نوروز، این دیرپاترین سنت ایرانی، کهنسالی جوانگر است که به جهان برکت، حرکت، جنبش و شادی میبخشد و ما را به زندگی دوباره فرامیخواند. هدف از شبنشینی در شب یلدا که نزد نیاکان ما نوَده (یعنی نود روز به نوروز مانده) نامیده شده و برپایی جشن سده که ٥٠روز و ٥٠شب به نوروز باقی است، تا خانهتکانی که زندگی را از پلیدیها پاک و زیبا میسازیم و خانهتکانی گل میکنیم و بالاخره چهارشنبهسوری که شاهین ترازوی هفته است (چون شنبه و یکشنبه و دوشنبه را در یک کپه ترازو قرار دهیم و در دیگر کپه چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را بگذاریم، سهشنبه شاهین آن میشود) آن است که خانه دل را بتکانیم و پس از خانهتکانی گل، خانهتکانی دل را بیاغازیم که بسیار ارزشمندتر و زیباتر از آن است.
انسانی که دل از پلشتیها میزداید، انسانی نوروزی میشود؛ از ایران کهن تا به امروز جشنواره نوروزی فقط یک جشن و بزم نبوده است. فلسفه نگرش به چیستی جهان و چگونگی حیات، اخلاق، نیکی به دیگران و هنر - که همه زیبایی جهان در نوروز تبلور مییابد -در این جشنواره بهچشم میخورند.
نماد روشن اینهمه در سفره هفتسین است که میبینیم به قول علامه دهخدا رسمی بسیار کهن بوده. ما در این کوتاهنوشتهها بر آن سریم که همراه با انسان نوروزی که خانه گل شستهورفته و خانه دل تکانده و نظیف کرده، بر سر سفره هفتسین بنشینیم و هفتپند جاودانه آن را هرروز هرهفته به یاد آوریم که:
از این بزم و جشنم نوید و امید/ کزین هفتسین شادی آید پدید
بیایید خرسندی درونی را به دست آوریم و با این کولهبار سفر یکساله را آغاز کنیم و هرگاه به دشواری و ناروایی رسیدیم یکی از این هفت چراغ روشن را در کورهراهی برفروزیم و منزل روشنی بیابیم. از آنروی که تاکنون کمتر به رازها و رمزهای این هفتسین جاودانه اندیشیدهایم که همگی ریشه گیاهی دارند و خوراکی هستند و در همه سال دستیافتنی، بدانگونه که حتی در سفرههای عقد و عروسی آن را میگستراندهاند، نگرشی دوباره بیفکنیم و پوست را بگذاریم و به مغز ره جوییم.
بر این پایه در طی هفتکوتاهنوشته رازهای این سفره جشن نوروزی را که انسانهایی ویژه، خالی از رشک و حسد و بخل و کینه بر آن دعوت شدهاند، نوید دهیم تا بر جای نان شادی خورند و از این رهگذر جان تازهای یابند و ناهمواریها هموار سازند و با فرشته نیکنگر همسو شوند تا بهار را نشانه زندگی دوباره بدانند و سرسبزی و ایثار و گذشت را انگیزه زندگی نه ابزار زندهماندن.
سین نخست، سین سنجش امور و ستایش خرد است تا در آغاز سال نو نزد اهورمزدا پیمان ببندیم که پیش از هر کار فرزانگی را ستون امور قرار دهیم و از دادار بیچون بخواهیم ما را راهبر شاهراه خردورزی گرداند. اکنون سفره گسترده شده و آماده است تا دختری ظرفی پر از سنجد بر آن نهد. دختر نماد زایش و افزایش است و پیامگر یک آغاز نو.
سین نخست ما را به خودآگاهی و خویشتنیابی فرامیخواند. اکنون ندای سفرهبرپاکردن یکجنبش درونی است که آدمی را به شکفتن، دانستن و چگونه رفتارکردن وامیدارد. سنجد به ما میآموزد که باید گام نخست را بر سرزمین خرد نهیم. با چشم دل ببینیم و با گوش جان بشنویم. در اندیشه ایران کهن خرد مبنای سنج است که همان واژه سنگ را به یاد میآورد و سامان کارها و ارزشگذاری و درک و دریافت با آن تراز میشود. هنجیدن و هنجار نیز از همین برداشت است. انجمن هم در اصل بهمعنای هنجمن بوده، به معنی جایگاه سنجیدن و برداشت درست.
در افسانههای ریگ ودایی آمده است که خداوند پس از آنکه جهان را در ششروز آفرید، در روز هفتم انسان را بر زمین سروری داد و پیش از آفرینش آدمی از فرشتگان پرسید «نخست کدامیک از اندامهای تن آدمی را بیافرینم؟» آنها بیدرنگ بانگ برآوردند که پای او را پیریزی کن تا بدود و به کوه و در و دشت قدم گذارد. پاسخ آمد این پیشنهاد پذیرفته نشد. فرشتگان گفتند دست آدمی مهمتر از پای اوست؛ پس دست او را بیافرین تا بر حیوان چیره شود، ابزار سازد، میوه چیند و نیازهای شخصی خود را برطرف کند. پروردگار این پاسخ را نیز رد کرد. فرشتگان تا شب آدینه فرصت خواستند و آنگاه گفتند دل او بیافرین تا عاشق شود، انیس یابد و برای خود مونس جوید تا آدمی رامش و آسایش بیند. این پاسخ نیز پذیرفته نشد. فرشتگان گفتند دیگر چیزی نمیدانیم. آنگاه پروردگار گفت: «نخست خرد او بیافرینم تا اگر پایش شکست آن را درمان کند و اگر حیوانی رامش نشد، بر او لگام نهد و اگر دستش به مقصودی کوتاه بود، نردبان سازد و اگر یارش قهر کرد طرحی نو دراندازد، بر یار رفته شعری بخواند و او را به خانه بازگرداند.»
فرشتگان این آفرینش نخست را ستودند و بر این گزینش اهورمزدا آفرین گفتند. بر این پایه همه باورمندان یکتایی اعتقاد دارند «اول ما خلقاللهالعقل». فردوسی هم یادآور شده:
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن سه پاس
سپاس تو گوش است و چشم و زبان
کز این سه رسد نیک و بد بیگمان
سنجد را بر این باور بر سفره مینهند تا هرکس با خویشتن پیمان کند در سالنو هرکاری را سنجیده انجام دهد. زبان پرافسوس کسانی که در کارها فرزانگی را از یاد بردهاند این است که:
به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
دومین
سین سفره هفتسین، نماد راهیابی به شهر سلامتی است و سمبل تندرستی و سلامت
شخص و جامعه است. انسان برترین و ارجمندترین پدیدار پروردگار است که باید
قوت و قدرت او پاس داشته شود و نیرو و سلامت او قوام و دوام یابد. اگر آدمی
ضعیف و ناتوان شد، نیروی کار و سرمایه تلاش او رو به کاستی مینهد و اگر
این نگرش فراگیر شود، جامعه ضعیف و زبون میشود.
دومین
سین سفره هفتسین، نماد راهیابی به شهر سلامتی است و سمبل تندرستی و سلامت
شخص و جامعه است. انسان برترین و ارجمندترین پدیدار پروردگار است که باید
قوت و قدرت او پاس داشته شود و نیرو و سلامت او قوام و دوام یابد. اگر آدمی
ضعیف و ناتوان شد، نیروی کار و سرمایه تلاش او رو به کاستی مینهد و اگر
این نگرش فراگیر شود، جامعه ضعیف و زبون میشود.
دومین سین سفره، اندرز پاسداشت همین صحت و سلامت است که آدمیان در هر حال و
روزگاری هستند، در قبال سلامت خود و بهداشت و شادابی جامعه خویش مسوول و
متعهد باشند. داستان دلانگیزی است که هنگام بیرونراندن آدم و حوا از
بهشت، آدم سر بر زمین افکند و از آنجا خارج شد اما حوا اشکریزان بر زمین
نشست و از پذیرش فرمان و قبول و اجرای آن خودداری ورزید. ندای آسمانی آمد
که «حوا، بهشت را ترک کن.» حوا مویه میکرد و رخساره خود میخشود بدانسان
که گونههای او ورم کرد و سرخ شد و بر اثر خارش ناخن انگشتهایش گونههای
او مجروح شد.
همه بهشتیان از حالت خودداری حوا و مقاومت او دژم و افسرده شده بودند.
فرشتهای به نزد او آمد و از او پرسید «چرا با خود چنین میکنی وقتی باید
بهشت را ترک کنی.»
همه فرشتگان چشم به حوا دوختند. حوا در حالی که اشک در چشمانش نشسته بود،
گفت: «بیرون از بهشت پر از بیماری و مرض و درد است.» فرشتهای خندان به
تندی از نزد او رفت و به شتاب بازگشت و با خود سیبی آورد. گفت: «این را
بخور و هسته آن را بکار. خوردن آن تو را از بیماری و مرض در امان میدارد.»
حوا به نزدیکی دریا آمد و آن دانه را در زمین نشاند. آن بخش از زمین
هماکنون به نام جده (بندر) معروف است؛ جایی که جد همه آدمیان نخست بر آن
دیار باروبنه باز کرد. حوا آن دانه را کاشت و مراقبت کرد تا از زمین رست و
٧٠سیب از آن به دست آورد و امروزه نیز گونههای مختلف سیب به همین شمار
است. آوردهاند اول کسی که به تب مبتلا شد، حضرت آدم بود. جبرئیل به عیادت
او آمد و گفت: «آب سرد بر بدن بریز و چند دانه سیب تناول کن.» آدم چنین کرد
و بهبود یافت. سیب را میوه سلامتی، آگاهی و هوشیاری نیز نامیدهاند. در
ادب پارسی به واژه سیبستان برخورد میکنیم. کسی که روی وی همانند سیب سرخ
باشد و بشاش و بانشاط. سین دوم در کنار سنجد خردورز مینشیند زیرا عقل سالم
در بدن سالم است و نوید گشایش درهای سلامتی و آرامش را بهسوی ما ارزانی
میدارد زیرا سلامت، کلید راهیابی به همه کامیابیها و خواستها و آرزوهاست
که بدون این پیشرفت هیچ پیشرفت و ترقیای فراهم نمیشود. نکته بسیار مهم
آنکه، سلامت هر نسل، سلامت نسل بعد از خود را به همراه دارد که گفتهاند
سلامتی چنان تاج درخشانی است که بر سر انسان سالم میدرخشد اما فقط بیماران
این تاج را میبینند.
سومین سینی که بر سفره هفتسین مینشیند سبزه است. سبزه بانگ ازخودگذشتگی و ایثار سر میدهد تا درخت را چون آموزگاری بنگریم و از او بیاموزیم که سایهگستر و سودمند باشیم. این نگرش را از کودکی در اندیشه خود و سپس در آرزو و در فرجام در اهداف خود قرار دهیم تا هنگامی که نونهالیم چون نهال باشیم و آنگاه که درختی تناور شویم در سایهسار ما آسایش و آرامش دیگران پدیدار شود. اول کسی که سبزه بر سفره هفتسین نشاند، کیومرث بود. انگیزه کیومرث در قراردادن سبزه در نخستین خوان نوروزی آن بوده است که از سرسبزی و خرمی درخت، بخشش و نوازشگری او را بیاموزیم. سبزه نماینده کوچکی است از جنگل تا ویژگیهای نیک این بخشایشگر طبیعت را به ما یاد آورد. درخت بیهیچ چشمداشتی میوه و برکت را به ما میبخشد، سایه میگسترد و رضایت و شادی ما را آرزو میکند. سبزه دوپند را در پندار ما پدیدار میسازد. نخست همسانی و همگامی با طبیعت است که با بیداری آن بیدار شویم و در آغاز سال نو سبز شویم. بهراستی سبزه جلوهگاه زندگی تازه است تا آدمی پابهپای سبزه شاداب و خجسته بر زمان نو آغوش گشاید. این سخن گیاه است که در گوش ما زمزمه میکند که اگر روزی روزگار بر مراد ما نگشت، میتوان از نو رویید. دومین پند سبزه همین است که اگر نمیشود همیشه سبز ماند، میشود دوباره سبز شد. این نصیحت همیشگی درخت است که هیچگاه برای جامعه خویش بیسود نباشیم. حتی هنگامی که درخت فرسوده میشود، بازهم هیزمی هست تا در شعلههای رقصان چهارشنبهسوری خانهای را روشن و محفلی را گرم سازد. قراردادن سبزه بر سفره هفتسین بدینمنظور است که ما با سبزه و گیاه به شادی و شادابی روح و اندیشهمان توجه کنیم و خواستار سلامت جسم و روح باشیم. سبزه بر آن است تا به ما بیاموزد درستگوی باشیم نه درشتگوی؛ زیرا هرکه به چشم دشمنی در مردم نظر کند همه عیب بیند و بیگمان سخن او هیچ صواب نباشد. اما درخت به ما یادآور میشود به مهر و لطف بر همه سایه گستریم تا از این رهگذر مهر ما در دل آنان جای گیرد و جایی برای کینه و حسد و بخل نماند. برخی از خانوادهها سهقاب از سبزه به نماد اندیشهنیک، گفتار نیک و کردار نیک برپا میکنند. ایرانیان در پایان جشنواره نوروزی، یعنی سیزدهبهدر سبزهها را به آب روان میسپارند و آرزو میکنند سالی پربرکت و خرم در پیشروی داشته باشند. این سبزه از سوی آنان سلامتی و سرور و سرسبزی را به همه سرزمین میرساند. سبزه از روزنی دیگر نماد درخت زندگی است که میتواند همه انسانها را در باغستان هستی جای دهد. پس تمامی هستی از این سبزی، سبز است.
سمنو
سین چهارم خوان نوروزی اشاره به قدرت و توانمندی انسان و مبارزه با ضعف و
زبونی وی دارد. این نیروی بازو و توان اندیشه جوامع انسانی است که آنان را
برتری و سروری میبخشد. از دیرهای دور سمنو را مظهر قدرت و نماد توانمندی
دانستهاند اما این غذای خوشمزه و سنتی زمزمه دیگری را در گوش ما آغاز
میکند که شاید کمتر بدان دل سپردهایم.
سمنو، که گیاهشناسان آن را اکسیر حیات نام نهادهاند، ما را آگاه
میسازد که قدرت هنگامی مطلوب است که شیرین باشد. شیرینی سمنو فراخوان همه
ماست که شکرگزاری بازوی توانا را با مهربانی با فروافتادگان درهم آمیزیم.
اگر از قدرت خویش اینسان بهره گرفتیم، برکت بیپایان و حرکت پرتوان، نرمشی
بر چرخه زندگی میدهد تا آدمی در کشاکش زندگی خود ضمن حفظ توان و قدرت از
آن به ناروا بهره نجوید.
دو دیگر اندرز سمنو آن است که از قدرت به تلخکامی دیگران ره نجوییم. سمنو
که آن را غذای مردآفرین نیز گفتهاند ضمن تامین نیازهای طبیعی بدن ما در
هنگام بودن و شدن زمزمه دیگری را بر دل و جانمان جاری میدارد که:
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استادهای دست افتاده گیر
بر این پی و پایه چهارمین سین سفره هفتسین که غذایی مقدس است و برخی از
گروهها آن را با ادب و آداب ویژهای میپزند و هنگام پخت آن نیایش و ستایش
میکنند و بر آن نذر و نیاز میکنند آن است که قوی باشیم. اما این قدرت در
سرزمین مهر بروز و ظهور میکند زیرا فروپاشی رکنهای جامعه هنگامی است که
از توان و قدرت به ناروا بهره جویند.
اگر با ستون اخلاق و باورهای ارزشمند بر پیکره قدرتهای خویش لگام ننهیم
دیگر ستونی استوار نمیماند و سنگی بر سنگی نمینشیند. خودکامگی آدمی از
هنگامی آغاز میشود که تنها تکیه بر قدرت میکند و به پیامدهای ناگوار چنین
شیوهای نمیاندیشد. سمنو در نهانخانه خویش یک راز را بر ما میگشاید که
قدرت باید با مهر و شیرینی همسو و همگام شود. تاریخنگاران گزارشگر آن
بودهاند که هرگاه لگام قدرت برداشته شده پلیدی و پستی پدیدار شده و هرگاه
اندیشهای خردورز بر قدرت سایه گسترده سرزمین انسانها آباد و آزاد گشته
است. سمنو ما را بدین شیوه انسانی فرامیخواند.
پنجمین
سینی که در سفره هفتسین با ما سخن میآغازد، سیر است. برخی بر این باور
دلبستهاند که اگر فقط به رمز سیر و راز آن پی بریم، جامعه مطلوب بر ما
پدیدار میشود. سخن سیر قناعت و مناعت است و به انسان این سخن را
بازمیگوید که انسان قانع از نفس کریمش برتر از انسان قانع به دارندگی و
ثروت است.
زیرا روزگار برای ما روشن ساخته که توانگری به ثروت زیاد نیست، به
بینیازی دل است. سیر نماد سیرچشمی است؛ زیرا جهان از گرسنهچشمان حریص
ویران گشته است. اگر ما با سخن سیر همسو شویم، با صائب همراه میشویم که:
عالمی چون سیرچشمی نیست در ملک وجود
هست هر موری در این وادی سلیمانی دگر
سیرچشمی و چشمسیری قناعتی درونی که مناعت بیرونی را به همراه دارد در
وجود ما برمیانگیزد که رهاورد آن علو طبع است و بازتاب روزانه آن کرامت و
حرمت انسان در چرخه زندگی.
سین پنجم بدینسان سخن خود آغاز میکند که انسان عاقل سالم خوشخلق توانمند
باید این داشتهها را بهگونهای بهکار گیرد که دست تجاوز و پای تعدی
بر حقوق دیگران نگشاید و دراز نکند. اگر این ستون شناختن حقوق خود و رعایت
حقوق دیگران در اندیشه و عمل ما پدیدار شود، یعنی حقوق خود را بشناسیم و
حقوق دیگران را پاس داریم، سخن سیر را شنیدهایم. این روش و منش
بهگونهای جامعه را طراحی خواهد کرد که ره به دادگری بسپرد.
آنانی که بر مال دنیا حریص میشوند، بیگمان در ازدستدادن آن اندوهگین
میشوند و اگر مرز سیرچشمی زیر پا گذاشته شود آدمی گستاخ و بیآزرم و
ناآرام میشود؛ پس سیر در نخستینروز نخستینماه سال نو به ما میآموزد که
حد خویش بشناسیم و پای از گلیم خود بیرون ننهیم. این اندرز فردی جوهره
ساختن یک جامعه قانونمند است که خوان نوروزی بهمثابه یک فلسفه زندگی برای
طرح و تدوین سال پیشروی، آن را با ما نجوا میکند تا ما سرسبز و
گشادهدست و سیرچشم فردا را رقم زنیم.
اگر این اوصاف در نهانخانه دل ما جوانه زد ارمغان آن خشنودی دل و رضایت
باطن و بینیازی طبع ماست. در چنین هنگامهای گنج و خواسته برای ما هیچ
ارزشی ندارد مگر آنکه خود را در چارچوب حق و قانون سزاوار آن بدانیم. سیر
از اسم به صفت ره میجوید تا سیرشدن و سیربودن را به یادمان آورد که
دستاورد برتر این سیری خشنودی از زندگی و خرسندی از روزگار است. همان همای
سعادت که همه در پی آناند.
سرکه
نماد پذیرش ناملایمات است و آهنگ آن دارد تا ما را آگاه سازد که بسیاری از
رخدادهای جهان را گریز و گزیری نیست. بسیاری از ما بر آن سریم که نزدیکان
ما همواره نزد ما بزیند و پابهپای ما زندگی را بپیمایند. اما به حکم قانون
بیگریز آنان از نزد ما رخت برمیبندند. سرکه یادآور آن است که بر این
بایدهای بیگریز رضایت دهیم و بپذیریم که جهان بدانسان نیست که همه تلخی و
سختی و تندی و ناگواری آن را دگرگون کنیم و به شیرینی و کامیابی بدل
سازیم. در ادب پارسی نیز سرکهفشاندن کنایه از بدخلقی و بدگویی است؛ اما
قراردادن سرکه بر سفره این آموزه است که:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشوده است
باید به این نکته اشاره کرد که در فلسفه هفتسین سخن از جهان دستنایافتنی
نیست؛ صحبت از کار روزانه، زندگی و ملموسات و محسوسات حیات است. اشاره به
شدنیها و حتمیها و رخدادهای قطعی که پابهپای زندگی بر ما رخ مینماید؛
گرچه تلاش و توان میتواند برخی از آنها را بروبد، به یاد داشته باشیم علم و
اخلاق و هنر هر یک راهگشای برخی از مشکلات ماست و بسیاری از کمیها و
کاستیها را هیچ دارو و درمانی نیست. این آیین جهان است که گاه بر میل ما
رنگ میگیرد و زمانی مخالف ما چرخ میزند.
بر این پی و پایه سرکه را بر سفره مینهیم تا تسلیم و رضا را سرلوحه امور
خود قرار دهیم و در پیوند عقل و صبر و پیکار و تسلیم و رضا از یاد نبریم که
ارادهای فراتر از اراده ما و رخدادی فزونتر از کارسازیهای ما در زندگی
نقش میآفریند که باید آنها را بهعنوان واقعیتهای مسلم زندگی پذیرفت.
بهسخنی دیگر رخدادهای انسانی حکم قطعی و حتمی است. مشت بر دیوارکوبیدن را
خردمندان برنمیتابند. انسان باید توان مقابله و پذیرش ناملایمات را داشته
باشد. این واقعیت را بپذیریم که به قول سخنسرای گنجه، حکیم نظامی:
در این محنتسرای آبنوسی/ گهی ماتم بود گاهی عروسی
که راز دانایان عاقل و کامیابان پیروزمند برداشت صحیح از این واقعیتهای
گوناگون زندگی است تا چه سان شدنیها را تغییر دهند و ناممکنها را
بپذیرند تا زندگی همچنان ره سپارد و انسان بیسبب در جایگاهی نایستد.
اگر به این پند دلنشین دل دهیم، درمییابیم که تسلیم و رضا هرگز به معنای
وادادگی و پسزدگی نبوده و نیست، بلکه گویایی از انسان آگاه و دورنگر است
که میداند با همه تلاش برخی از بایدها گریزناپذیرند.
سماق کنایهای از شکیبایی و بردباری است. سماق بر آن است که به ما بیاموزد در گذر زندگی باید خستگی را خسته کرد و هدف را نادیده نگرفت.
سماق گویای صبر و حوصله است. بدینگونه که یادآور میشود شما برای هر خواست
و آرزویی باید مقدمه و پیشدرآمدی را طی کنید. هرچه هدف، بالاتر و
انگیزه، برتر باشد تلاش فزونتر، کار بیشتر و صبر فراوانتری را میطلبد.
بنابراین شرط دستیابی به پیروزی و نشستن بر اریکه کامیابی، مبارزه و مقاومت
است. اگر در این آمدوشد در برابر ناملایمات بایستیم و شکیبایی تلخیهای
پیشرو را داشته باشیم، سماق نوید پیروزی میدهد. رنگ سرخ سماق را نیاکان
ما جلوهای از پیروزی صبر بر روزگار دانستهاند و آن را همسان سرخی خورشید
به شمار آوردهاند که با چیرگی روشنایی خود بر لشکر تاریکی براند و آن را
از میان بردارد.
حکما گفتهاند تحملکردن هر ناخوشایندی در هرکار از آن فضیلتی به دست آید و
شکیبایی را چهار موضع است. نخست پایداری، دو دیگر خودداری، سه دیگر
بردباری و در فرجام اقدام. قراردادن سماق بر سفره نوروزی دعوت انسان است در
آغاز سال به پایداری و شکیبایی در راه دستیابی به اهداف پاک و انسانی
خویش. انسان یک عالم کوچک است که با دستیابی به نیروی درونی خود میتواند
چنان کوشش و جوششی از خود بروز دهد که بر دشواریها چیره شود، ناکامیها را
بروبد و کامیابیها را از آن خویش کند. هنگامی که ملکه صبر در وجود ما
نیرومند میشود، مقام رضا را در پی میآورد و از آن روی که صبر یکی از
منزلگاههای مورد عنایت پروردگار است، ما از این رهگذر بر نردبانی راه
مییابیم که میتواند در سایه صبر و شکیبایی پیروزی و کامیابی را به دست
آورد. به قول مولانا:
صدهزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
این صبر است که اندیشمندان بزرگ را به کشفهای شگفتآمیز رهنمون کرده است.
این مقاومت و پایداری است که در راز جاودانه عاقبت جوینده یابنده بود
پدیدار میشود. سماق به ما میگوید که در پی دستیابی به هدف از پیگیری
نومید نشویم و تا دستیابی به هدف از تلاش دست برنداریم.
باید یادآور شد شکیبایی و صبر یک نگرش مثبت است و یک «نه» همراه با پیکار.
«نه» به شکست، «نه» به زبونی، «نه» به سیطره غم و اندوه. اگر توان ساختن و
برپاداشتن این مبارزه و مقابله با وضع موجود در ما جوانه زد باید امیدوار
باشیم که بالاخره به سرزمین سرسبز پیروزی راه میجوییم؛ البته صبر گاه با
درد و تلخی همراه است؛ اما آنکس که زندگی میکند ارادهای باطنی در گوشش
زمزمه میدارد که با درد صبر کن که دوا میفرستمت.
میوه درخت صبر، کامیابی است؛ زیرا انسان هدفمند از آنچه فراروی او پدیدار
میشود، نمیهراسد و پیگیرانه در پی هدف خویش گام برمیدارد تا دشواریها
را درنوردد و بالاخره در پایان کار به نتیجه دلخواه برسد؛ پس صبر و امید دو
برادر همزادند که با هم چرخ ارابه زندگی را میگردانند تا مسافر آن را به
خانه پیروزی برسانند.