وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

وبلاگ اختصاصی روستای حاج سلیم محله

حاج سلیم محله - رضا بژکول این وبلا گ جهت بیان و پی گیری مشکلات روستای حاج سلیم محله تشکیل شده است.

بحران ارزی کره جنوبی و درسهای که باید گرفت



بحران ارزی کره جنوبی و درسهای که باید گرفت

درس هایی از بحران ارزی کره جنوبی برای ایران
شرکت های غول پیکر دولتی عاملان بحران ارزی




    گروه اقتصادی |کره جنوبی در دهه 1990 یک بحران ارزی را تجربه کرد: بحرانی که عوامل مختلفی منجر به شکل گیری آن شده بود. طبق یک بررسی صورت گرفته، گسترش و آزادسازی بخش بانکی بدون توجه همزمان و موازی به بازار سرمایه از جمله عواملی بود که در این دهه به شکل گیری بحران ارزی در کره جنوبی انجامید، اما این تنها عامل نبود زیرا حمایت های دولتی از شرکت های غول پیکری که ساختاری ناکارآمد داشتند، از دیگر مسائلی بود که بحران فوق را به همراه داشت. اما موضوعی که می تواند برای ما حائز اهمیت باشد، اشتراک در عواملی است که منجر به بروز بحران ارزی در کره شده بود. گسترش و افزایش تعداد بانک های خصوصی و موسسات اعتباری در کشور طی سال های اخیر از یک سو و حمایت های همه جانبه دولت از شرکت های بزرگ متعلق به بخش عمومی غیردولتی از جمله نقاط مشترک اقتصاد این روزهای ما و آن روزهای کره جنوبی است. براین اساس شاید تجربه دهه 90 کره جنوبی بتواند درسی برای اقتصاد حال حاضر ایران باشد.
    بررسی تجربه کشورهای در حال توسعه و اقتصادهای نوظهور در مواجهه با بحران های ارزی، محور گزارشی است که از سوی مرکز پژوهش های مجلس تهیه و مورد بررسی قرار می گیرد. تجربه بحران ارزی کره جنوبی در دهه 1990 دومین گزارشی از این دست است که توسط این مرکز تهیه شده و به بررسی مشابهت های وضعیت بحران آن دوره کره جنوبی با ایران پرداخته است.
    این بررسی در چند بخش به علل بروز این بحران پرداخته و در بخش پایانی آن با ارائه یک جمع بندی درس های بحران ارزی این کشور را برای اقتصاد ایران تشریح کرده است.
    طبق این بررسی ها، عنوان می شود که گسترش و آزادسازی بخش بانکی بدون توجه همزمان و موازی به بازار سرمایه از یکسو و نظارت ناکافی بر بازار پول به ویژه موسسات مالی غیربانکی از مشکلات آن زمان اقتصاد کره جنوبی بوده که در ایران نیز مصداق دارد. از سوی دیگر ریشه بحران مالی کره جنوبی، حمایت های زیاد دولت از شرکت های غول پیکری بود که ساختارهای ناکارآمدی داشته اند. مشابه این شرکت ها در حال حاضر در ایران نیز وجود دارد که می توان به شرکت های بزرگ متعلق به بخش عمومی غیردولتی اشاره کرد که در اکثر فعالیت های اقتصادی وارد می شوند و نفوذ اقتصادی بالایی دارند. علاوه بر اینها، فشار دولت به بانک ها برای هدایت منابع آنها به سمت و سوی مورد نظر دولت، کارایی تخصیص منابع بانکی را در کره جنوبی کاهش داده بود که نمونه آن در اقتصاد ایران نیز وجود دارد به نحوی که نفوذ شرکت های بزرگ و عدم توانایی بانک ها در دریافت مطالبات خود از آنها از نمونه بارز چنین تجربه یی است.
    اقتصاد کره جنوبی در زمان بحران ارزی در اواخر دهه 1990 میلادی شرایطی متفاوت از شرایط فعلی اقتصاد ایران داشت. به طور دقیق تر، در آن زمان رشد اقتصادی در کره جنوبی بالابود و جریان ورودی سرمایه خارجی به این کشور نیز در سطح بالایی بود. این در حالی است که رشد اقتصادی ایران در حال حاضر به دلیل محدودیت های ناشی از تحریم های اقتصادی پایین و جریان سرمایه خارجی به ایران نیز ضعیف است. با این حال نکات اشتراکی نیز میان تجربه کره جنوبی و ایران وجود دارد که می توان از آن برای اقتصاد ایران درس هایی آموخت.
    
    بخش هایی از درس های بحران مالی و ارزی کره
    در شرایطی که مشکلات ساختاری در اقتصاد نهادینه شده باشد، گشایش بازار سرمایه و ادغام بازار مالی در بازارهای سرمایه بین المللی سبب تضعیف اقتصاد کشور می شود. برای بقا در بازار سرمایه بین المللی، کشورها نه تنها باید بر انضباط کلان اقتصادی تاکید کنند بلکه باید بر بنیان های کلان اقتصادی مناسب نیز توجه داشته باشند.
    علاوه براین، عدم نظارت و تنظیم نادرست ساختار بدهی و دارایی خارجی موسسات مالی حتی در صورت اتخاذ رویکرد محتاطانه نسبت به گشایش بازار سرمایه می تواند سبب بروز بحران ارزی شود. اتخاذ سیاست مالی انقباضی در اقتصادی که به صورت توامان با بحران ارزی و بانکی مواجه است، واکنش سیاسی مناسبی نیست.
    همان طور که عنوان شد، در کره جنوبی بخشی از بحران ناشی از عملکرد موسسات مالی غیربانکی بود که به دلیل نظارت ناکافی بانک مرکزی این کشور و عدم توجه به مقررات احتیاطی، در نهایت مشکل بزرگ تسهیلات غیرجاری را در کره ایجاد و اعتماد سرمایه گذاران را از این کشور سلب کردند. در ایران نیز با توجه به گسترش بازار پول و افزایش هر روزه این موسسات و همچنین بانک های جدید التاسیس، بانک مرکزی باید نظارت کافی و صحیح برآنها داشته باشد، در غیر این صورت این موسسات خود زمینه ساز بحران خواهند شد. ریشه بحران مالی کره جنوبی ساختار شرکت های غول پیکر این کشور و حمایت های زیاد دولت از آنها بود. باتوجه به تجره کره می توان گفت هرچه ساختار شرکتی بزرگ تر باشد، ضرورت های وجود شفافیت در فعالیت آنها بیشتر است زیرا در غیراین صورت عملاباری به دوش دولت خواهند بود و به محض ایجاد نقصانی در حمایت دولت از این شرکت ها، زمینه ساز بحران خواهد بود.
    فشار دولت به بانک ها برای هدایت منابع آنها به سمت و سویی است که دولت در نظر دارد که این می تواند کارایی تخصیص منابع بانکی را با مشکل مواجه سازد. تجربه کره جنوبی در این خصوص حاکی از آن است که اعمال سیاست های کنترل اعتباری حتی در اقتصادی که به سرعت در تمامی زمینه ها رشد می کند نیز می تواند سبب بروز بحران و انباشت بدهی های غیرجاری به بخش بانکی شود.

نقد بیل گیتس به کتاب چرا ملتها شکست می خورند؟



نقد بیل گیتس به کتاب چرا ملتها شکست می خورند؟

نقد میلیاردر بر کتاب نظریه پرداز



  عاصم اوغلو و رابینسون کتاب مهم «چرا ملت ها شکست می خورند» را منتشر و در آن نکات قابل توجهی را مطرح کرده اند. برخی شخصیت های علمی و فعالان اقتصادی جهان از جمله بیل گیتس نقد خود را بر کتاب یاد شده انتشار داده اند. مقاله بیل گیتس میلیاردر مشهور امریکایی را در این باره می خوانید.
    چرا برخی کشورها ثروتمند شده اند و شرایط زندگی عالی برای شهروندان خود ایجاد کرده اند اما دیگران نتوانسته اند؟ این موضوعی است که من تا حدودی در ذهنم است و بنابراین مشتاق بودم تا کتابی که اخیرا در این مورد بوده را انتخاب کنم. کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند» به آسانی قابل مطالعه است و داستان های تاریخی زیاد و جالبی درباره تفاوت کشورها دارد. یک استدلال ساده در این مورد ارائه شده است:
    کشورهایی با نهادهای اقتصادی و سیاسی فراگیر (و نه استخراجی) توانسته اند در بلندمدت موفق شده و دوام بیاورند. من تحلیل نویسندگان را مبهم و ساده یافتم. فراتر از نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر در مقابل استخراجی. آنها با وجود تاریخ و منطقه، کلیه عوامل موثر دیگر را نادیده گرفته اند. عبارت ها و مفاهیم اصلی واقعا تعریف نشده اند و آنها هرگز توضیح نمی دهند که چگونه یک کشور می تواند به سمتی حرکت کند که نهادهای فراگیرتری داشته باشد. به عنوان مثال، بررسی تاریخی رشد اقتصادی را از دوره روم آغاز کرده اند. مشکل تحلیل اینجاست که قبل از 800 سال قبل از میلاد، اقتصاد در همه جا بر اساس کشاورزی معیشتی استوار بود. در نتیجه این واقعیت که ساختار متنوع دولت روم بیشتر فراگیر بود یا کمتر، بر رشد اقتصادی تاثیر نداشت. نویسندگان وقتی که دلایل کاهش فراگیری نهادهای «ونیز» را مطالعه کرده اند به ساده سازی عجیبی روی آورده اند.
    واقعیت آن است که «ونیز» به خاطر رقابت سقوط کرد. تغییر در فراگیری نهادهای آن بیشتر در واکنش به این موضوع بود تا ریشه مشکل حتی اگر «ونیز» مدیریت می کرد تا از فراگیری نهادهای خود حفاظت کند، این امر نمی توانست مانع کاهش تجارت ادویه آنها بشود چون کتاب تلاش می کند تا از طریق یک تئوری همه چیز را توضیح دهد.
    شما مثال های غیرمنطقی زیادی در آن خواهید یافت. تعجب دیگر در دیدگاه نویسندگان درباره سقوط تمدن «مایاست»، اما دلیل اصلی آن چنین بوده است: مساله دسترسی به آب و شرایط آب و هوایی، بهره وری سیستم کشاورزی آنها را کاهش داد. نویسندگان باور دارند که قبل از اینکه رشد قابل دسترسی باشد ابتدا باید نهادهای سیاسی فراگیر ایجاد شود. به هر حال، اکثر مثال های مرتبط با رشد اقتصادی در 50 سال گذشته مانند معجزه های آسیا (هنگ کنگ، کره، تایوان و سنگاپور) در شرایطی اتفاق افتادند که نهادهای سیاسی آنها به جای اینکه فراگیر باشند استخراجی بودند.
    وقتی که شما با مثال های زیادی روبه رو می شوید دیگر دیدگاه نویسندگان مبنی بر اینکه رشد پایدار حاصل نمی شود مگر اینکه نهادهای فراگیر وجود داشته باشد معنای خود را از دست می دهد. به هر حال حتی در بهترین شرایط، رشد نمی تواند خودش را پایدار کند. من حتی فکر نمی کنم که این نویسندگان تحلیل می کنند که رکود بزرگ، بی قراری کنونی ژاپن با بحران مالی جهانی در سال های اخیر به دلیل کاهش «فراگیری» بوده است. نویسندگان، تئوری مدرنیزاسیون را به سخره می گیرند، این تئوری بیان می کند که بعضی مواقع یک رهبر قدرتمند با انتخاب درست می تواند به رشد یک کشور کمک کند و شانس خوبی برای کشورها وجود دارد که سیاست های فراگیر داشته باشند.
    کره و تایوان مثال هایی هستند که واقعا اتفاق افتاده است. همچنین کتاب، از دوره رشد و نوآوری باورنکردنی چین در دوره 1400- 800 چشم پوشی می کند. در 600 سال اخیر، اقتصاد چین پویاترین اقتصاد در دنیا بوده است و نوآوری های زیادی داشته که از جمله آنها می توان به پیشرفت هایی که در ساختن کشتی و گداختن آهن داشتند، اشاره کرد. این موضوع بیشتر از شرایط جغرافیایی، زمان بندی و رقابت میان امپراتورها حاصل شده است و از این امر که نهادهای چین فراگیر بوده اند تاثیری نپذیرفته است. نویسندگان با چین مدرن هم مساله دارند زیرا که انتقال از «مائو» به «دنگ ژیائوپنگ» هیچ تغییری در نهادهای سیاسی به سمت فراگیر شدن را شامل نمی شد. هنوز هم مبتنی بر اکثر شاخص ها چین یک معجزه رشد پایدار اقتصادی است.
    البته من فکر می کنم که هر فردی قبول کند چنین نیاز دارد که نهادهای سیاسی خود را فراگیرتر کند اما میلیون ها چینی که در دهه های اخیر زندگی شان تغییر یافته و ممکن است که قبول نداشته باشند که رشد آنها «فراگیر» بوده است. من نسبت به نویسنده ها خوشبین تر هستم که تغییرات تدریجی، بدون ناپایداری، در چین در مسیر درست ادامه خواهد یافت. گذار اقتصادی غیرقابل باور چین در سه دهه گذشته به این دلیل اتفاق افتاد که اقتصاد سرمایه داری را در آغوش گرفت که مالکیت خصوصی، بازارها و سرمایه گذاری در آموزش و زیرساخت ها را شامل می شود. این نکته یی واضح و آشکار درباره رشد اقتصادی است که رشد اقتصادی همبستگی قوی با اقتصاد سرمایه داری دارد و از سیستم سیاسی مستقل است. وقتی که یک کشور بر بنای زیرساخت ها و ارتقای آموزش تمرکز می کند و از قیمت گذاری بازار استفاده می کند تا منابع را تخصیص دهد در آن صورت حرکت به سمت رشد اتفاق خواهد افتاد.
    این ایده از وضوح بیشتری برخوردار است تا آنچه توسط نویسندگان ارائه شده و توانایی بهتری در تبیین وقایع اتفاق افتاده دارد. نویسندگان کار خود را با حمله سنگین به کمک های خارجی به پایان برده و بیان کرده اند که در اکثرمواقع کمتر از 10 درصد کمک ها به دریافت کنندگان واقعی رسیده است. آنها به عنوان مثال به افغانستان اشاره دارند در حالی که این مثال یک مثال گمراه کننده است زیرا افغانستان در وضعیت جنگی قرار دارد و به خاطر اهداف جنگی یا مرتبط با آن کمک ها به سرعت از بین می روند.
    به عنوان آخرین نکته، باید اشاره کنم که این کتاب برای من یک پرتو روشنی هم داشته است آنجا که مرا با کارلوس اسلیم، ثروتمند مکزیکی، مقایسه کرده است. در واقع، نیاز است که قوانین رقابت پذیری در مکزیک ارتقا یابند اما من مطمئن هستم که تولید ثروت و انجام تجارت توسط کارلوس اسلیم برای مکزیک بهتر است از وضعیتی که مکزیک او را نداشت.

افراطی گری در ایران و ریشه های تاریخی و ترس از مباحثه


افراطی گری در ایران و ریشه های تاریخی و ترس از مباحثه


دلیل افراطی گری این است که این اشخاص فقط در مدار خودشان زندگی می کنند. وارد مدارهای تازه شدن، نیازمند مطالعه است. من یکبار به یکی از دوستانم 4 رمان از چارلز دیکنر را معرفی کردم و گفتم اینها را بخوان تا مدار متفاوتی در ذهنت شکل بگیرد و ذهنت با جهانی غیر از خودت هم آشنا شود.

 محمود سریع القلم استاد برجسته دانشگاه شهید بهشتی علت افراطی گری افراد در ایران را زندگی آنها در مدار خودشان می داند.

 دکتر محمد سریع القلم در پاسخ به این سوال که چرا کشور ما با موانعی از جمله تندروی افراد مواجه است و چرا اساسا اغلب ایرانی ها خود را حق به جانب می دانند، می گوید: دلیل افراطی گری این است که این اشخاص فقط در مدار خودشان زندگی می کنند. وارد مدارهای تازه شدن، نیازمند مطالعه است. من یکبار به یکی از دوستانم ۴ رمان از چارلز دیکنز را معرفی کردم و گفتم اینها را بخوان تا مدار متفاوتی در ذهنت شکل بگیرد و ذهنت با جهانی غیر از خودت هم آشنا شود. او آنها را خواند و من باز هم چند کتاب دیگر را به او معرفی کردم. مثلا وقتی سرگذشت نلسون ماندلا را می خوانیم می فهمیم که چقدر برای خودش وقت گذاشت تا توانست روی زندان بانانش نیز تاثیر بگذارد. باید روی کتاب ها و نویسندگان مختلف وقت بگذاریم تا مدارهای تازه ای در زندگی مان بگشائیم و در خودمان محصور نمانیم.

وی ادامه می دهد: همچنین باید تحمل دیدگاه های مخالف و مختلف را در خود ایجاد کنیم و با کسانی هم که متضاد ما هستند معاشرت کنیم. از سوی دیگر، رشد فکری نیاز به مباحثه دارد؛ کسی که با او بحث و گفت و گو می کنیم. از سوی دیگر رشد فکری نیاز به مباحثه دارد؛ کسی که با او بحث و گفت و گو کنیم. رسانه های مجازی در این عرصه بسیار تاثیرگذارند و حضور در این فضاها قدرت تحمل را بالا می برد. ما با اینترنت و فیسبوک و … به هم وصل شده ایم.

این استاد دانشگاه در ادامه گفتگوی خود با ویژه نامه نوروزی روزنامه آرمان تصریح کرد: من در اجلاس داووس گفتم که آینده خاورمیانه ای ها در دست بیل گیتس هاست. ما در طول تاریخ مان نظام های استبدادی داشته ایم و داریم؛ باید و نباید شنیده و منع شده ایم و در چنین موقعیتی، فرد رشد نمی کند. در واقع فرد ایرانی هیچگاه فرصت رشد نیافته ولی دنیای جدید دارد درها را باز می کند. می توانیم بگوییم افراطی گری در جامعه از عدم آموزش ریشه می گیرد که نمی دانیم با تفاوت ها و اندیشه های دیگر چطور برخوردکند

چرایی ناکامی ملت های عقب مانده؟


]چرایی ناکامی ملت های عقب مانده؟

 

در کتاب «چرا ملت‌ها ناکام می‌شوند؟» -Why Nations Fail- عاصم‌اغلو و رابیسنون خلاصه‌ای از تحقیقات اخیرشان را به زبانی غیرفنی ارائه می‌دهند. انگیزه اصلی کتاب توضیح تفاوت بسیار زیاد درآمدی بین کشورهای توسعه‌یافته با دیگر کشورها است. از این دریچه، سؤال این است که چرا برخی ملت‌ها موفق شده‌اند به سطح بالایی از استانداردهای زندگی دست‌ یابند درحالی‌که برخی دیگر در این راه (شاید بارها) ناکام شده‌اند.
در کتاب «چرا ملت‌ها ناکام می‌شوند؟» -Why Nations Fail- عاصم‌اغلو و رابیسنون خلاصه‌ای از تحقیقات اخیرشان را به زبانی غیرفنی ارائه می‌دهند. انگیزه اصلی کتاب توضیح تفاوت بسیار زیاد درآمدی بین کشورهای توسعه‌یافته با دیگر کشورها است. از این دریچه، سؤال این است که چرا برخی ملت‌ها موفق شده‌اند به سطح بالایی از استانداردهای زندگی دست‌ یابند درحالی‌که برخی دیگر در این راه (شاید بارها) ناکام شده‌اند.
کتاب با این مثل آغاز می‌شود: نوگالس (Nogales) شهری است که زمانی در تاریخ دوپاره شده و قسمتی از آن در آریزونای آمریکا (نوگالس در سنتاکروز) و قسمت دیگرش در مکزیک واقع شده است (نوگالس-سورنا). نوگالس در سنتاکروز شهری است که مردم آن درآمد بالایی دارند و از نظام‌های پیشرفته و مناسب آموزش و بهداشت بهره‌مند هستند. در مقابل درآمد سرانه مردم در نوگالس-سورنا یک‌سوم همشهری‌های سابقشان در آمریکاست؛ در آنجا مردم تحصیلات کمی دارند، نرخ مرگ و میر نوزادان بالاست و وضع راه‌ها و زیرساخت‌ها و خدمات حقوقی و امنیتی هیچ تعریفی ندارند. چه چیز دلیل این تفاوت‌های فاحش است؟ اگر نگاه کنید وضع جغرافیایی هر دوی این شهرها یکسان است، نوع آداب و رسوم و در مجموع آنچه به آن فرهنگ می‌گویند یکسان است، و نیاکان مردم هر دو شهر دقیقا افراد یکسانی با نژاد یکسانی بوده‌اند. آنچه بدیهی است مرزی است که این دو شهر را از یکدیگر جدا کرده و یکی را در آمریکا و دیگری را در مکزیک قرار داده است. اما چه‌ سیری طی شده تا آمریکا تا این حد نسبت به مکزیک پیشرفته‌تر باشد؟
بخش زیادی از کتاب به تحقیق در سیر تاریخی تمدن‌های امروز می‌پردازد. برای مثال در تعمیم مثال مربوط به شهر نوگالس، می‌توانیم سیر شکل‌گیری تمدن‌های امروزی در قاره آمریکا را بررسی کنیم. در قرن شانزدهم میلادی، غنی‌ترین بخش قاره امروزی آمریکا به‌لحاظ معادن و تمدن، قسمت‌های مرکزی و جنوبی آن بوده است. اسپانیا که در آن زمان قدرت اول اروپا بوده زودتر از همه به استعمار این تمدن‌های کهن می‌پردازد. نویسندگان کتاب نشان می‌دهند که چگونه در این تمدن‌های کهن، یک فرد به عنوان رییس و شاه سرزمین ثروت و قدرت را به‌طور متمرکز در اختیار داشته است. راهکار اسپانیایی‌ها برای استعمار این تمدن‌ها این بوده که قدرت را از این فرد می‌گرفته‌اند و تحت نظام‌های عجیب و غریب استثمارگرانه، مردم این مناطق را به کارهای سخت مثل کار در معادن طلا و نقره وامی‌داشته‌اند. آنها موفق می‌شوند که ساختاری بوجود بیاورند که یک یا چند فرد در رأس هرم قدرت قرار گرفته و از طریق استثمار دیگران به کسب ثروت می‌پردازد، نظامی از قدرت که البته شبیه به نظام تمدن‌های کهن این مناطق بوده است. در مقابل، کرانه غربی ایالات متحده امروزی تنها سهمی می‌شود که انگلیسی‌ها نصیب می‌برند. آنها ابتدا سعی می‌کنند به شیوه اسپانیایی‌ها مردم بومی را تحت سیطره خود در بیاورند اما با قبایلی آزاد و غیرمتحد روبرو می‌شوند. سرمای هوا تعداد زیادی از آنها را می‌کشد، معادن طلا و نقره پیدا نمی‌کنند و چیزی برای استثمار پیدا نمی‌کنند جز زمین‌های آزاد. از همان ابتدا ساختارهای اقتصادی و سیاسی کاملا متفاوتی در آمریکای شمالی و آمریکای موسوم به لاتین پدید می‌آید و در ادامه نیز در مسیری واگرا از هم دور می‌شود.
در جای جای کتاب، نویسندگان دو مفهوم کلیدی را معرفی می‌کنند و می‌پروانند: نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی. نهادهای اقتصادی به انگیزه‌های افراد برای فعالیت‌های اقتصادی شکل می‌دهند: انگیزه برای تحصیل، پس‌انداز، سرمایه‌گذاری و نوآوری. آیا نامه جیمز وات -مخترع ماشین بخار- به پدرش را دیده‌اید؟ در این نامه که به قرن هجدهم برمی‌گردد او به پدرش می‌نویسد که مجلس بریتانیا در حال تصویب قانونی است که به موجب آن حق بهره‌مندی از سود حاصل از اختراعش تا 25 سال برای او محفوظ خواهد بود. اینگونه از نهاد اقتصادی یعنی اینکه حتی اگر یک فرد عادی دارایی مادی یا معنوی کسب کرده، حق و حقوقش محفوظ خواهد بود. این انگیزه می‌دهد برای تحصیل و تحقیق، برای سرمایه‌گذاری و پس‌انداز، برای ایجاد و توسعه کسب و کار. در مقابل، مثلا اگر به تاریخ ایران نگاه کنید بسیار است مثال‌هایی از اینکه چگونه یک فرد عادی یا یک فرد ممتاز و مشهور، محصول کشاورزیش یا ملک و اموالش توسط حکومت یا افراد وابسته به یغما رفته است. این نوع دیگری از نهاد اقتصادی است که نظام انگیزشی متفاوتی ایجاد می‌کند. در نتیجه می‌توان تحلیل کرد که چگونه نوعی از نهاد‌های اقتصادی موجب توسعه اقتصادی و نوع دیگری از نهادهای اقتصادی موجب ناپایداری و عدم پیشرفت می‌شوند.
حال، سؤال اینجاست که چرا یک جامعه، خود نهادهای اقتصادی‌ای را انتخاب می‌کند که مخل پیشرفت آن جامعه است؟ ادعای اصلی عاصم‌اغلو و رابینسون این است که گرچه نهادهای اقتصادی نقش اساسی در بهره‌مندی یا فقر در یک جامعه دارند، اما این نهادهای سیاسی هستند که تعیین می‌کنند یک ملت چه نهادهای اقتصادی  خواهد داشت. در واقع به شکل پیچیده‌تری، تعامل و کیفیت رابطه نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی است که به کامیابی یا ناکامی ملل منجر می‌شود.
اگر یک قدم به عقب برداریم، نویسندگان توضیح می‌دهند که سه نظریه در پاسخ به سؤال درباره نابرابری شدید درآمدی بین کشورها وجود دارد. نخست توضیح بر اساس تفاوت‌های جغرافیایی (آفریقا فقیر است چون شرایط مناسب کشاورزی نداشته)؛ دوم بر اساس تفاوت‌های فرهنگی (ژاپنی‌ها سخت‌کوش هستند)؛ سوم بر اساس نظریه جهل (ignorance) که می‌گوید ما پیشرفت نکرده‌ایم چون دانش کافی نداشته‌ایم که چه سیاستگزاری کشور را مرفه می‌کند. آنها مثال‌های زیادی در نقض دو نظریه اول (جغرافیا و فرهنگ) می‌آورند، مثالهایی شبیه به مثال شهر نوگالس که اشاره به آن رفت. از همه مهم‌تر اما شاید اینکه آنها نظریه سوم را نیز رد می‌کنند. این نظریه عمدتا از طرف اقتصاددان‌ها حمایت می‌شده و می‌شود. مثلا با همین هدف (یعنی کمک به سیاست‌گزاری‌های درست در کشورهای کمترتوسعه‌یافته) فعالیت‌های مؤسساتی مثل بانک جهانی تعریف شده است. اینکه چرا عاصم‌اغلو و رابینسون این نظریه را مردود می‌دانند به این برمی‌گردد که پیشرفت و توسعه‌ی یک جامعه را در گرو پیدا شدن نوع خاصی از نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی می‌دانند.
طبق تعریف، چه نهادهای سیاسی و چه نهادهای اقتصادی به دو گروه (یا به سمت دو سر یک طیف) تقسیم می‌شوند: یکی نهادهای همه‌شمول (inclusive) و دیگری نهادهای استخراجی (extractive). نهادهای همه‌شمول اقتصادی از حقوق مالکیت حفاظت می‌کنند، نظام حقوقی بی‌طرفی دارند، خدمات و کالاهای عمومی ارائه می‌دهند که اجازه می‌دهد مردم انواع مبادلات و قراردادها داشته باشند، همچنین به‌جای موانع ورود برای کسب و کار، اجازه می‌دهند که مردم شغل و کسب‌وکارشان را انتخاب کنند. در مقابل، نهادهای (اقتصادیِ) استخراجی قرار دارند که طراحی شده‌اند برای استخراج درآمد و ثروت از گروه بزرگی از مردم به نفع یک گروه کوچک. به لحاظ بعد سیاسی، بنا به تعریف، سیاست فرآیندی است که با آن قانون و قدرت حکمفرما در یک جامعه مشخص می‌شود. نهادهای سیاسی‌ای که از قدرت مرکزی برخوردارند و تکثرگرا هستند، همه‌شمول نامیده می‌شوند و اگر هر یک از این دو شرط نقض شود، نهاد سیاسی نهادی استخراجی محسوب می‌شود. مثلا نهاد سیاسی چین استخراجی است چون گرچه قدرت مرکزی بالایی دارد اما تکثرگرا نیست. یا قدرت در برخی کشورهای آفریقا پخش و متکثر است اما هیچ قدرت مرکزی وجود ندارد و جامعه در نوعی هرج و مرج اداره می‌شود. این کشورها نیز بنا به تعریف نهاد سیاسی استخراجی دارند.
روی‌هم‌رفته، بین نهاد سیاسی همه‌شمول و نهاد اقتصادی همه‌شمول، و همچنین بین نهاد سیاسی استخراجی و نهاد اقتصادی استخراجی هم‌افزایی (synergy) وجود دارد. مثلا نهادهای اقتصادی همه‌شمول که در آن افراد متنوع بهره‌مند از ثروت و انواع کسب‌وکار هستند با نهاد‌های سیاسی همه‌شمول که تکثرگرا و در ارائه خدمات عمومی قوی هستند، حمایت می‌شوند. اما همچنین ضرورتی ندارد که مثلا نهاد سیاسی همه‌شمول با نهاد اقتصادی همه‌شمول جمع شود. برای نمونه چین نهادهای اقتصادی نسبتا همه‌شمولی دارد درحالی‌که نهاد سیاسی آن همه‌شمول نیست.
حال، چرا برخی ملت‌ها نهادهای همه‌شمول را انتخاب نمی‌کنند؟ کتاب پر است از مثال‌ها و شواهدی  از آفریقا (مثلا کنگو)، تاریخ بریتانیا و اروپا، چین، برزیل، کره شمالی و جنوبی و موارد دیگر. ادعای نویسندگان کتاب این است که حاکمان بسیاری از ملت‌ها در پیشرفت ملتشان کمکی نمی‌کنند نه چون نمی‌دانند که چه سیاست‌گزاری مفید است بلکه دقیقا چون می‌فهمند که توسعه آن ملت به سمت نهادهای همه‌شمول اقتصادی و سیاسی باعث می‌شود که توزیع درآمد و قدرت سیاسی در جامعه متکثر شود و  به تضعیف موقعیت سیاسی و اقتصادی آنها بینجامد. در نتیجه در مقابل هر حرکتی به سمت نهادهای همه‌شمول می‌ایستند.
سؤال دیگر این است که چرا علیرغم تضاد منافعی که تغییر نهاد‌های استخراجی به نهادهای همه‌شمول ایجاد می‌کنند برخی جوامع موفق می‌شوند چنان تغییراتی را محقق کنند؟ پاسخ به این سؤال بعد دیگری از تحلیل نویسندگان را در برمی‌گیرد و آن مسأله تاریخ و در واقع برایند اتفاقات تاریخی در گذرگاه‌های تاریخ است. مثالی که آنها از تاریخ قرن شانزدهم و هفدهم اروپا می‌آورند در نوع خود جالب است: در قرن شانزدهم فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا، که قوی‌ترین قدرت اروپا محسوب می‌شده در برابر بریتانیا که به علت تجارت در اقیانوس اطلس رقیب سودآوری اسپانیایی‌ها شده بوده، تصمیم می‌گیرد به بریتانیا حمله کند. هر کسی پیش‌بینی می‌کرده که قوه قهار اسپانیا با غلبه بر نیروی بریتانیا قدرت بلامنازع اروپا و حاکم اقیانوس اطلس شود. اما از قضای تاریخ، بریتانیا موفق می‌شود نیروی دریایی اسپانیا را مغلوب کند. از این پس درهای تجارت از طریق اقیانوس اطلس به نحو برابرتری به روی تاجران انگلیسی باز می‌شود. در تمام این دوران ملکه انگلستان به لحاظ نظامی و مالی وابستگی زیادی به این تاجران موفق پیدا می‌کند و اینکه چگونه انگلیس (نه فرانسه یا اسپانیا) اولین جایی بوده که تشکیل مجلس داده کاملا در ارتباط با قدرت این تاجران و تضاد منافع آنها با پادشاهی مطلقه بریتانیا بوده است. شبیه به این مثال در مورد طاعون سیاه  در سال 1347 میلادی و تبعات آن بر نظام اقتصادی و سیاسی در جوامع اروپایی که موجب تفاوت بین اروپای غربی و شرقی شده، و در تاریخ دوران اخیر برای مثال درباره اتفاقات سیاسی در کره‌جنوبی، چین و برزیل نیز در کتاب بحث شده است که در اندازه این نوشته نمی‌گنجند هرچند بسیار جالب و خواندنی هستند. نویسندگان به چگونگی تأثیر حوادث تاریخی در شکل‌گیری نهادها عنوان «contingent path of history» داده‌اند که به معنی مسیر مشروط و احتمالی تاریخ است. چنین دیدگاهی از جهت توجه به مسأله تاریخ شبیه به نگاه‌های چپ در تحلیل پدیده‌های اجتماعی-اقتصادی است و از این جهت که بر مسیر مشروط و غیرقابل‌پیش‌بینی تاریخ در مقابل هرگونه جبر و قطعیتی تأکید می‌کند در مقابل دیدگاه‌های چپ قرار می‌گیرد.
نمی‌توان از کتابی که خودش مجموع خلاصه مقالات متعدد دیگری است خلاصه‌ای ارائه داد. در نتیجه جمع‌بندی که بیان می‌کنم نیز از ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های تحلیل این دو نویسنده بی‌بهره خواهد بود. با این تبصره، به‌نظرم پیام آنها این است که یک جامعه برای پیشرفت ضرورتا نیاز به نوعی از نهادهای اقتصادی همه‌شمول دارد ولی همچنین عملکرد پایدار نهادهای اقتصادی همه‌شمول بدون نهادهای سیاسی با قدرت مرکزی و در عین حال متکثر ممکن نیست. برای مثال آنها ادعا می‌کنند که چین بدون اصلاحات سیاسی دیر یا زود، رشد اقتصادیش را از دست می‌دهد. بدین‌شکل توجه به سیاست و نقش بازدارنده نهادهای سیاسی درامکان توسعه یک ملت کانون تحلیل این کتاب است.

از داووس چه می دانیم؟


از داووس چه  می دانیم؟

تا سال 2003 فقط یک پرواز هفتگی میان دهلی و پکن وجود داشت. امروز این رقم به 26 پرواز رسیده است. تجار، نویسندگان و سیاستمداران نیاز به تعامل، مناظره، اثرگذاری و اثر‌پذیری دارند.
دکتر محمود سریع‌القلم  گفت  در تحقیقی پیرامون روان‌شناسی اجتماعی و مدیریت که سال گذشته در یکی از دانشگاه‌های معتبر جهان صورت پذیرفت این نتیجه به‌دست آمد
که ارزش و اعتبار یک متخصص در علوم انسانی، دیگر در گستره داده‌ها و اطلاعات و مواد خام او نیست، بلکه سطح افراد را توانایی آن‌‌ها در قالب بندی، ساختار‌سازی و استخراج معنا مشخص می‌کند.

در مورد کتاب رویارویی تمدن‌های هانتینگتون، حدود هزار میزگرد و همایش در سطح جهان در یک دهه گذشته انجام شده است. این در حالی است که همه داده‌های کتاب او به سهولت در اینترنت قابل دسترسی است.

یک دانشجوی کارشناسی می‌تواند همه مواد خام کتاب او را به راحتی به‌دست آورد. ارزش کتاب هانتینگتون به نوع استنباط و قالب بندی از داده‌ها است که ده‌ها مخالف و موافق دارد.
توانایی برای چارچوب‌سازی‌ و قالب بندی داده‌ها (Framing) از طریق مطالعه کتاب و گزارش تحقق پیدا نمی‌کند.

یک محقق، استاد دانشگاه، تحلیل گر و نویسنده در دنیای امروز برای آنکه بتواند معنای تحولات را درک کند باید در کوران مناظره‌ها و مشاهدات قرار گیرد. دوره‌ای که فقط با کتاب و روزنامه خواندن می‌شد متوجه تحولات شد، سپری شده است.
تا سال 2003 فقط یک پرواز هفتگی میان دهلی و پکن وجود داشت. امروز این رقم به 26 پرواز رسیده است. تجار، نویسندگان و سیاستمداران نیاز به تعامل، مناظره، اثرگذاری و اثر‌پذیری دارند.

به میزان قابل توجهی، سرعت تحولات در جهان به شدت افزایش پیدا‌کرده است. فهم منطقی و عینی این تحولات با مطالعه به‌دست نمی‌آید. سازوکار‌های شناخت تحولات نیز متحول شده‌است. نیاز به هماهنگی، همکاری و یادگیری، بنیان تصمیم‌گیری‌های عقلانی گشته است.

اجلاس داووس نمونه‌ای از این سازوکار جدید است. نخبگان سیاسی، تولید‌کنندگان ثروت و اشتغال، اندیشمندان اجتماعی و اقتصادی و بزرگان رسانه‌ها در پنج روز گرد‌هم می‌آیند تا از یکدیگر بیاموزند، اثر پذیرند و اثر بگذارند. حدود 2‌هزار نفر فرصت قرارگرفتن در کوران مناظره‌ها و مشاهدات را پیدا می‌کنند.

درایت، ظرفیت فهم طرف مقابل و قدرت بهره گیری از دانش دیگران، میزان بهره برداری شرکت‌کنندگان از این اجلاس و اجلاس‌های مشابه را تعیین می‌کند. مطالعه، در معرض دیدگاه‌های مختلف قرارگرفتن، مشاهده مستقیم تحولات، فهم روش‌ها و منافع بازیگران و مجهز شدن به آداب نقد کردن و نقدپذیری از سازوکار‌های استخراج معنا و چارچوب‌سازی‌ است.
در دنیای جدید، انسان‌ها و سامانه‌هایی موفق ترند که با یادگیری و گوش کردن به دیدگاه‌های مختلف، مسائل خود را حل کنند.