امروزه یکی از رایجترین پیامها، از تبلیغات تجاری گرفته تا توصیههای اخلاقی، ترویج سلامت و زندگی سالم است. شرکتهای بسیاری وجود دارند که به تولید کالاها، ابزار یا مواد غذاییای میپردازند که سلامت فرد را بهبود میبخشد. علاوه بر شرکتهای تجاری فوق، دولتها، نهادهای شهری، رسانههای فراگیر و نهادهای فرهنگی نیز یکی از وظایف خود را بهبود وضعیت سلامت در جامعه عنوان کرده و میکوشند تا با تبلیغات مختلف و به صورتهای متنوع، در راستای انجام این مهم بکوشند. در این سو اما خود مخاطبان و شهروندان قرار دارند که عمدتاً دغدغۀ سلامتی یکی از مهمترین و مستمرترین نگرانیهای ذهنی آنهاست و میکوشند تا بخش اعظمی از اعمال و رفتار خود را با این ملاک، یعنی سلامتی، محک بزنند.
این یادداشت خواهد کوشید تا نسبتِ هر کدام از 3 ضلع با خود مقولۀ سلامتی را مورد واکاوی قرار داده و انگیزهها و منافع هر کدام را برملا سازد.
بمباران تبلیغات
امروزه، تبلیغات مختلف از قرصهای لاغری و کاهش ریزش موی سر گرفته تا دستگاههای مکانیکی، سالنهای ورزشی و خدمات متناسب با آنها، همه و همه میکوشند تا اعتماد مخاطب را جلب کرده و هدف اصلی خود را بهبود سلامتی مخاطبان معرفی کنند. تمایل انسان به سلامتی و نگرانی از بیماریهای مختلف فضای بسیار گستردهای را برای خرید و فروش این کالاها فراهم آورده است. برخلاف ظاهر همدلانه و همدردانۀ این تبلیغات، عملاً اما چیزی که واقعا ارزش دارد، نه سلامتی، بلکه حساب بانکی مخاطبان است. این شرکتها که هدف اصلیشان کسب درآمدهای هنگفت است، میکوشند تا با اتکا به انواع و اقسام فریبهای تجاری، روشهای جنگ روانی و اقناع مخاطب، این هدف اصلی را در پس ظاهر دوستانه و همدلانهای پنهان سازند که خود را دوستدار سلامتی مردم معرفی میکند. روشن است که این شرکتها نه از سلامتی مردم، بلکه دقیقاً از بیماری و عدم سلامتی آنها سود میبرند. نکته قابل تامل دیگر، تلاش آنها برای حفظ خصلتهای ظاهراً آسیبزای انسانها (مانند تنبلی یا پرخوری) است. برای مثال، شما دیگر لازم نیست برای لاغر شدن هر روز به ورزشهای سنگین یا رژیمهای غذایی طاقتفرسا تن بدهید، بلکه میتوانید گوشۀ منزلتان لم دهید و هر چه میخواهید بخورید، فقط کافی است از فلان قرص لاغری، یا دستگاه ماساژ شکم یا حتی نوع خاصی از دستبند و گردنبند استفاده کنید. جالب اینجاست که علیرغم ناکارآمد بودن این روشها و عوارض جانبی آزاردهندۀ آنها، کنترل امیال غریزی برای انسانها آنچنان دشوار است که هنوز اقبال بسیاری به این شرکتها وجود دارد.
تبلیغات فرهنگی، اخلاقی
بخش دیگری از تبلیغات مربوط به سلامتی نه از جانب شرکتهای تولیدکننده یا فروشندۀ کالا یا خدمات، بلکه از جانب نهادهای شهری، فرهنگی، اجتماعی و به ویژه دولت صورت میپذیرد. صرف نظر از رابطۀ مالی-تجاری پنهان شرکتهای مذکور با این نهادها که خود یکی از انگیزههای اصلی ترویج فرهنگ سلامت است، باید اذعان کرد که دولت انگیزهها و اهداف بلندمدتتر و کلانتری از ترویج فرهنگ سلامت میبرد. دولت میکوشد تا این ذهنیت را به مخاطب تلقین کند که «تو نگران سلامتی خودت هستی، من هم به فکر سلامتی تو هستم، پس به من اعتماد کن». اما آیا دولت همان انگیزه را از بحث سلامت شهروندان دنبال میکند؟ قطعا نه. برای دولت درد کشیدن یا بیمار شدن یا حتی مردن یک انسان چندان اهمیتی ندارد. برای دولت دو مساله اهمیت دارد: یکی حفظ توان «نیروی کار» و دیگری کاهش هزینههای جاری دولت.
به بیان دیگر، دولت از یک سو میکوشد تا با سالم نگه داشتن شهروندان، نیروی کار فعال با بازدهی بالا داشته باشد تا در نهایت بتواند بهرهوری و سود خود را بالا ببرد. از سوی دیگر، دولت میکوشد تا با ترویج فرهنگ سلامت، هزینۀ معالجۀ یک بیمار (اعم از هزینۀ نگهداری، دارو، نیروی انسانی مانند دکتر، پرستار، منشی، نظافتچی و ...) را کاهش دهد. نباید فراموش کرد که اگر دولت تسهیلات ویژهای برای شرکتهای تولیدکنندۀ کالا و خدمات سلامت درنظر میگیرد، بیش از همه به دلیل همین منافع مشترک میان آنهاست: یکی خریدار دست به نقد میخواهد و دیگری نیروی کار با بهرهوری بالا.
سلامتی در مقام آرمان بشری
امروز دغدغۀ سلامتی به یک بیماری وسواسگونۀ اپیدمیک بدل شده است. در این خصوص ذکر چند نکته لازم به نظر میرسد:
1.تجربه نشان داده است که افراد در تلاش برای دوری از بیماریها حجم عظیمی از فضای ذهنی، فعالیت و حتی گفتگوی روزمرۀ خود را به سلامتی و ترس از دچار شدن به بیماری اختصاص میدهند، و همین امر بیشترین استرسها و ترسهای کاذب و آسیبزا را در پی دارد. این ترس را میتوان در گفتگوی روزمرۀ اطرافیان به وفور مشاهده کرد: ترس از چاقتر شدن، ترس از سرطانزا بودن فلان مواد غذایی و ترسهای مشابه.
2. تصور جامعه راجع به سلامتی بیشتر از آنکه ربطی به خود سلامتی یا فرآیند ارگانیک بدن داشته باشد، ناشی از نوع تبلیغات تجاری و فرهنگی است. برای مثال بخش قابل توجهی از دختران و زنان به بهانۀ سلامتی میکوشند تا شبیه مدلهایی شوند که عملاً نمونۀ یک انسان نامتناسب و بیمار هستند. بدن ایدهآل یا فرم اندام سالمِ تبلیغ شده در جامعه (مثلاً لاغری بیش از اندازه برای زنان یا بازوهای برآمده برای مردان)، بیشتر برآمده از فرهنگ تبلیغاتی حاکم بر رسانههاست که نتیجهای جز به هم زدن رابطۀ ارگانیک و هارمونیک (هرچند انتزاعی و صوری) اجزاء یک بدن ندارد.
3. برخلاف تبلیغات مختلف، سلامتی اکنون دیگر نه یک وسیله برای زندگی، بلکه خود هدف است. این رویکرد سنتی که انسان باید سالم باشد تا بتواند بدون مشکل به فعالیتهای اصلی زندگیاش برسد، اکنون دیگر جایگاه خود را از دست داده است. انسانها دیگر برای زندگی به سلامتی روی نمیآورند، بلکه زندگی میکنند که سالم باشند و سلامتی بدل به آرمان ذهنیِ (البته آرمانی کاملاً انتزاعی و تحریف شده) افراد بدل شده است. دیگر مساله نه «عقل سالم در بدن سالم»، بلکه هدف خود سلامتیِ فینفسه حتی به قیمت از دست رفتن عقل است.
حتما شنیده اید که اصلاحات برای تغییر درسه کشور ایران، ژاپن و آلمان به طور تقریبا همزمان بایکدیگر آغاز شد.
در آلمان بیسمارک رهبری پیشگام بودکه گام های بلندی در راستای صنعتی شدن این کشوربرداشت و در ژاپن میجی با شکستن محدود یتهای این جامعه راه را برای خیز شهای بلند هموار نمود. در ایران نیز امیرکبیر به عنوان پرچمدار اصلاحات و آغازعصر تحول شناخته می شود. او با تاسیس دارالفنون نظام آموزشی سنتی ایران را به چالش کشید و راه نوینی را برای توسعه پدیدآورد. اما سوال اساسی این است که چرا در ایران بامرگ امیرکبیر این جریان متوقف می شود و در دو کشور دیگر با سرعت به جلو می رود؟به طوری که امروز آلمان و ژاپن جزء اقتصادهای طراز اول جهان محسوب می شوند و ما همچنان دردایره جهان سومی و توسعه نیافتگی دست و پا می زنیم البته دلائل این موضوع بسیار گسترده و فراتر از این نوشتار است. اما در این مجال،ما به بررسی علل توفیق ژاپن و روند اصلاحات آموزشی این کشور برای رسیدن به توسعه توجه داریم. بسیاری از جامعه شناسان معتقدند: ژاپن و آلمان توانستند با تغییرات ساختاری در آموزش و پرورش راه رشد و توسعه را هموار نمایند. در واقع یکی از رموز موفقیت این دو کشور توجه ویژه به نهاد آموزش و پرورش و سرمایه گذار یهای کلان در این حوزه بوده است. چون طبیعی است اگر کشوری نتواند نیروی انسانی را برای یک جامعه پیشرو تربیت نماید و نتواند میراث فرهنگی خود را به نسلهای آینده منتقل نماید، با بن بست جدی در توسعه مواجه خواهد شد.امروز بر بسیاری ثابت شده که سرمایها را صرفا نمی توان در زیرخاک ها جستجو نمود و با دسترسی بیشتر به نفت و گاز و سایر منابع معدنی به پیشرفت رسید، بلکه سرمایه اصلی هر کشور مغزها و نخبگان آن جامعه هستند که بستگی مستقیمی به توسعه نظام آموزشی دارد.
کافی است نگاهی گذرا به شرایط و تحولات این کشوری که فاقد منابع زیرزمینی است بیندازیم
کشوری که بیش از 67٪ ان را کوه و جنگل تشکیل داده و هر لحظه احتمال وقوع زلزله و آتشفشان در آن وجود دارد. گفته می شود در این کشور روزگاری زلزله جان هزاران نفر را می گرفت، ولی آنها تصمیم گرفتند جلوی غول زلزله بایستند و این کار را با آموز شهای ساده در مدارس و کودکستانها آغاز کردند. آموزش هایی که با تصویرهای کارتونی و توصیه های ساده آغاز شد و به مرور همه و همه فهمیدند و یاد گرفتند که چگونه می توان در مقابل بلایای طبیعی ایستاد. امروز وقتی زلزله ای بالغ بر7ریشتر در این کشور رخ می دهد، مردم در سوپر مارکتها و فروشگاهها مشغول خرید هستند و احتمالا برخی پشت میز کامپیوترشان خمیازه می کشند و نیم نگاهی به سقف می اندازند می گویند: زلزله. امروز زلزله در ژاپن دیگر فاجعه ای محسوب نمی شود. چون در اثر آن نهایتا یک یا دو نفر زخمی می شوند. درست مثل یک سانحه رانندگی که برای هر فردی امکان وقوع آن وجود دارد. در حالی که در کشور ما زلزله بم با6ریشتر جان صدها هزار نفر را گرفت، خانها را ویران نمود و کشور را در ماتم و عزا فرو برد.امروز ما از زلزله بم به عنوان یکی از بزرگترین فاجعهای قرن یاد می کنیم.فاجعه ای که می توانست به حد یک سانحه تقلیل یابد. اما ژاپن چگونه ژاپن شد؟ مگر آنها موجودات دو پا مثل ما نیستند؟ مگر غذای ژاپنی چقدر کالری،فسفر و ویتامین دارد؟ مگر این ملت همانهایی نیستند که ما عموما خود را از آنها با هو شتر می دانیم
ژاپن چگونه ژاپن شد؟
اما در این راستا لازم است بدانیم که ژاپن کشوری که در طول چند دهه اخیر به یکی از الگوهای موفق در زمینه آموزش مبدل شده است چه مسیری را پیموده است.
شاید شناخت این کشور، تلنگری برای ما باشد.
ژاپن چگونه ژاپن شد؟
ژاپنیها ملتی عجیب و شگفت انگیز هستند. آنها برای رسیدن به کامیابی همواره در تلاش هستند
ایالات متحده آمریکا رقابت می کند.علل توفیق ژاپن یها همان طور که اشاره کردم فراوان است. اما مهم ترین دلیل توسعه آنها، توجه به تربیت نیروی متخصص و اصلاحات در نظام آموزشی است که با میجی آغاز شد. مطالعات تیمز نشان م یدهد که پیشرفت تحصیلی ژاپن یها در دو درس علوم تجربی و ریاضی در میان 40 کشور همواره مقا مهای اول تا EZRA( سوم بوده و حتی به تعبیر پروفسور، ازرا وگل استاد دانشگا ه هاروارد دانش آموزان ژاپنی )VOGELمقیم آمریکا از همسالان خود در ژاپن بسیار ضعیفتر هستند و این نشان از درخشش نظام آموزشی ژاپن دارد.
نگاهیبه روند اصلاحات اموزشی
میجی در تاریخ ژاپن نقطه عطفی محسوب می شود او سیستم آموزشی سنتی ژاپن را تغییر داد و کشور را وارد تحولات عصر تجدد نمود. تا قبل از حاکمیت میجی در ژاپن
ژاپن، شاهد حاکمیت امپراطوری توکوگاوا هستیم که از سال 1603 تا 1876 ادامه داشته است. در این دوران
طولانی ژاپنی ها ترجیح دادند که با جهان ارتباطی نداشته باشند. دورانی که سامورایی ها دارای قدرت و اقتدار ویژه ای بودند. آنها نظامیان سنتی این کشور محسوب می شدند که خود را تابع ارز شهای سنتی جامعه ژاپن می دانستند و در راه احیای آن می کوشیدند. در واقع برای این طبقه نظامی حفظ اقتدار کشور همه چیز محسوب می شد و آنها حاضر به فدا کردن جان خود در راه وطن بودند.
در دوران توکوگاوا سامورایی ها تحت لوای آموز شهای نظامی، اخلاقی مبتنی بر آیینهای بودا و کنفوسیوس قرار داشتند. اما سایر طبقات به حد این طبقه نظامی، از آموزش بهر ه مند نبودند و فقط می توانستند در حد خواندن
و نوشتن و مهارت زندگی دور ه هایی را طی نمایند. مثلا بازرگانان در کلا سها کار با چرتکه را برای حساب کردن
می آموختند. اما این روند تداوم نیافت و با انتقال قدرت از سلسله شوگونی توکوکاوا به موتسوهیتو نقطه عطفی در تحولات اجتماعی این کشور پدید آمد.
در این دوران ژاپن از پوستة سنتی خود بیرون آمد و حالا وقت آن بود که با جهان بیرون ارتباط برقرار نماید.
اولین بخش اصلاحات، با تحولات در آموزش و پرورش پدید آمد. در منشور پنج ماد های میجی اعلام شد:
از این به بعد عموم افراد باید از تعلیم و تربیت « بهر ه مند شوند و آموزش برای زنان و مردان به طور مساوی در واقع میجی آموزش و پرورش طبقاتی » و برابر خواهد شد و جنسیتی عصر گذشته را منسوخ و به جای آن آموز شهای نوینی را که از آموزش و پرورش آلمان و فرانسه اقتباس شده بود، پیاده نمود. ژاپن در عصر میجی از کشوری که بیشتر تحت تاثیر مفاهیم سنتی فرهنگ ژاپنی و چینی بود، خارج و به آموز شهای جدید غربی که مبتنی بر توجه به فردگرایی و انسا نگرایی بود تغییر مسیر داد. البته این تحول در ایران هم با ایجاد مدارس جدید ایجاد شد و به نوعی ما هم به مرور با آموز شهای دنیای جدید آشنا شدیم. اما مشکلاتی که در ایران نسبت به ژاپن وجود داشت این بود که اولا بخش سنتی جامعه ژاپن چندان مقابله ستیزه جویان های با این روند نکرد، در حالی که در ایران پروژه قتل امیرکبیر در اتا قهای کناری دربار طراحی و پیاده شد. دوم اینکه ژاپن یها هرگز تقلید کورکوران های از غرب نکردند و همواره به صورتی نه چندان دشوار سنت و مدرنیسم را در کنار هم قرار دادند.
در واقع اگرچه در عصر میجی آموز شهای مدرن از نوع اروپایی جایگزین رو شها و آموز شهای سنتی گردید. اما این آموز شها در دل فرهنگ ژاپنی جای مناسب خود را در کنار فرهنگ سنتی پیدا کرد. در حالی که در ایران ذهن سنتی ما حتی تا به امروز نتوانسته به راحتی مدرنیسم را در کنار سنت قرار دهد و به گونه های این ستیز همواره وجود داشته است. اما تحولات آموزش ژاپن به همین جا ختم نشد و دومین نقطه تحول بعد از جنگ جهانی دوم و شکست این کشور از نیروهای متفقین پدید آمد. در واقع سقوط ژاپن و با خاک یکسان شدن هیروشیما و ناکازاکی، ژاپن را به الگوهای نوین آموزشی که تحت تاثیر آمریکا بود، معطوف نمود. مهم ترین تحولات این عصر در ژاپن به شرح زیر می باشد.
-1 در نظام آموزشی جدید تاکید شده که همه افراد باید بتوانند به تحصیل بپردازند و حتی دولت باید شرایط
تحصیل در مقاطع عالی را برای شهروندان فراهم نماید.
-2 مدارس باید به تربیت استعداد ها و لیاقت تک تک دانش آموزان بپردازند و هیچ کس نباید از این گفتمان آموزشی ب یبهره بماند. در مجموع فلسفه آموزش مبتنی بر استعدادها، جایگزین آموز شهای نخبه پرورانه گردید.
-3 آموزش از تمرکز بیش از حد در یک سازمان خارج شود و به مدارس فضای کار و استقلال بیشتری برای انتخاب رو شهای مناسب آموزشی داده شود.
-4 نکته مهم دیگر در اصلاحات دوم آموزشی ژاپن تاکید بر مهار تها و اخلاق شهروندی، احترام به حقوق شهروندان، بالارفتن موقعیت و پرستیژ اجتماعی معلمان و مربیان آموزشی، ایجاد آزاد یهای علمی، تحقیقی می باشد.
در واقع اصولی که در این اصلاحات آموزشی قابل توجه و ذکر است، این است که ژاپن در این فاز به الگوهای دموکراتیک و حقوق مدنی و شهروندی توجه ویژ ه ای می نماید. به تعبیر دیگر هدف از آموزش صرفا تربیت نیروی متخصص برای مشاغل مختلف نیست. بلکه هدف، رشد اخلاق شهروندی و آماد هسازی نسل جوان برای زندگی در جامعه ژاپن می باشد و این در حالی است که در ایران روند تحولات آموزشی همچنان به این موارد چندان توجهی نداشته است. هنوز در کشور ما ساختار سنتی آموزش و پرورش تعیین کننده اصلی دستورالعملهای مدارس است و مدرسه ها ملزمند از کلیات مورد تایید نظام آموزش و پرورش تبعیت نمایند. همچنین متاسفانه توجه به رشد اخلاق شهروندی در اولویت قرار نداشته و سیستم کنکور و آماده سازی دانش آموزان برای عبور از آن و رسیدن به موفقیت نشان از تاکید بر نخبه پروری به جای شهروند محوری دارد.
اما ژاپن کشوری که نماد موفقیت در آسیا محسوب می شود، امروز وارد فاز سوم اصلاحات آموزشی شده است. در سالهای پایانی قرن بیستم مقامات ژاپنی اعلام کردند:
امروز ژاپن تمام الگوهای آموزش موفق در غرب را پیاده نموده و اکنون وقت آن رسیده که الگوی نوین ژاپنی که در گذشته در هیچ کجای جهان نمونه های ندارد مورد استفاده قرار گیرد. فاز سوم آموزش در ژاپن روندی است که به تعبیر متخصصین آموزشی این کشور شهروندان را برای قرن 21 آماده می سازد. آموزشی که هر ژاپنی را
به نخبه ای بی نظیر برای توسعه پایدار این کشور مبدل می سازد. ژاپنیها امروز در آپارتمان های کوچک 20 متری خود با استفاده از لپ تاپ های شخصی آینده جهان را تحت تاثیر خود قرار می دهند. امروز مدیریت آموزشی ژاپن در اتا قهای رسمی و در بسته دولتی تعیین نمی شود، بلکه هر کس در اتاق خود مدیر کنترل جهان است. آموزش در مدارس پیشرو ژاپن موضوعی است که باید در مقاله دیگری به آن پرداخت. اما به طور خلاصه می توان گفت:
آموزش پسامدرن یعنی افزایش قدرت خلاقیت شهروندان و اعتقاد به این اصل که آموزش باید همیشه و تا پایان
عمر برای افراد وجود داشته باشد. ژاپن یها می خواهند خطوط کلی حرکت جهان را در قرن 21 رقم بزنند و این
فاز سوم فاصله آنها را از کشورهای جهان سومی مثل ایران چند برابر می نماید.
.
اما با همه این اوصاف امروز ژاپن به عنوان امپراتوری بزرگ علم و تکنولوژی محسوب می شود و اقتصادش با اقتصادeart( سوم بوده و حتی به تعبیر پروفسور، ازرا وگلVOGELنگاهی به روند اصلاحات آموزشی:میجی در تاریخ ژاپن نقطه ی عطفی محسوب می شود.امروز بر بسیاری ثابت شده که سرمایه ها را صرفا نمی توان در زیرخا کها جستجو نمود و با دسترسی بیشتر به نفت و گاز و سایر منابع معدنی به پیشرفت رسید، بلکه سرمایه اصلی هر کشور مغزها و نخبگان آن جامعه هستند که بستگی مستقیمی به توسعه نظام آموزشی دارد.کوروش دوم(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، معروف به کوروش بزرگ نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک میدانستند.
دورهٔ جوانی
تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل برانشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آنها را نقش کردهاست. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ میزیستهاست. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان وآریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اولشاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه مادازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[ آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند . هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد . پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.
دورهٔ قدرت
بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد بهوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود،پادشاهی ۳۵ سالهایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو،بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیشبینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه،فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیمبازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در توراتثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشتهاست.
فرزندان
پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن ۱۵ ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناء کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.
آخرین نبرد
کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام سکا که ملکه شان به نام تومریس, از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود, به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور میکردند{(کوروش در استوانه حقوق بشر می فرماید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمی توان دلیل جنگ کوروش با سکا ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود.}. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تومریس ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر میافتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمیرسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود.تو مریس سر بریده کوروش را در ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: «تو که با عمری خونخواری سیر نشدهای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی» پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدرهای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیدهاست. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شدهاست.
منشور حقوق بشر کوروش
استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸ میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح دادهاست.
این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک نگهداری میشود.
ذوالقرنین
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
تفاوت کشورهای پیشرفته و عقب مانده، تفاوت قدمت آنها نیست.
برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد و عقب مانده است!
اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند، استرالیا که 150 سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند، اکنون کشورهایی توسعهیافته و پیشرفته هستند
تفاوت کشورهای عقب مانده و پیشرفته در میزان منابع طبیعی قابل استحصال آنها هم نیست.
ژاپن کشوری است که سرزمین بسیار محدودی دارد که 80 درصد آن کوههایی است که مناسب کشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمریکا را دارد. این کشور مانند یک کارخانه پهناور و شناوری میباشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پیشرفته صادر میکند.
مثال بعدی سویس است.
کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمیآید اما بهترین شکلاتهای جهان را تولید و صادر میکند. در سرزمین کوچک و سرد سویس که تنها در چهار ماه سال میتوان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود.
افراد تحصیلکردهای که از کشورهای پیشرفته با همتایان خود در کشورهای عقب مانده برخورد دارند برای ما مشخص میکنند که سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند. زیرا مهاجرانی که در کشور خود برچسب تنبلی میگیرند، در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد تبدیل میشوند.
پس تفاوت در چیست؟
تفاوت در رفتارهای است که در طول سالها فرهنگ نام گرفته است.
وقتی که رفتارهای مردم کشورهای پیشرفته و توسعه یافته را تحلیل میکنیم، متوجه میشویم که اکثریت آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی میکنند:
1. اخلاق به عنوان اصل پایه
2. وحدت
3. مسئولیت پذیری
4. احترام به قانون و مقررات
5. احترام به حقوق شهروندان دیگر
6. عشق به کار
7. تحمل سختیها به منظور سرمایهگذاری روی آینده و نه صرفا فکر ایجاد میانبر برای پولدار شدن یک شبه ( جالب اینجاست که اگر کسی اینطور نباشه می گن پپه است)
8. میل به ارائه کارهای برتر و فوقالعاده
9. نظمپذیری
اما در کشورهای عقب مانده تنها عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میکنند.
ما ایرانیان عقب مانده هستیم نه به این خاطر که منابع طبیعی نداریم یا اینکه طبیعت نسبت به ما بیرحم بودهاست.
ما عقب مانده هستیم برای اینکه رفتارمان چنین سبب شدهاست.
ما برای آموختن و رعایت اصول فوق فاقد اهتمام لازم هستیم.
بر این اساس تا فرهنگ ما تغییر نکند هیچ چیز عوض نمی شود همه گزینه ها در حل مشکلات فرهنگ نهفته است اگر فرهنگ ما پیشرفته باشد اقتصاد ما خود به خود رشد خواهد کرد ،اگر فرهنگ ما پیشرفته باشد رشد سیاسی ما بالا می رود ،اگر فرهنگ ما پیشرفته باشد به همه قوانین مدنی گشور احترام می گذاریم، اگر فرهنگ ما پیشرفته باشد در همه حوزه های عمومی رعایت همدیگر را می کنیم، ولی اگر فرهنگ نباشد همه چیز تعطیل است و هر یک گام به جلو ،دو گام برگشت به عقب است.