وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

دیدهای متفاوت بزرگان از زنان( بر گرفته ازسایت پارسیان)تقدیم به روح مادرم که با تمام وجودم دوستش داشتم و به یادشم

دیدهای متفاوت بزرگان از زنان




زن شاهکار خلقت است
برنارد شاو
زیباترین خوی زن ، نجابت اوست
ارد بزرگ
در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل
مالرب
تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است
امرسون
زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست
آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟
ناپلئون
مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان
رومن رولان
مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند
کونته ورسیه
با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد
بردون
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند
رابیندرانات تاگور
هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند
لرد بایرن
زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است
گوته
زنانیکه می خواهند مرد باشند ، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند
الکساندر دوما
برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و …
مارکوس آنا
منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود
لامارتین
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
ویلیام شکسپیر
زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی*توانند خود را زیبا جلوه دهند
برنارد شاو
هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است
شیلر
زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد و مرد عاقل می گذارد که زنش او را تربیت کند
مارک تواین
هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود میداند
جونسون
مردانیکه بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی میکنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن میتازند
ارد بزرگ
زنان بخوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند
داستایوفسکی
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد
کمتر دچار گسست می شوند
ارد بزرگ
زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ،نمونه عطوفت و چشمه عنایت است
اقبال لاهوری
آیندۀ اجتماع در دست مادران است. اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ،تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد
ابوفور
به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ،به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است
میشله
زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد .
آلفونس دوده
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست،

امتحان ریشه هاست

عشق در نگاه بزرگان(یاداشت تحقیقی)


عشق نخستین سبب وجود انسانیست . (وونارگ)
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد. (ارد بزرگ)
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . (شکسپیر)
عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی. (شانفور)

عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست. (کوستین)
عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . (جبران خلیل جبران)
عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است. (مادام دوژیرادرن)
عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است. (زابوتن)
عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است. (ژرژسان)
عشق معجزه ایست . (امیل زولا)
عشق شیرینی زندگیست. ( مارسل تینر)
عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند. (سنت بوو)
عشق یکنوع تب و حرارت شدید است. (استاندال)
عشق گل کمیابی است. ( آندره توریه)
عشق حادثه ایست. (کولارن)
عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد.(ریشله)
عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . (بوبن)
عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . (ایوانز)
عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم. (کن بلانچارد)
عشق یعنی ترس از دست دادن تو . (مثل ایتالیائی)
عشق تاریخچه زندگی است…. اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . (مادام دواستال)
عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند. (لئوبوسکالیا)
عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند. (ویکتور هوگو)
عشق رمز بزرگیست. (افلاطون)
عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. ( شانفور)
عشق نبوغ عقل است. (توسنل)
عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار (کراتس)
عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود. ( مادموازل دوسگوری)
عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد. (ولتر)
عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . (آلفونس کار)
عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند. (کرنی)
عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است. (برنارد شاو)
عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد. (……)
عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد. (د. اسمیت)
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند. (مارکوس بیکل)
عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند. (ژرژسان)

جملاتی برای اندیشیدن

- قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !
این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق !!
2- یک قلــب پـــاک؛

از تمــــام مــعـــــابـــد و مســـاجــــد
و کلیـــســـا هــــای دنیـــــا مــقـــدس تـــر است ...


3- این روزها دلگرمی میخواهم وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی...


4- برای کشتیهای بی حرکت............موجها تصمیم می گیرند.....

5- باید دنبال شادی ها گشت، غمها خودشان ما را پیدا می کنند


6- همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست

گاهی بخاطر بودن کسی ست
که حواسش به تو نیست ..........


7- سقوط تاوان پریدن با بعضی هاست

8- ازعصبانیت آدمایی که همیشه مهربونن خیلی بترسید
چون وقتی عصبانــــــــی میشن
دیگه نمیتونن لبخند بزنن..

9- از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن چه سود دارد؟
خدا گفت: شاید در سرنوشتت نوشته باشم; هرچه آرزو کرد!!!

10- احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی ….

11- موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت، مقدمه گستاخی است ..

12- زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می‌دارد.

هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره نیست!

13- آدمهایی که عشقشونو مثل کانال تلویزیون عوض میکنند،
آخرش باید بشینن برفک تماشا کنند ....!!

14- خیـلی احمقیـم اگه فکر کنیـم آدمـا، تـوی شوخـی دلشـون نمی شکنـه

15- همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی... با آمدنش غافلگیرمان کند!!!

16- زمانی که خاطره هایت ازامیدهایت قویتر شدند پیــــــــــر شدنت شروع میشود ...

17- روزی کسی را پیدا خواهید کرد که گذشته تان برایش اهمیتی ندارد چون می خواهد آینده تان باشد...

18- حسادتِ دوست، از رقابتِ دشمن بدتره !

چگونه می‌توان امید داشت؟(یاداشت تحقیقی)


 

 

زمانی که همه چیز رو به تباهی و انسداد می‌رود، زمانی که دیگر هیچ چیزی باقی نمانده و تمام فعلیت‌های یک وضعیت نشان از سقوطی مرگبار و حتمی دارند، زمانی که هیچ راه برون‌رفتی پیشاروی ما وجود ندارد، زمانی که به لبۀ پرتگاه رسیده‌ایم، دقیقاً در همان لحظۀ آخر، شاید تنها چیزی که برای ما باقی مانده باشد، امید است. امید به خلاصی از وضعیت، امید به گشایش راهی جدید، امید به امکان چیزی دیگر، شاید چیزی به ظاهر محال.

جهان از اساس با نوعی ابهام یا تردید پیوند خورده است، هیچ پیش‌بینی قطعی‌ای وجود ندارد. ممکن است فردی با رعایت تمام توصیه‌های بهداشتی (اعم از نظافت، ورزش، رژیم غذایی و ...) به ناگاه در سن جوانی بر اثر سکتۀ قلبی جانش را از دست بدهد و یک بیمار مبتلا به سرطان که همه از او قطع امید کرده‌اند، از تمام اطرافیان‌اش بیشتر عمر کند.

امید از جنس بالقوگی است و همواره به امکانی ورای فعلیت‌های موجود اشاره دارد. امید زمانی ممکن می‌شود که همه چیز روشن نباشد، امید فرزند زمانۀ ابهام است. ابهامی که در ذات تجربۀ زندگی است. در نتیجه، امید همواره در ذات زندگی است.

امیدِ خوش‌خیالانه

خوش‌خیالی در دل هر وضعیتی، بدون توجه به شرایط و محدودیت‌های عینی وضعیت، بدون سبک سنگین کردن شرایط، بدون تن دادن به تحلیلی واقعی از موازنۀ نیروها، همواره در نوعی خوشبینی خیالپردازانه نسبت به آینده به سر می‌برد. امید خوش‌خیالانه، مانند کبک سر خود را در برفِ خوشبینی کرده و به هیچ وجه نمی‌کوشد تا از دل انسداد موجود راهکاری برای برون‌رفت از آن بسازد. چنین امیدی (چه در مقام یک فرد و چه به عنوان یک جامعه)، امیدی منفعلانه است که کناری می‌ایستد و می‌کوشد تا در دل تمام ناآرامی‌ها و ناملایمت‌ها منتظر بماند تا راهی برایش گشوده شود. در عرصۀ واقعی، چنین امیدی بر ضد هر تغییری عمل می‌کند و در حقیقت، امیدی ضدامید است.

ناامیدی بدبینانه

در برابر امید خوشبینانۀ فوق همواره رویکردی وجود دارد که می‌کوشد تا با نقد خوشبینی و انفعال نهفته در پس آن به نوعی بدبینی راه یابد. این نوع بدبینی در انتقادش بر امیدخوش‌بینانه تا حد زیادی بر حق است. او می‌داند که تنها با دست روی دست گذاشتن و انتظار کشیدن، فرصت حاصل نمی‌آید. او افسردگی ناشی از مواجهه با وضعیت اسفبار را بر سرخوشی ناشی از خوشبینی کاذب ترجیح می‌دهد. او می‌داند که در وضعیتی که همه‌ی راه‌ها بسته است، امید داشتن به هر راهی یک توهم است. او می‌داند که هر راهِ از پیش داده شده، هر راه فراری، یک بیراهه یا توطئه است. او می‌خواهد خود همۀ راه‌ها را ایجاد کند و تا آن لحظه، تا لحظۀ موعود انفجار تمام بن‌بست‌ها، به هیچ راهی اعتماد ندارد. همۀ راه‌ها، حتی راه‌های فرار تنها و تنها نمودی دیگر از راه‌های بن‌بست‌اند. جالب اینجاست که این نوع از ناامیدی گاه و بیگاه داعیۀ امید دارد و خود را تنها امید حقیقی معرفی می‌کند و هر رویکردی غیر از خود را به خوش‌خیالی و سازش با بن‌بست موجود متهم می‌کند و در عمل نیز جز شعار دادن کاری نمی‌کند و نهایتا واکنشی منفعلانه به وضعیت نشان می‌دهد. اما این ناامیدی، بر خلاف «امید خوشبینانه»، انفعالش را با سیاه‌نمایی بروز می‌دهد و همچون جان زیبای هگلی خود را چنان پاک ومنزه‌تر از وضعیت آلودۀ موجود می‌داند که به دخالت در آن آلوده نمی‌شود.

امید فعالانه

نوع دیگری از امید نیز ممکن است که نه به خوش‌خیالی خام‌دستانه تن می‌دهد و نه به ناممکن جلوه دادن همه چیز. این، امیدی است که نه تنها می‌کوشد تا راه ایجاد کند، بلکه هیچ روزنه‌ای از وضعیت موجود را نیز از دست نمی‌دهد. او می‌داند که بدبینی هنر نیست (همانگونه که خوش‌بینی هم هنر نیست)، او می‌داند که تمام راه‌ها بیراهه نیستند. او را می‌توان «سوژه‌ی امیدوار» نامید که نه امیدش را از دست می‌دهد، نه نگاه نقادانه‌اش را. سوژه‌ی امیدوار در دل وضعیتی مسدود به دنبال امکان است: امکانِ گشایش وضعیت. او نه می‌کوشد با فرار از وضعیتِ خود به وضعیتی احیاناً قابل تحمل‌تر، صورت مساله را پاک کند و نه می‌خواهد تن به انسداد وضعیت بسپرد (چه با سرخوشی و چه با ناامیدی). سوژۀ امیدوار نه تنها امکان‌ها را می‌جوید بلکه همچنین آنها را می‌سازد. او در این راه به تعهد و خلاقیت خود و دیگران تکیه دارد.

هگل به ما می‌آموزد که سنتزِ یک وضعیت، درعین نفی هر دو سوی برسازندۀ آن، چیزی جدای از آنها نیست. نزد هگل هر مرحله از سیر دیالکتیکی مرحلۀ قبل را به کلی دور نمی‌ریزد، بلکه با نفی‌ و رفع آن می‌کوشد تا هرآنچه در دل وضعیت پیشین، قابلیت رستگار شدن را دارد، بیرون کشیده و نجات دهد. به بیان دیگر، سوژه‌ی امیدوار در مقام نفی دیالکتیکیِ هر دو سوی خوشبینی/بدبینی می‌کوشد تا در عین نفی انفعال نهفته در پس هر دو، امکان‌های حاضر در هر دو سو را از آن خود سازد. «سوژۀ امیدوار» که خودش زمانی در یکی از این دو به سر می‌برده است، می‌داند که هر دو (آگاهی خوشبین و بدبین) می‌توانند با تن دادن به فرآیند نفی به سوژۀ امیدوار بدل شوند. آگاهی خوشبین کافی است تا با نفی خوشبینی‌ منفعلانه‌اش به نوعی کنش انتقادی امیدوارانه راه ببرد و آگاهی بدبین با نفی بدبینی‌اش نوعی امید هشیارانه را برگزیند.

امید از بیرون بر وضعیت نمی‌تابد، امید مقوله‌ای وارداتی نیست. امید از دل وضعیت، از درون شکاف‌های بلوک‌های مسدود سربرمی‌آورد. «سوژۀ امیدوار» نیز در بیرون از وضعیت زندگی نمی‌کند، او در دل همین انسداد، در دل همین خوش‌بینی‌ها و بدبینی‌ها، در دل همین اشک‌ها و لبخندها حضور دارد. او کوچکترین بهانه‌ها را برای شادی جمعی از دست نمی‌دهد. او در عین هشیاری و تردید حتی به بدبین‌ها نیز امیدوار است. او نهال امید را در دست دارد و آن را به همگان هدیه می‌دهد.به امید اینکه همه مردم ایران به ارزوهای خوشبینانه واقعی خود دست یابند.

 

نبرد برای سلامتی(یاداشت تحقیقی من)




 

امروزه یکی از رایج‌ترین پیام‌ها، از تبلیغات تجاری گرفته تا توصیه‌های اخلاقی، ترویج سلامت و زندگی سالم است. شرکت‌های بسیاری وجود دارند که به تولید کالاها، ابزار یا مواد غذایی‌ای می‌پردازند که سلامت فرد را بهبود می‌بخشد. علاوه بر شرکت‌های تجاری فوق، دولت‌ها، نهادهای شهری، رسانه‌های فراگیر و نهادهای فرهنگی نیز یکی از وظایف خود را بهبود وضعیت سلامت در جامعه عنوان کرده و می‌کوشند تا با تبلیغات مختلف و به صورت‌های متنوع، در راستای انجام این مهم بکوشند. در این سو اما خود مخاطبان و شهروندان قرار دارند که عمدتاً دغدغۀ سلامتی یکی از مهمترین و مستمرترین نگرانی‌های ذهنی آنهاست و می‌کوشند تا بخش اعظمی از اعمال و رفتار خود را با این ملاک، یعنی سلامتی، محک بزنند.

این یادداشت خواهد کوشید تا نسبتِ هر کدام از 3 ضلع با خود مقولۀ سلامتی را مورد واکاوی قرار داده و انگیزه‌ها و منافع هر کدام را برملا سازد.

بمباران تبلیغات

امروزه، تبلیغات مختلف از قرص‌های لاغری و کاهش ریزش موی سر گرفته تا دستگاه‌های مکانیکی، سالن‌های ورزشی و خدمات متناسب با آنها، همه و همه می‌کوشند تا اعتماد مخاطب را جلب کرده و هدف اصلی خود را بهبود سلامتی مخاطبان معرفی کنند. تمایل انسان به سلامتی و نگرانی از بیماری‌های مختلف فضای بسیار گسترده‌ای را برای خرید و فروش این کالاها فراهم آورده است. برخلاف ظاهر همدلانه و همدردانۀ این تبلیغات، عملاً اما چیزی که واقعا ارزش دارد، نه سلامتی، بلکه حساب بانکی مخاطبان است. این شرکت‌ها که هدف اصلی‌شان کسب درآمدهای هنگفت است، می‌کوشند تا با اتکا به انواع و اقسام فریب‌های تجاری، روش‌های جنگ روانی و اقناع مخاطب، این هدف اصلی را در پس ظاهر دوستانه و همدلانه‌ای پنهان سازند که خود را دوستدار سلامتی مردم معرفی می‌کند. روشن است که این شرکت‌ها نه از سلامتی مردم، بلکه دقیقاً از بیماری و عدم سلامتی آنها سود می‌برند. نکته قابل تامل دیگر، تلاش آنها برای حفظ خصلت‌های ظاهراً آسیب‌زای انسانها (مانند تنبلی یا پرخوری) است. برای مثال، شما دیگر لازم نیست برای لاغر شدن هر روز به ورزش‌های سنگین یا رژیم‌های غذایی طاقت‌فرسا تن بدهید، بلکه می‌توانید گوشۀ منزلتان لم دهید و هر چه می‌خواهید بخورید، فقط کافی است از فلان قرص لاغری، یا دستگاه ماساژ شکم یا حتی نوع خاصی از دستبند و گردن‌بند استفاده کنید. جالب اینجاست که علی‌رغم ناکارآمد بودن این روش‌ها و عوارض جانبی آزاردهندۀ آنها، کنترل امیال غریزی برای انسانها آنچنان دشوار است که هنوز اقبال بسیاری به این شرکت‌ها وجود دارد.

تبلیغات فرهنگی، اخلاقی

بخش دیگری از تبلیغات مربوط به سلامتی نه از جانب شرکت‌های تولیدکننده یا فروشندۀ کالا یا خدمات، بلکه از جانب نهادهای شهری، فرهنگی، اجتماعی و به ویژه دولت صورت می‌پذیرد. صرف نظر از رابطۀ مالی-تجاری پنهان شرکت‌های مذکور با این نهادها که خود یکی از انگیزه‌های اصلی ترویج فرهنگ سلامت است، باید اذعان کرد که دولت انگیزه‌ها و اهداف بلندمدت‌تر و کلان‌تری از ترویج فرهنگ سلامت می‌برد. دولت می‌کوشد تا این ذهنیت را به مخاطب تلقین کند که «تو نگران سلامتی خودت هستی، من هم به فکر سلامتی تو هستم، پس به من اعتماد کن». اما آیا دولت همان انگیزه‌ را از بحث سلامت شهروندان دنبال می‌کند؟ قطعا نه. برای دولت درد کشیدن یا بیمار شدن یا حتی مردن یک انسان چندان اهمیتی ندارد. برای دولت دو مساله اهمیت دارد: یکی حفظ توان «نیروی کار» و دیگری کاهش هزینه‌های جاری دولت.

به بیان دیگر، دولت از یک سو می‌کوشد تا با سالم نگه داشتن شهروندان، نیروی کار فعال با بازدهی بالا داشته باشد تا در نهایت بتواند بهره‌وری و سود خود را بالا ببرد. از سوی دیگر، دولت می‌کوشد تا با ترویج فرهنگ سلامت، هزینۀ معالجۀ یک بیمار (اعم از هزینۀ نگه‌داری، دارو، نیروی انسانی مانند دکتر، پرستار، منشی، نظافتچی و ...) را کاهش دهد. نباید فراموش کرد که اگر دولت تسهیلات ویژه‌ای برای شرکت‌های تولیدکنندۀ کالا و خدمات سلامت درنظر می‌گیرد، بیش از همه به دلیل همین منافع مشترک میان آنهاست: یکی خریدار دست به نقد می‌خواهد و دیگری نیروی کار با بهره‌وری بالا.

سلامتی در مقام آرمان بشری

امروز دغدغۀ سلامتی به یک بیماری وسوا‌س‌گونۀ اپیدمیک بدل شده است. در این خصوص ذکر چند نکته لازم به نظر می‌رسد:

1.تجربه نشان داده است که افراد در تلاش برای دوری از بیماری‌ها حجم عظیمی از فضای ذهنی، فعالیت و حتی گفتگوی روزمرۀ خود را به سلامتی و ترس از دچار شدن به بیماری اختصاص می‌دهند، و همین امر بیشترین استرس‌ها و ترس‌های کاذب و آسیب‌زا را در پی دارد. این ترس را می‌توان در گفتگوی روزمرۀ اطرافیان به وفور مشاهده کرد: ترس از چاق‌تر شدن، ترس از سرطان‌زا بودن فلان مواد غذایی و ترس‌های مشابه.

2. تصور جامعه راجع به سلامتی بیش‌تر از آنکه ربطی به خود سلامتی یا فرآیند ارگانیک بدن داشته باشد، ناشی از نوع تبلیغات تجاری و فرهنگی است. برای مثال بخش قابل توجهی از دختران و زنان به بهانۀ سلامتی می‌کوشند تا شبیه مدل‌هایی شوند که عملاً نمونۀ یک انسان نامتناسب و بیمار هستند. بدن ایده‌آل یا فرم اندام سالمِ تبلیغ شده در جامعه (مثلاً لاغری بیش از اندازه برای زنان یا بازوهای برآمده برای مردان)، بیشتر برآمده از فرهنگ تبلیغاتی حاکم بر رسانه‌هاست که نتیجه‌ای جز به هم زدن رابطۀ ارگانیک و هارمونیک (هرچند انتزاعی و صوری) اجزاء یک بدن ندارد.

3. برخلاف تبلیغات مختلف، سلامتی اکنون دیگر نه یک وسیله برای زندگی، بلکه خود هدف است. این رویکرد سنتی که انسان باید سالم باشد تا بتواند بدون مشکل به فعالیت‌های اصلی زندگی‌اش برسد، اکنون دیگر جایگاه خود را از دست داده است. انسان‌ها دیگر برای زندگی به سلامتی روی نمی‌آورند، بلکه زندگی می‌کنند که سالم باشند و سلامتی بدل به آرمان ذهنیِ (البته آرمانی کاملاً انتزاعی و تحریف شده) افراد بدل شده است. دیگر مساله نه «عقل سالم در بدن سالم»، بلکه هدف خود سلامتیِ فی‌نفسه حتی به قیمت از دست رفتن عقل است.