استاد شجریان و هوشنگ ابتهاج در یک نگاه
اینها را «هوشنگ ابتهاج» یا «سایه» در کتاب «پیر پرنیان اندیش» گفت. به قول شجریان «سایه» آنقدر نام بزرگی است که به هیچ پسوند و پیشوندی نیاز ندارد. از آن گفت وگو و انتشارِ اثر مدت هاست که می گذرد، محمدرضا لطفی پیش از سایه – که عمرش دراز باد- درگذشته است و «محمدرضا شجریان» هم فعلاخواندنش در ابهام است، بنابراین امکانِ چنین همکاری ای وجود ندارد. سایه، هم مثلِ خیلی های دیگر دلش برای آن همکاری تنگ شده است.
یکشنبه شب، شجریان و ابتهاج در مراسم تقدیر از خواننده ای که بعد از انقلاب هرگز نتوانست بخواند، کنار هم قرار گرفتند. به یاد سال های دور و حسرتی که تمامی ندارد. بی جهت نیست که سایه وقتی از شهیدی گفت و از سال های ممنوع الکاریش، بغض کرد: هرچند خودش گفت: «مرغ، زنده و مرده اش یک قیمت است.»
محمدرضا شجریان نخستین سخنران مراسم بود: او یار قدیمی اش را تنها با عنوان «سایه» خواند. دلیلِ خودش را هم برای این ماجرا داشت.
می گفت: «در سایه همه چیز مستتر است و دیگر نیاز به عنوان دیگری نیست.» او برای «عبدالوهاب شهیدی» هم سنگ تمام گذاشت: «شهیدی یک اعتبار و یک منش انسانی و بزرگوارانه در موسیقی ما است، هرجا که شهیدی بود، بالاترین عنوان هنر را داشت، حضورش به اندازه ای اهمیت داشت که من همیشه خودم را پشت سرش پنهان می کردم. من همیشه از او یاد می گرفتم که رفتار هنری باید چگونه باشد: با سایه عزیز بارها و بارها درباره این بزرگمرد صحبت کردیم و او همیشه با عشق و احترام از عبدالوهاب شهیدی یاد می کرد.»
شجریان همچنین به این مساله اشاره کرد که: «از وقتی که در رادیو بودم: مخصوصا از زمانی که جناب سایه به آنجا آمد و برنامه گلهای تازه و گلچین هفته را تهیه کردند، من همیشه سایه به سایه در کنار آقای شهیدی بودم، چه آن زمان که با گروه «فرامرز پایور» که حق بزرگی به گردن من دارد، اجرا می کرد و چه زمانی که در کنار محمدرضا لطفی و گروه شیدا، ارکستر گلها، ارکستر آقای فخرالدینی و دیگر گروه هایی که در رادیو بود، به اجرای برنامه می پرداخت و ما از هنرهای این بزرگمرد استفاده می کردیم: موقعی که به تازگی کار را در خدمت آقای مهرتاش شروع کرده بودم، ایشان با احترام بسیار از عبدالوهاب شهیدی یاد می کردند و عشق و علاقه شدیدی بین ایشان و آقای شهیدی بود، جناب مهرتاش می گفتند شهیدی اعتبار سازمان هنری شان، «جامعه باربد» است. استاد مهرتاش، با پشتکار و عشق به این جامعه توجه داشتند، تئاتر و موسیقی در آنجا ارایه و تدریس می شد و ایشان بارها و بارها از آقای شهیدی با خاطرات خوب یاد می کردند.»
شجریان آرزو کرد که سایه شهیدی و ابتهاج، همیشه بر سر ما بماند: «سایه نازنین حق بزرگی بر گردن موسیقی و شعر ما دارند و چه روزگارانی که ما با هم داشتیم و داریم، مخصوصا وقتی که من، مرحوم لطفی و جناب سایه سه نفری در کنارهم بودیم: اتفاقات خوبی رخ می داد. جای لطفی خیلی در اینجا خالی است: او بسیار زود رفت، آنقدر که هیچ کدام از ما باور نمی کردیم به این زودی ما را ترک کند. در اینجا استاد ظریف نازنین هستند، مرد نیک سرشت و محجوب و با حیایی که کمتر صحبت می کند و وقتی که دست به ساز می برد حرف دلش را می زند و حسن ناهید. ما همگی خاطراتِ بسیاری با هم داریم، امیدوارم که این ارتباطات دوباره باشد و این اساتید و بزرگان سایه شان بر سر هنرمندان امروز باشد و هنرمندان امروز هم قدر این بزرگان را بدانند.» او همچنین از علی دهباشی تشکر کرد که سال ها با دست خالی بخارا را نگه داشت.
ابتهاج هم از عبدالوهاب شهیدی و تصویری از یک آرزو گفت: «من چیزی ندارم که در شان آقای شهیدی باشد: پیش از آشنایی با خود شهیدی: با صدایش آشنا و شیفته کارش بودم، مخصوصا آن برنامه معروف داغستانی را. از آن برنامه چندین اجرای مختلف انجام گرفت، به اسم گلهای رنگارنگ ٢٦٤، ٢٦٤ ب، ٢٦٤ ث با تغییراتی که ایشان دادند.
آقای شهیدی همیشه برای من یک تصویری از آرزویی بود که من درباره هنرمند داشتم، با مناعت، بیغرضورزی. بی حقارتهایی که ما معمولاپشت پرده هنر قایم میکنیم. آقای شهیدی به من امید دادند که میشود واقعا هنر خالص داشت، هنر ناب داشت، انسان بود، فروتن بود، مهربان بود و کار هنری شایسته هم کرد.»
ابتهاج همچنین از نوازندگی او نیز گفت. از اینکه عود را ایرانی می نوازند و تنها کسی است که این قدرت را دارد: «این ساز همیشه خودش را با لهجه غلیظ عربی به نوازندهها تحمیل میکرد: اما آقای شهیدی در کنار آوازشان مهارتی در نوازندگی عود داشتند: شهیدی همیشه برای من عزیز بود، همیشه میتوانستم به عنوان یک هنرمند به او تکیه بکنم، به اخلاق هنری و انسانیاش. او میتوانست بیش از این سرمشق هنرمندان باشد: اما روزگار مساعدت نکرد. سالهایی که هنوز امکان کار هنری درخشان بود، آقای شهیدی برکنار ماند. حیف. همین حالابه خودم فشار آوردم که از ایشان نپرسم: آقای شهیدی هنوز عود میزنی؟ با نوای عودت میخوانی؟ گمانم، بله، نمیشود نخواند. مرغ مرده و زندهاش صد تومانه. این اصطلاحی هست که درست است، آن صدق و صفایی که در هنر هست به هزار نیروی جوانی هم میچربد.»
هوشنگ ظریف سخنران بعدی نکوداشت عبدالوهاب شهیدی بود و در وصف او گفت: «ما خاطرات زیادی با استاد شجریان و استاد شهیدی داشتیم. ما هر وقت ضبط و برنامه کنسرت با آقای شهیدی داشتیم، هیچ گرفتاری ای نداشتیم، ایشان به موقع میخواندند و هیچ وقفهای در کار نمیانداختند. در کنسرت هایی که با استاد شهیدی داشتیم، همیشه از ایشان می خواستند تا تصنیف «زندگی» که مقدمهاش را آقای پایور نوشته بودند، بخوانند. حالاما برنامههای مان را گذراندیم و ان شاءالله جوان ها بتوانند آن طور که باید و شاید موسیقی ما را حفظ بکنند.»
دکتر موقتیان نیز در این برنامه، نقل قول هایی از جلال الدین همایی و امام موسی صدر در مورد عبدالوهاب شهیدی کرد: «وقتی که آقا موسی صدر از لبنان به تهران می آمدند، همنشین، همدم و مونس ایشان عبدالوهاب شهیدی بود.
یک شب آقا موسی صدر به من گفتند که این ساز آقای شهیدی ساز دل است و آنقدر صفا در دل این آدم وجود دارد که آدم یاد این غزل حافظ می افتد «منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن / وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن.»