هرگز نمی توان یک فریاد را سکوت نامید ،
اما گاه یک سکوت نامی بهتر و رَساتر از فریاد ندارد .
در بدن ما انسانها ، عضوی وجود دارد ،
که اگر کارش ، خون بردن باشد قلب نامیده می شود
واگر کارش خون خوردن باشد ، دل نامیده می شود.
خوشا به حال کسانی که هرچه دستشان بسته است ،
دلی بزرگ وسفره ای باز دارند .
هیچ کس نیست که گرفتار نباشد اما
کسانی هستند که هیچ کس از گرفتاری آنها آگاه نمی شود
سفره ای از فرط نان، ایمان نداشت!
سفره ای از فرط ایمان، نان نداشت .
روزهای زمستانی سردتر و طولانی ترند ،
برای کودکی که تنها وسیله گرم کردن پاهای یخ زده اش
اگزوز ماشین است
یک معدن چی اگر چه همیشه روی سیاه است! ولی مثل
بعضی ازمسئولین شیفته قدرت! رو سیاه نیست!
یک معدن چی اگر چه به خاطر فشار کار و روزگار...
پشتش خمیده شده ولی دل صاف و روشن دارد
یک معدن چی اگر چه به خاطر کوتاهی پای چپ!نمی تواند
راست راه برود!ولی همیشه راه درست را می رود
یک معدن چی اگر چه همیشه ماسک به صورت می زند!
ولی هیچوقت نقاب به صورت نزده است...
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره ی کلبه ی متروک وسط باغ
درباره ی رودی که تبدیل شده به یک جاده
در باره کارگرمعدنی که کارش با سنگ است ودلش ازسنگ نیست
در باره مادری که قلبش برای انقلاب می تپد ولی وسعش نمیرسد
که یک نوار قلب بگیرد.
در باره دختری که دستانش از شدت یخ وسرما بی حس شده است
درباره زنی که شوهرش بخاطر نداشتن توان خرید دارو در اغوشش
جان باخت. درباره کودکان پابرهنه ای که ریگی در کفششان نیست.
در باره خستگی کودک بی خانمانی که از سرما مثل مار به خود می پیچد
ودم نمیزند
در باره گرسنگان روزه داری که زولبیا وبامیه را فقط از پشت ویترین
مغازه ها دیدند . درباره ی چوپانی که برّه اش رادر کوهها گم کرده است.
درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امام زاده ی بالای تپّه
درباره ی کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد.
آری بهار زیباست
باران دل انگیز است، برف زیباست
وقتی از پشت پنجره اتاقی گرم
نظاره گرش باشی
باران از دید کودک فقیر یعنی :
صدای چکه کردن سقف
و زمستان یعنی :
ناخنهای کبود شده از فرط سرما
گاهی هم به آنها بیاندیشیم...
در حالیکه بعضی ها از درد به خود می پیچند،
بعضی دیگر در کوچه پس کوچه های بی دردی مارپیچ میزنند.
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
بدانکه،
نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و
روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج
نمودن، تماشای جهان است.
اما
نان دادن، کار مردان است...
کاش کسی یاد معلم ها می داد :
اول مهر شغل پدرها را نپرسند ؛
وقتی هنوز احترام به همهی شغل ها را و افتخار به همهی
پدرها را یاد دانش آموزانشان ندادهاند !
حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم میخورد ، بماند …
بزرگ خانواده وقتی به خون دل خوردن عادت کرده باشد
خون دل خوری دربرنامه غذایی این خانواده خود به خود گنجانیده شده است
خدایا دراین شب وروزای عید هیچ پدری رو شرمنده خانواده اش نکن
پدر زحمتکش برای تقسیم ارث خود
کتابِ قانون وصیت را خواند
وسپس در یک جمله وصیت کرد
نــــــداری را به مساوات تقسیم کنید.
چه دنیایی است عده ای در پر قوِ کم خوابی ،نق می زنند .
اما گروهی برای لقمه نانی از بی خوابی پرپر شده اند ودم نمی زنند .
در حالیکه اغنیا در « کثرت » پول می سوزند ،
آن طرف تر فقیری در «حسرت» آن یخ زده است
پینه دست کارگر سند شرافت اوست که
آن را هر محضری قبول می کند .
تهیدست بودن وننالیدن همان اندازه دشوار است
که دارابودن و به خود نبالیدن
آدمیان به لبخندی که بر لب ها می نشانند و
به احساس خوبی که بر جا می نهند و
به دردی که از یکدیگر می کاهند می ارزند
خدایا یک دقیقه که نه ،عمری سکوت میکنم
به احترام پیرمردی که در آغوش همسرش
در حسرت نداشتن توان خرید دارویی فوت کرد
این روزها اشکهای لرزان زیادی را میشود روی گونه ها دید...
خود فروشی ها برای هوسرانی و تظاهر به ناچار بودن
برای لقمه نانی ...
زیر بار قرض رفتن برای خرید ماشین و کم نیاوردن نزد کسانی ...
رد رژ روی پیراهن و موی زن روی کت و شک کردن و حدس و
گمانی
دلهای شکسته ی مادران و اشکهای در سجده هایشان به نیت
هدایت فرزندانی ...
از درد گرانی و سرافکندگی نزد خانوار اشک ریختن پنهانی و
پیر شدن در خاموشی پدرانی ...
نگاه حسرت بار پسرک آدامس فروش به ماشینهای بنز آنچنانی ...
خوراکیهای رنگارنگ لباسهای مدو جیبهای بی پولو خالی ...
خیابانها شلوغ و پر سروصدا ولی خالی از مهرو صفایی...
چراغهای رنگیه آدمهای سنگی و سرفه و دلتنگی...
افسوس
کسی که فرش می بافد نباید روی حصیر زندگی کند .
کسی که در آفتاب کار کرده است نباید از لذّت
استراحت در سایه محروم باشد
اختلاف آدم پول دار و آدم بی پول بر سر مسئله غذاست .
آدم بی پول در فکر غذایی است که باید بخورد .
آدم پولدار نگران غذایی است که خورده است
بی گمان ماه ،کف پای تورا می بوسد
گل من
خستگی هایت ، زخمهایت ، رنجهایت ، همه را دور بریز
همه را به جان دل خریدارم
بزرگترین عبادت
لبخند به پسرک واکس زنی است
که نان آور خانه است
که به جای کیف قاپی
کفش آدم های پولداری را برق می زند . . .
تصویری ناراحت کننده از یک دانشجوی دختر با غیرت
که برای کسب درآمد و برآورد هزینه های دانشگاه
اقدام به واکس زدن میکند
واکس زدن بهترازتن فروشیست
این روزها ،نگاه های نگـــران زیادی را میتوان دید
نگاه زنان خستــــه
اما نگـــران نباش
که این زنان از همه مَردها ،مَردتر بودند
.
شاید این کودک فقیر
روزی رهبری بزرگ بزرگ باشد
و کودکان ثروتمند زیادی چون دیوانه ها
در خیابان های شهر عربده بکشند و گریه کنند