایت می دهیم. ما اصولا انسان هایی هستیم که در ساحت معرفت و اندیشه به نحو نگران کننده ای قانع هستیم. اما در ساحت مادی زندگی، به نحو آزاردهنده، حریص و زیاده خواهیم.
16- کتاب نمی خوانیم زیرا: راه تقلید و پیروی و تبعیت را راحت تر یافته ایم.
تقلید خانمان برانداز و خرد سوزی که تاریخ تفکر ما را به سرزمین سوخته و
پژمرده تبدیل کرده است. ما به پیروی عادت کرده ایم. عنان اختیارمان را به
این و آن می دهیم و سر بر آستان این و آن می نهیم تا رنج انتخاب را و درد
فهمیدن را از خود دور کنیم. از این رو است که چنین سرود قهرمانان را سر می
دهیم. قهرمان خواهی ما نتیجه ی گریز از مسئولیت هایی است که به عنوان انسان
بر دوش داریم. گویا زندگی برده وار و وابسته را چندان هم قبیح و ناساز نمی
دانیم. ما به اختیار، اختیار مان را از دست داده ایم و بندگی این و آن را
انتخاب کرده ایم. دیگری را برگزیده ایم تا به جای ما بیندیشد و به جای ما
تصمیم بگیرد. از این رو است که پرچم عقل را پایین کشیده ایم و علم تبعیت را
بلند کرده ایم. بادهای مسموم خرافات که از سو در جریان است، نتیجه ی چاره
ناپذیر تبعیت های بی خردانه است.
17- کتاب نمی خوانیم زیرا: تن به تحقیر ندانستن داده ایم و به این تحقیر هم عادت کرده ایم.
حقارت جهل، آزارمان نمی دهد. نادانی را عیب نمی دانیم. در مقایسه ی میان
خود و ملل دیگر که رشدیافته اند، احساس ناخوشایند و تاسف بار عقب ماندگی
نمی کنیم. ما نه تنها چراغ خرد را کم سو کرده ایم، گویا احساس مان نیز
چندان کار نمی کند. مانند آن کسی می مانیم که حس شامه ی خود را از دست داده
است و بوی تند سوختن و آتش گرفتن خانه اش را احساس نمی کند. تا این که همه
ی سرمایه اش از دست می رود. چه کسی است که تعفن ندانستن و نادانی، آزارش
می دهد؟ چه کسی است که غیبت دانایی و خرد را می فهمد؟ آن که به این وضع
عادت نکرده باشد. و چه کار سختی دارد آن کس که بخواهد ما را از عادت های
تاریخی مان بیرون آورد و نشان دهد که در کجا ایستاده ایم.
18- کتاب نمی خوانیم زیرا: در فرهنگ جاری مان، گفت و گو را کنشی فضیلت مندانه نمی دانیم و مهارت گفت و گو نداریم. گفت و گو، داد و ستد عقلانی با دیگران است. اما آن که ضرورت این داد و ستد را نمی داند و آن را عملی فضیلت مندانه تلقی نمی کند، چگونه می تواند کتاب بخواند. کتاب، یکی از مصادیق روشن و تام جریان گفت و گو در جامعه محسوب می شود. جامعه ی ایران به راستی جامعه ی بدون گفت و گو است. مناسبات اجتماعی نشان از این دارد که گفت و گو را فراموش کرده ایم و به جای آن تخاصم و نزاع و پرخاشگری را نهاده ایم.
19- کتاب نمی خوانیم زیرا: زندگی پر هیاهو و نمایشی را برگزیده ایم. ما دچار وضعیت اسف باری گشته ایم. دین داری و سیاست ورزی و زندگی های مان، جملگی، نمایشی و پر سر و صدا شده است. به جای آن که ایمان داشته باشیم، در معابر و خیابان ها فریاد می زنیم. به جای آن که سیاست ورزی عقلانی داشته باشیم، تمایل داریم که در خیابان ها و معابر فریاد بزنیم. آرامش را از دست داده ایم. گل های رنگارنگ کتاب در سرزمینی رشد می کند که آرامش و آسایش را تجربه کرده باشند. در آن جا که آدمیان را به خود و تامل در باره ی خویشتن فرامی خواند. در آن جا که سکوت، فضیلتی فرهنگی محسوب می شود. سکوت، مقدمه ی خواندن و دانستن است. کتاب در زندگی های متلاطم و امواج فریادها و ناآرامی های درونی، از دست می رود و می میرد. گرایش به هیاهو یعنی مرگ کتاب. برای آشتی کردن با کتاب و تامل ورزیدن در باره ی پرسش های مان، محتاج سکوت، سکون و آرامش و تنهایی هستیم. نمایشی زندگی کردن، به تعطیل شدن خرد منجر می گردد.
20- و بالاخره، کتاب نمی
خوانیم زیرا، در مجموعه ی زندگی اجتماعی مان، دانا شدن و خردمندانه زیستن،
جایی ندارد و دردی از ما دوا نمی کند. وقتی می یابیم که دانایی
فضیلتی محسوب نمی شود و دانایی و خردمندی، در عدالت توزیعی جایی ندارد و
اساسا معیاری برای دسترسی به امتیازات و فرصت ها به حساب نمی آید، چگونه می
توانیم انتظار داشته باشیم که گرایش به سوی کتاب، به عنوان منبع خردمندی،
افزایش یابد. در سرزمینی که خردمندانه سخن گفتن و اخلاقی زیستن، به مراتب،
هزینه ای بالاتر از بلاهت و غیر اخلاقی بودن دارد، در سرزمینی که دانش و
دانایی، جرم نابخشودنی است، در سرزمینی که دست تطاول سیاست، بر گلزار
نخبگان اندیشگی گشوده می شود و اربابان قدرت بی مهابا آن را لگدمال می کند،
در سرزمینی که صاحبان معرفت از هر سو تار و مار می شوند، نباید انتظار
ترویج کتاب و کتاب خوانی داشت.