الفبای موفقیت:
الف:اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب:بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ:پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت:تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث:ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
ج:جسارت برای ادامه ی زیستن
چ:چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ح:حق شناسی برای تزکیه نفس
خ:خودداری برای تمرین استقامت
د:دوراندیشی برای تحول تاریخ
ذ:ذکرگویی برای اخلاص عمل
ر:رضایت مندی برای احساس شعف
ز:زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ:ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها
س:سخاوت برای گشایش کارها
ش:شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص:صداقت برای بقای دوستی
ض:ضمانت برای پایبندی به عهد
ط:طاقت برای تحمل شکست
ظ:ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع:عطوفت برای غنچه شکفته باورها
غ:غیرت برای بقای انسانیت
ف:فداکاری برای قلبهای دردمند
ق:قدرشناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک:کرامت برای نگاهی از سر شوق
گ:گذشت برای پالایش احساس
ل:لیاقت برای تحقق امیدها
م:محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و:واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه:هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی:یکرنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
در ابتدا باید گفت رابطه بین کارمند و کارفرما شرط اساسی برای رشد و بالندگی یک شرکت یا سازمان می باشد اگر رابطه ارگانیگ بین این دو فرمانده تولید در اقتصاد نباشد ارزش کار هردو گروه نه تنها پایین می یاید بلکه فاصله بین اینها نیز عامل سقوط اقتصاد هر جامعه می شود در جهان پیشرفته امروز تنها راه برون رفت همانا تعامل دواندیشه ودو دید در محیط کار و تولید است در واقع هر دو لازم و ملزوم همدیگر هستند و هیچ خطی انها را قطع نمی کند در هر شرکتی کارمند ساختاران را تشکیل می دهد هرگاه این ساختار در بعد مالی و یا روانی اسیب ببند مشکلات عدیده ای بوجود می ایید بنابر این قاعده یک کارمند بایستی شرایط زیر را داشته باشد تا باعث موفقیت در کار و حتی زندگی باشد به قول ژاپنیها تعلق خاطر ما اول کشور بعد شرکت و یا سازمان و اخر خانواده باشد چرا بدون کشور و شرکت خانواده ای باقی نمی ماند بنابر این یک کارمند خوب و منضبط باید شرایط زیر را داشته باشد 1 - انضباط که شرط اصلی در یک کارکاه است 2-ورود وخروج به موقع در محیط کار 3-انجام به موقع کار واگذار شده به او تحت هر شرایطی4-ارتباط خوب در محیط کار شرط سلامت روحی وروانی کار است5-مرتب بودن لباس پوششی جهت نظم در بین کارکنان و کرفرما 6-تعامل وتسامع دو اصل بنیادی در محل کار می باشد7-استفاده درست از امکانات در جهت صرفه جویی که در اقتصاد به نوعی به ان در امد می گویند8-وجدان کاری و اسیب نرساندن به دیگران تحت هر شرایطی9-به دیگر همکاران رشک نداشتن و فقط برای نیاز خود سخن گفتن10-انچه برای خود خواستن برای دیگران نیز خواستن و انچه برای خود نخواستن برای دیگران نیز نخواستن 11-مطالعه کردن در رشته کاری که به او محول شده و اطلاعات خود را به روز کردن12-اسفاده نکردن از کلمه نمی توانم 13-شرکت و امکانات ان را خانه خود دانستن14-پاسخ گفتن به ارباب رجوع به نحوی شایسته وبا احترام15-احترام به همدیگر مثل یک خانواده۱۶-اسرار شرکت یا سازمان را افشا نکردن ۱۷-از شرکت پلکانی برای دیگران نشدن ۱۸-خیانت نکردن به سازمان یا شرکت زمانی که از شرکت خارج می شوید۱۹-گذشته خود را در شرکت فراموش نکردن که کی بودیم و چی شدیم۲۰-خود را دانای همه امور ندانستن و قبول اینکه خیلی چیزها را نمی دانیم :اما نقش کارفرما جهت انگیزه به کارکنان چه می تواند باشد در واقع مثل نقش پدر خانواده می تواند اثر گذار باشد ۱ -پرداخت به موقع حقوق کارکنان تحت هر شرایطی ُکه این عامل بزرگی است جهت بهره وری بهتر۲-انچه را که از کارمند در پرداختها کسر می کند همینطور نیز از خود کسر کند۳-ورود و خروج کارفرما باید مثل کارمند باشد۴-اگر کارفرما مثل کارمند ورود و خروج داشته باشد باعث انگیزش در انان ایجاد می شود۴-کار فرما بایستی بین کارکنان فرق نگذارد به جز در کارهای تخصصی ان هم در شرایط ویژه۶-با تمام وجود از کارکنان در مورد مشکلات کاری و شخصی در زمان خاص خودش دلجویی نمایید۷- حساب کارکنان تنبل و تفرقه اندازرا از کارکنان متعهد جدا کند۸-در مشکلات کارکنان شریک باشد۹-از نیاز کارکنان خود اگاهی کامل داشته باشد تا درخواست نکرده مشکلش را حل کند ۱۰-رمز پیروزی کارفرما بدست اوردن دل کارکنان است اگر این دل بدست اید هر مشکلی حل خواهد شد۱۱-در بازنشستگی کارکنان با پرداخت همزمان وخارج شدن کارمند پرداخت وحتی او را تا در خانه اه اش برقه نمایید۱۲-برای روز تولد کارکنان ارزش قایل شود۱۳-به فرزندان در سخوان کارکنان برنامه ویژه تهیه و اجرا نمایید۱۴-در پایان هر سال برای تبریک سال جدید هدایای هر چند کوچک اهدا نمایید۱۵-در غم و شادی کارکنان فعال باشد۱۶-درحل اخلاف بین کارکنان هر دو طرف دعوا تشویق و یا تنبیه شودیا سعی کند با سعه صدر بر خورد نمایید۱۷-نسبت به کارکنان اعتماد عمیق داشته باشد تا زمانی که مشکلی پیش نیامده باشد۱۸-کارمند و کارفرما هر دو شرکت یا سازمان را خانه اول خود بدانند۱۹-خبرهای که از سوی بعضی کارکنان ارسال می شود زود قضاوت نکند و هر دو طرف را جهت حل مشکل فرا خواند۲۰ عدالت را در کنار امنیت شغلی برای کارکنان بخواهد ..با تمام عشق و علاقه به زحمتکشان جامعه این روز بزرگ را به همه کارکنان و کارفرماییان عادل و صادق تبریک می گویم.
دغدغه پیشرفت و توسعه یافتگی در آثار و آرای دکتر محمود سریع القلم برجسته است. اگر مخاطب آشنایی با سیر فکری این استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی تهران داشته باشد درمییابد که دغدغه سریع القلم توسعه یافتگی و طرح اصول ثابت آن با مطالعات مقایسهای است. کتابهای "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران"، "فرهنگ سیاسی ایران" و "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" از جمله آثار وی در واقع این سیر را مورد بررسی قرار میدهند. در حال حاضر، کتاب "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران" به چاپ نهم و کتاب "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به چاپ پنجم رسیده است.
سریع القلم معتقد است که توسعه یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می شود: اصول ثابت و الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها. کشورهایی مثل آلمان، انگلیس و ژاپن و... از اصول ثابت توسعه یافتگی برخوردارند مانند دولت حداقل، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم وعقلانیت، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پرکار و مسئولیت پذیر، دولت پاسخگو... ولی الگوهایی که طی سالها پرورش و تکامل یافته، متفاوت است.
در بررسی این اصول، فرهنگ و سبک زندگی ایرانی مورد توجه این محقق بوده است. نقدهای وارده بر سبک زندگی و مطالعه و بررسی مقایسهای این سبک با روش زندگی کشورهای توسعه یافته از جمله مطالعات دامنهدار این استاد دانشگاه بوده است. بر این اساس و نظر به اهمیت موضوع سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی گفتگویی با دکتر محمود سریع القلم انجام دادهایم که از نظر میگذرد.
* گروه دین و اندیشه: چه آسیبهایی را برای سبک زندگی ایرانیان به طور کلی میتوان برشمرد؟
** سریع القلم: در نظر داشته باشید که ما به سبک زندگی هیچ ملتی اصالتاً نمی توانیم ایراد بگیریم چون سبک زندگی نتیجه انباشت تجربیات تاریخی یک ملت است. اما می توانیم معیارهایی را مشخص کنیم و از آن زاویه آسیب شناسی کنیم. در اینجا قصد دارم آسیب شناسی سبک زندگی ایرانی را بر اساس خود فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی مورد خطاب قرار دهم.
*مادیات و خودخواهی کانونهای سبک زندگی ما شده است
** بر اساس تجربهای که در مشاهدات بینالمللی از جوامعی چون ترکیه، مالزی، کشورهای عربی و اروپایی داشتهام اولین وجه مقایسهای که میتوان در خصوص سبک زندگی ایرانی و همه این کشورها در نظر گرفت و البته بر خلاف ادعاهایی که عموماً در میان ما وجود دارد این است که میانگین ایرانی خیلی دنیا دوست است. علاقه عمیقی به دنیا و مال دنیا دارد ولی هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازی آنرا استتار میکند. از این دنیا هم، پول، لوازم زندگی، نمایش خانه و ویلا به دیگران سهم مهمی از دنیادوستی ایرانی دارد. در مقایسه، یک دانمارکی برای نقاشی، موزه، هنر، کتاب، آخرین رمانها، کنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگی، کشف کشورها و فرهنگهای دیگر، جا باز میکند. در سبد کالاهای میانگین ایرانی، این موارد تقریباً تعطیل است. کافی است صورت آرام و خوشرنگ یک شهروند معمولی ترکیه را با یک ایرانی مضطرب و همیشه در حال پول جمع کردن مقایسه کنید.
* ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای 50 درصد شکاف دارد
** این یک پارادوکس است چرا که در جامعهای زندگی می کنیم که مباحث دینی و اخلاقی در آن سهم مهمی از تبلیغات و آموزش را دارد. برای نمونه این مباحث توسط رسانهها، از طریق فضای عمومی، از طریق آموزش و از طریق کتب مذهبی طرح و عنوان میشود و آموزش معنوی و دینی جایگاه زیادی دارد اما این بعد دینی به نظر می رسد بیشتر بعدی ذهنی است. یعنی یک مداری در ذهن میانگین ایرانی هست که ارتباط بسیار محدودی با عمل فرد ایرانی دارد. نکته دوم این است که بخشی از فرهنگ ما تکرار آموزههای اخلاقی و دینی است. یعنی شما اگر در طول یک روز هزار نفر ایرانی را نمونه انتخاب کنید مشاهده خواهید کرد که آنها خیلی تذکر می دهند و نکات اخلاقی را مورد اشاره قرار میدهند و واژگان دینی، معنوی و اخلاقی زیادی را به کار می برند. واژگانی مانند انسانیت، خدا، پیغمبر، پاکی، وجدان، محبت، صداقت، شرافت، راستگویی و وظیفه دائماً مورد استفاده ماست، اما پرسش اینجاست که انعکاس این واژهها در زندگی و عمل ما چیست؟ نیم کره ذهنی ما با نیم کره عملی ما تقریباً هیچ ارتباطی با هم ندارند.
نکتهای که حالت معماگونه دارد این است که دایره ذهنی اخلاقی و دایره بیان اخلاقی چه ارتباطی با عمل اجتماعی ما دارد؟
من در منطقه نیاوران تهران به راننده اتومبیلی که سوبله (و نه دوبله) ایستاده بود با زبان خیلی ملایمی گفتم لطف میکنید قدری جلوتر پارک کنید چون ترافیک سنگینی در نتیجه توقف شما ایجاد شده است. پاسخ ایشان این بود که من هر کاری دوست داشته باشم می کنم. در اعتراض شهروند دیگری، وی گفت زیاد حرف بزنید شما را مچاله میکنم بعد میاندازم در جوب. در مورد جملات این راننده متخلف، می توان تحقیقات گستردهای درباره فرهنگ خودخواهانه ایرانی انجام داد.
* انعکاس اخلاق و معنویت و انسانیت در زندگی و عمل ما بسیار محدود است
** در اینجا قصد این است که رابطه بین ذهن و عمل را در خصوص سبک زندگی مورد بررسی قرار دهیم. تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانیها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمیکنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است. این اولین نقدی است که به زندگی ایرانی وارد است که چرا اینقدر ظاهر اخلاقی و معنوی دارد، ولی باطن مادی. بعضی رسانهها که به اروپاییها حمله میکنند و میگویند آنها مادی هستند، مفید خواهد بود اگر بروند در میان آنها زندگی کنند و بعد منصفانه قضاوت کنند که ما مصرفگراتر هستیم یا آنها. ما به پول و جمع کردن مال دنیا و مقام و منصب وابستهتر هستیم یا آنها؟ بنابراین، اینگونه باید تبیین کنیم که مادیات در سبک زندگی ایرانی جایگاه بسیار کانونی دارد. جمع کردن پول و امکانات و داشتن سمت و منصب برای میانگین ایرانی بسیار مهم و بلکه تمام زندگی است.
* خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم
** کم میشناسم افرادی را که حتی اگر به پول و امکانات هم میرسند از آن برای بهرهبرداری بهینه از زندگی استفاده بکنند. به جای ارتقاء کیفیت زندگی، مصرفگراتر می شوند. به نظر میرسد بسیاری از ما، خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم و فکر می کنیم تجملات یعنی ایدهآلهای زندگی. بسیاری از ما، هدفی بالاتر از تأمین غرایز اولیه نداریم. خلق کنیم؛ تولید کنیم؛ کار به جا ماندنی انجام دهیم؛ چنین افرادی در اقلیت محض هستند.
یک دلیل مهم علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است. از یک نفر که مدتی قبل در منطقه فرشته تهران قتلی را مرتکب شده بود پرسیدند که چرا این کار را انجام دادید گفته بود که مقتول پولش را خیلی به رخ من میکشید. شاید فرهنگی که 45 سال پیش در مناطق فرودست تهران حاکم بود الان در منطقه فرشته تهران میبینید. یعنی قتل، درگیریها و نزاعهای خیابانی در تهران به خاطر فخرفروشی و مسائل غریزی و مادیات است.
از اینرو، این سبک زندگی ایرانی که به شدت علاقمند است پول جمع کند و به خصوص در این هشت سال گذشته از هر وسیلهای استفاده کند تا به امکانات و مال برسد زندگی را بسیار دچار تنش میکند و اضطرابآور است. بعد افراد دنبال این هستند که آنچه را که به دست آوردهاند حالا چگونه باید حفظ کنند.
این نکات را نمی شد بیان کرد اگر وجه مقایسهای وجود نداشت. یعنی اگر یک نفر صرفاً از دریچه فرهنگ داخلی ایران به این مسائل نگاه کند ممکن است آنها را روندهای طبیعی و عادی در جامعه ایرانی تلقی کند. اما در کشوری مثل ترکیه و مالزی دیده می شود که بخش مهمی از رسیدن به ثروت برای این است که افراد هدفی در زندگی دارند و میخواهند کالایی را خلق و خط تولیدی را راهاندازی کنند و می خواهند چه به صورت محلی و چه بین المللی رقابت کنند و به طور خلاصه می خواهند کار مفیدی انجام دهند. یعنی فضای جامعه برای تولید ثروت و پول و برای یک نوع خلاقیت و نوآوری و افزایش ثروت ملی است. در این بحث مثال آلمان را نمیزنم بلکه مثال ترکیه و مالزی را میزنم. الان خانوادههایی که در ترکیه صاحب ثروت شدهاند بعضاً نزدیک یک قرن کار و تلاش و فعالیت کردهاند و با فکر و زحمت به این جایگاه رسیدهاند و در سطح ملی و بینالمللی رقابت کردهاند تا توانستهاند به این سطح از ثروت برسند.
* میانگین ایرانی فردی کوتاه مدت است
** سبک زندگی ایرانی تا زمانی که تلقی منطقی از پول و امکانات پیدا نکند اصلاح نمیشود. بخشی از این مسأله به این برمیگردد که ما میترسیم و زندگی را کوتاه مدت می بینیم و عموماً در یک قرن و نیم گذشته در فضاهای بی ثباتی زندگی کردهایم. لذا افراد به دنبال این هستند که نهایت بهرهبرداری را در زمانهای کوتاه انجام دهند و حرصی که برای سریع به دست آوردن پول دارند فروبنشانند. البته این مسایل ریشههای طبقاتی هم دارد. فردی را میشناسم که سال 1370 راننده تاکسی بوده و هم اکنون با رانت، زد و بند و اجحاف به حقوق دیگران به ثروت دهها میلیاردی رسیده است. او را تشویق کردم به حج برود و آسیا، آفریقا و اروپا را کشف کند. جواب داد که دو کارخانه باید راهاندازی کند شاید در هفتاد سالگی فرصت این کارها فراهم شود. کسی که قبلاً در فقر و محرومیت زندگی کرده الان از فرایند ناسالم پول درآوردن در این جامعه به وجد آمده و معنای دیگری برای زندگی قایل نیست. کتاب خواندن و به موزه رفتن برای او مسخره است. رشد قوای فکری و معنوی برای او وقت تلف کردن است. به صورت این شخص با این ثروت نگاه کنید فکر میکنید کارگر معدن است. این صورت را مقایسه کنید با مردم و کارآفرینان عادی جامعه ما که با زندگی معمولی، امیدوار و شاداب و سلامتی روانی دارند. بسیار جالب خواهد بود ما حتی در میان مجریان مملکت، 5 نفر پیدا کنیم که خوش رنگ و خوش پوست باشند. صورت انسان، انعکاس آرامش، سلامتی روانی و روحی اوست. پول و سمت به طور باور نکردنی برای میانگین ایرانی قداست پیدا کرده و معما این است که این در جامعهای است که می خواهد الهامبخش دیگر مسلمانان باشد!
* سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی در مقایسه با اروپاییها بالاست
** نقد سوم بر سبک زندگی ایرانی این است که در مقایسه با ملتهای دیگر سهم تفریح و خوشگذارانی و دور هم جمع شدنهای متعدد و طولانی بسیار بالاست. همه ملتها دنبال خوشگذرانی و تفریح هستند اما سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است. اخلاق، معنویت و حرفهای دلچسب به عنوان پوششی است بر آنچه ما در باطن انجام می دهیم. باید توجه داشت که سرنوشت هر ملتی با روحیه اکثریت آن ملت رقم می خورد.
صحبت من این نیست که همه ایرانیان این ویژگیها را دارند ولی اکثریت آنها چه در داخل و چه در خارج این خصایص را دارند. برای همین تاریخ، فرهنگ و زندگی ما به شدت سینوسی و نوسانی است. یکبار یک فرد ثروتمند هلندی را ملاقات کردم که عمده درآمد خود را صرف امور خیریه میکرد. وی در یک آپارتمان نسبتاً متوسطی زندگی می کرد و معتقد بود از این فرصتی که در اختیار دارد و از این امکاناتی که به دست آورده باید کار مفید اجتماعی انجام بدهد.
* سبک زندگی ما به شدت خودمحور است
** نقد چهارم اینکه سبک زندگی ما به شدت خودمحور است. ما بیشتر به دنبال حریم فردی خود هستیم و به آن حریم بیشتر توجه داریم. زیرا اگر کسی اجتماعی فکر کند بسیاری از کارها را انجام نمیدهد. اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت از اتومبیل آشغال به بیرون نمی اندازم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت اتومبیل خود را دوبله پارک نمی کنم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت زمینههای آزار و اذیت همسایگان خود را فراهم نمیکنم. در یک مجتمع آپارتمانی، یکی از دوستان میگفت همسایهای معتقد بود حتی ساعت دو نصف شب صدای بلند موسیقی پخش کند به کسی مربوط نیست. هر کاری که دوست داشته باشد و خانوادهاش علاقمند باشند با هر سر و صدا و مزاحمتی حریم آپارتمان ایشان است. این درصد قابل توجهی از توحش است که با زندگی انسانی و مدنی ناسازگار است. من حتی متغیرهای اخلاقی و دینی را در این قضاوت دخالت نمیدهم چون فرد اخلاقی و دینی بالاتر از فرد مدنی است. خاطرم هست در دهه 1350 در دوره نوجوانی، همسایه نمازخوانی داشتیم که با نوک پا در کوچه راه میرفت و معتقد بود ممکن است صدای کفش باعث ناراحتی همسایهها شود.
* به گونهای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست
** به طور کلی ما به گونهای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. به عنوان مثال در حال حاضر و در شهر تهران شهرداری همه جا تبلیغ کرده که ما از شهروندان خواهش می کنیم کمتر آشغال تولید کنند. چون ما ظاهراً در دنیا جزو شهروندانی هستیم که استعداد بالایی در تولید زباله دارند. اگر ما خارج از منافع شخصی فکر کنیم، جامعه و انسانهای دیگر هم برای ما اهمیت پیدا میکنند. عجیب بسیاری از افراد، خارج از خود و منافع خود به حقوق انسانهای دیگر بیتفاوت شدهاند.
ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیهای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال جمعآوری پول و حفاظت از حریمهای فردی خود هستیم.
* هنوز کشور و جامعه به معنای علمی کلمه نداریم
** بر این اساس است که معتقدم در این جغرافیایی که ما زندگی می کنیم هنوز دو مفهوم در میان ما شکل نگرفته است. یکی اینکه ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم. ما عدهای هستیم که با سنن و خلقیات مشترک در جغرافیایی زندگی میکنیم. در علم جامعه شناسی، جامعه اینگونه تعریف می شود که عدهای در آن دارای اهداف مشترک و جهتگیری مشترک هستند. ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری بوده ایم. بر این اساس معتقد هستم که ما هنوز کشور- ملت نشدهایم. البته ملت هستیم؛ ما ایرانی هستیم و با زبان فارسی صحبت می کنیم و دارای ادبیات غنی و تاریخ کهن و سرزمین گسترده هستیم. اینها همه شاخصهای یک ملت است. اما ما کشور- ملت نیستیم؛ چینیها هستند، اما ما هنوز نیستیم؛ ژاپنیها هستند و ما نیستیم. اگر ما کشور بودیم و جامعه داشتیم، حتماً کسی از بیتالمال اختلاس نمیکرد و راضی نمیشد از طریق تلفن، رانت و ارتباطات به ثروت برسد چون تعهد و وفاداری به کشور داشت و از مردم خجالت می کشید. آیا یک آلمانی این کار را می کند؟ قبل از اینکه از قانون بترسد به احترام کشور و هموطنانش این کار را نمیکند. دوستان بسیاری در بخش خصوصی دارم که حاضر نشدهاند پروژههای بزرگی را قبول کنند چون نخواستهاند رشوه و کمیسیون پرداخت کنند. اینگونه افراد برای خود احترام قایلاند و مانند عالی نسبها، خسروشاهیها، خیامیها و ایروانیها، برای کشور، جامعه و شخص خودشان احترام قایلاند. البته این گونه افراد از اصالت خانوادگی برخوردارند و تازه به دوران رسیده نیستند. وقتی کسی در فقر مطلق بزرگ شده و هم اکنون صاحب منصب شده، عموماً این گونه افراد دیگر کسی را بنده نیستند و از فرصت به دست آمده نهایت استفاده نامشروع را میکنند. کشور، جامعه، دین و اخلاق برای آنها در عمل تعطیل است و صرفاً تزئینات سخنرانی است.
بنابراین وقتی ما می خواهیم سبک زندگی را نقد کنیم در مقایسه با یک سری الگوها و ملاکها باید این کار را انجام دهیم. پرسش این است که آیا مجموعه فعالیتهایی که ما ایرانیها انجام می دهیم تبدیل به سرمایه اجتماعی، ثروت ملی و پرستیژ جهانی می شود یا نه؟ آن موقع می توانیم بگوییم سبک زندگی کارآمدی داریم و نتیجه داده است و توانسته این متغیرها را به صورت کمی و کیفی افزایش بدهد. هر کدام از ما می تواند بر اساس وجدان خود به اینها پاسخ بدهد.
اگر به طور خلاصه بخواهیم بگوییم سبک زندگی ما دارای این ضعف جدی است که خیلی خودمحور بار می آئیم که برای تبیین این نکته مثالهای فراوانی نیز وجود دارد. یکی از دوستان من که مطالعات اجتماعی انجام می دهد به من گفت که آموزش مدنی در مرکز و جنوب شهر تهران به مراتب موفقتر از شمال شهر تهران است. این فرد مطرح می کرد که اگر در یکی از مراکز جنوب و مرکز شهر تهران جلسهای برای بهبود فرهنگ آپارتمان نشینی در محلهای برگزار شود جمعیت زیادی برای شنیدن این بحث حضور خواهند داشت. در حالی که در شمال شهر تهران به خاطر اینکه افراد پول دارند احساس بی نیازی به فرهنگ مدنی میکنند. یعنی برای نمونه کسی که ماشین 200 میلیون تومانی سوار می شود احساس می کند به آموزش نیازی ندارد چون پول دارد. البته اگر کسی با زحمت و تلاش خود، اتومبیل پانصد میلیون تومانی هم سوار شود هیچ اشکالی ندارد. چنین فردی، حتماً تربیت و مدنیت هم دارد.
* رانت باعث به هم ریختگی طبقاتی و اجتماعی در جامعه شده است
** بر خلاف کشورهای صنعتی و یا ملتهایی چون ترکیه و مالزی و یا حتی ملتهای منطقه حاشیه خلیجفارس که بسیار مدنی شدهاند، ما در جامعهای زندگی می کنیم که آنهایی که بر اساس رانت، ارتباطات و تلفن صاحب امکانات و پول شدهاند از مدنیت بسیار پایینتری برخوردارند. اصطلاحاً در فرهنگ ما به این افراد "تازه به دوران رسیدهها" گفته می شود. این پدیده نشان از "به همریختگی طبقاتی" در جامعه ماست. در سالهای گذشته شاهد هستیم که یک دفعه در جامعه ما طبقهای به وجود آمد که عمدتاً از طریق رانت صاحب ثروت شدند. البته این یک پشتوانه علمی هم دارد. هر فردی در هر سمت و جایگاهی که قرار دارد اگر یک دفعه حالت جهشی پیدا کند حتماً نوعی نارسایی رفتاری در او پدیدار میشود. برای نمونه آیا می توانیم تصور کنیم که یک طلبه 15 ساله مرجع تقلید بشود! چرا در دانشگاه عنوان می شود که حداقل باید 20 سال بگذرد تا فردی استاد تمام بشود می شد به همه در همان سال اول استاد تمامی اعطا کرد! اخذ این عناوین و درجات مرحله به مرحله است. آیا می شود پزشکی را که یک سال طبابت کرده با پزشکی که 20 سال طبابت کرده یکی دانست؟! آیا می توانیم تصور کنیم که فردی که در سه سال گذشته با حقوق ماهیانه معادل یک میلیون تومان زندگی می کرده حالا گردش مالی او در یک سال برای نمونه 600 میلیارد تومان است. از این تعداد در جامعه بسیار داریم. برای رسیدن به این درجات و مقامات باید زحمت کشید. البته من از معتقدان جدی به تولید ثروت فردی و ملی هستم اما با فکر، زحمت و رقابت. ما در گذشته از اینگونه افراد داشتهایم و هنوز هم اقلیتی با کار و زحمت، فعالیت خصوصی میکنند اما افراد فراوانی هم در دستگاههای اجرایی داریم که با ارتباطات، بیتالمال را بلعیدهاند و به واسطه رسانههای فلج و عملکرد ناچیز نهادهای نظارتی، موفق هم بودهاند. نقدینگی کشور در سال 1384، 69000 میلیارد تومان بود که هم اکنون به 410000 میلیارد تومان رسیده و در همین مدت، درآمد نفت کشور، 65 درصد درآمد کل نفت از زمان مظفرالدین شاه (108 سال پیش) تاکنون بوده است. آیا این امکانات کم نظیر به ارتقاء استاندارد زندگی میانگین ایرانی، عزت ملی، ساختار عمرانی و جایگاه ویژه در منطقه تبدیل شده است؟ به همین دلیل باید این اصل مقدس سیاسی و اقتصادی را که تجربه چند صد ساله بشری هست از طلا گرفت که حکمرانان یک کشور باید از طبقه متوسط باشند.
بر این اساس یک به هم ریختگی اجتماعی و طبقاتی در جامعه به وجود آمده که پیامدهای آن به ویژه در کلان شهرها قابل مشاهده است. از بسیاری از افراد فرهنگی در دنیا شنیدهام که ایرانیها از جهت ادب در میان ملتهای جهان زبانزد بودهاند. تهران متأسفانه در حال حاضر به یکی از شهرهایی تبدیل شده که ادب و تربیت در آن در حداقل ممکن خود قرار دارد. این موضوع به دلیل به هم ریختگی طبقات اجتماعی و فقدان آموزش مدنی در این شهر است. ممکن است بعضی مجریان به این نقد من، خرده بگیرند. به نظرم دلیلش این است که رابطه آنها با جامعه، حالت رسمی و مملو از تعارفات رایج ایرانی است. برای من که در شهر تهران رفت و آمد دارم و با جامعه سروکار دارم، بیادبی به یک اصل در شهر تهران تبدیل شده است.
* در کتاب شما با عنوان "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به نوعی ریشه تفاوت در نظر و عمل، استبداد تاریخی عنوان شده است. در واقع این تفاوت نوعی فرهنگ چاپلوسی است. در آن کتاب عنوان شده که نزدیکان پادشاه برای نزدیکتر کردن خود به او چیزی را میگویند که پادشاه را خوش آید و در واقع مطالبی را بیان می کردند که بعضاً خود اعتقادی به آن نداشتند. چقدر معتقد هستید که ریشه این مسأله سیاسی است؟
** این موضوع برمیگردد به شاخصهای زندگی ما ایرانیان. حرف شما درست است که به دلایل تاریخی و سیاسی ما در جایی آموزش نمی بینیم که مورد نقد قرار بگیریم. شما اگر ملایمترین انتقاد را به میانگین ایرانی داشته باشید احتمالاً دوستی آن شخص را از دست می دهید. فکر کنم هر کسی این تجربه را در زندگی خود داشته است. عادت کردهایم که همواره از ما تعریف بشود. حتی پدرها و مادرها نیز عموماً فرزندان خود را تأیید میکنند تا آنها را تربیت کنند.
ما به سختی می توانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. هم روش این کار را بلد نیستیم و هم آمادگی روحی برای پذیرش نقد نداریم. الان هم در دانشگاههای ما و هم در رسانهها می شود گفت که تقریباً نقد تعطیل است. گله و شکایت خیلی زیاد است اما نقد به معنای مطرح کردن نارساییها با دلیل و استدلال بسیار ضعیف است. ما برای این مسأله در جایی آموزش نمی بینیم. در کشورهای صنعتی هم پدر و مادرها فرزندانشان را نقد می کنند، هم رسانهها مدیران جامعه خود را نقد می کنند و هم یک فرهنگ عمومی برای بهبود امور زندگی از تغذیه گرفته تا رفتار در سطح جامعه وجود دارد. ما اینها را نداریم و در جایی آموزش برای این کار نمی بینیم و به طور طبیعی کسی که در این جامعه بزرگ می شود ناخودآگاهش این است که من باید مورد تقدیر و ستایش قرار بگیرم و هیچ ایرادی ندارم. می توان این را اثبات کرد. برای نمونه بیائید الان به سطح شمال شهر تهران برویم و از افرادی که دوبله پارک کردهاند بپرسیم چرا شما دوبله پارک کردهاید. عموماً به شما خواهند گفت که اولاً به شما مربوط نیست و ثانیاً من کار دارم و برایم اصلاً مهم نیست که برای انجام کارم حقوق دیگران را نادیده بگیرم و حتی ممکن است که طرح سؤال به نزاع و درگیری هم بیانجامد که نمونههای آنرا در سطح شهر تهران شاهد هستیم. شما نمی توانید به کسی حتی نکتهای را بیان کنید حال نقد که واژه خیلی غلیظی است جای خود دارد. حتی ملایمترین نکته در مورد نحوه فکر کردن و رفتار کردن شخصی را نمی توان مطرح کرد چرا که خیلی سریع به نزاع و درگیری و کشمکش میان افراد تبدیل می شود. این پدیده و معایب در یک مقطعی در این کشور باید اصلاح شود. به این مسائل و مباحث رسانهها باید اهتمام داشته باشند و مدارس و خانوادهها باید در مورد آن کار کنند. مسئولین ایران باید قدری غیرسیاسی فکر کنند و به مسایل عادی هم توجه کنند. موضوع مدیریت که فقط امپریالیسم نیست. اصلاح وضعیت فساد مالی خود یک پروژه ملی است. برگرداندن ادب و تربیت به جامعه خود یک پروژه ملی است. اخیراً تلویزیون گزارشی در مورد قبرستانهای انگلیسی تهیه کرده بود یا قبلاً اعتصاب کارکنان متروی پاریس را دلیلی بر فروپاشی فرانسه، شکست امپریالیسم و اضمحلال اتحادیه اروپا تفسیر میکردند. اولویت ما این مسایل نیست. یکی از تواناییهای یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد و یک سیستم این است که اولویتهای خود را تشخیص دهد. اصلاح سبک زندگی ایرانی محتاج این است که ما اینقدر از خودمان تعریف نکنیم و برای اخذ امکانات و مطرح شدن، واقعیتهای جامعه را وارونه جلوه ندهیم.
برخلاف بسیاری از تحصیلکردههای ایرانی که دولت را مقصر این مسایل و مشکلات می دانند معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. جامعه، تشکلهای مردمی و اصناف و انجمنها در این مسایل خیلی مهمتر از دولت هستند. در هیچ کجای دنیا دولت به دنبال این نیست که بخشی از قدرت و اقتدار خود را به جامعه منتقل کند. همیشه جامعه بوده که با آگاهی و تشکل و مطرح کردن مسایل سعی می کند که عملکرد دولت را ارتقاء دهد. حداقل تاریخ سیصد ساله اخیر دنیا این موضوع را به ما نشان می دهد. بنابراین خود مردم هم خیلی مهم هستند. این پرسش مطرح است که آیا مردم ما آمادگی تغییر را دارند؟
آیا آمادگی این را داریم که به جای آنکه یک شب برویم پیتزا بخوریم پول آنرا صرف خریدن کتاب کنیم؟ ما باید خودمان را اصلاح کنیم و نه اینکه تماماً نگاه ما این باشد که دولت باید اصلاح شود. نباید نگاه اینگونه باشد که ما مردم همه آداب و رفتار و کردار و خلقیاتمان بسیار عالی است و مشکل فقط در دولت است!
* در بحث توسعه یافتگی، شما معتقد هستید که اصول توسعه را می توان از کشورهای دیگر اخذ کرد و برای توسعه یافتگی به کار برد. اما در خصوص الگوهای توسعه معتقد هستید که این الگوها الزاماً از یک جامعه به جامعه دیگر قابل کاربست نیستند. با وام گیری از این موضوع، چه شاخصها و اصولی از سبک زندگی کشورهای توسعه یافته را می توان در جهت رسیدن به توسعه و پیشرفت مورد توجه قرار داد؟
** حضرت امیر(ع) میگویند شما را دعوت میکنم به ترس از خدا و نظم در امور. شاید نظم در امور را بتوان اینگونه تجزیه کرد: عقلانیت، علمگرایی، قانونگرایی، انسجام فکری نخبگان سیاسی، قوه مقننه قابل کارآمد و قوه قضائیه بیطرف. این اصول جهانشمول هستند و نتیجه تجربه بشری. هیچ جامعهای نمی تواند بدون علم، نظم و عقلانیت و انسجام و قانونگرایی توسعه پیدا کند. اینها را باید همه رعایت کنند و مد نظر داشته باشند. اما کشورها در الگوسازی می توانند راههای مختلف را طی کنند. اصول توسعه چینی با اصول توسعه ژاپنی در قرن نوزدهم یکی است اما مدل و الگوی ژاپنی با مدل و الگوی چینی متفاوت است. در واقع راه و شیوه رسیدن این دو کشور به توسعه متفاوت از یکدیگر است.
سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی، دارای اصولی است. اولین اصل مسأله قانونگرایی است. یعنی افراد باید بیاموزند که در چارچوب قانون عمل کنند. قانون نیز باید برای افراد به صورت عادت در آید. اگر یک شهروند در شهر تهران در ساعت 3 صبح پشت چراغ قرمز قرار گیرد و ببیند پلیس نیست و از چراغ قرمز رد شود او بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. اگر در شهر هامبورگ آلمان هم کسی پشت چراغ قرمز قرار می گیرد و چند دقیقه می ایستد تا چراغ سبز شود و حرکت می کند او نیز بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. راننده آلمانی یک عادت مثبت دارد و راننده ما یک عادت منفی.
مهمترین وجه توسعه یافتگی در سبک زندگی، رعایت قاعده و قانون در یک جامعه است. به دلایل بسیار پیچیده روانی و تاریخی و اجتماعی، میانگین ایرانی علاقمند به قاعده نیست. در عوض خیلی علاقمند است از هر روشی استفاده کند تا به منافعش برسد که عموماً هم منافع دنیوی هستند. این آسیب باید در یک مقطعی اصلاح شود. تا زمانی که این موضوع اصلاح نشود مشتقات مثبت سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی هم اصلاح نمی شود. بالاخره اگر می خواهیم استادی را در دانشگاه استخدام کنیم باید قواعد و قوانینی وجود داشته باشد. اگر می خواهیم در یک دوره انتقال سیاسی قدرت در کشور قرار گیریم باید قاعده وجود داشته باشد. اگر می خواهیم ماشین خود را در جایی پارک کنیم باید قاعده وجود داشته باشد.
در حال حاضر سواحل دریای خزر را در نظر بگیرید. هر اتومبیلی می آید و پارک می کند و سرنشینان آن چندین ساعت از محیط و فضا و غیره استفاده می کنند و چند کیلو آشغال می گذارند و آنجا را ترک می کنند. ما کجا باید یاد بگیریم که این سواحل متعلق به همه ماست و من حق ندارم آن را کثیف و آلوده کنم. باید آموزش ببینیم که چگونه محیط زیست و محیط زندگی خود را تمیز نگه داریم.
* رعایت قانون و قاعدهمندی کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی است
** در سبک زندگی، قانون و قانونگرایی خیلی کلیدی است. وقتی انگلستان، آلمان، آمریکا، ژاپن و بعدها برزیل و دیگران را با خود مقایسه می کنیم در می یابیم که کانون توسعهیافتگی آنها قانونگرایی است. "داسیلوا" در طول 8 سال ریاست جمهوری خود بسیار موفق عمل کرد و برزیل را از یک کشور در حال توسعه تقریباً به یک کشور توسعه یافته تبدیل کرد در حدی که تولید ناخالص داخلی برزیل امروز از انگلستان و روسیه بیشتر است و یک کشور محترم و معتبر بین المللی شده است. به قدری عملکرد این فرد مثبت و موفقیتآمیز بود که مردم برزیل به دفعات تظاهرات کردند که او برای دور سوم ریاست جمهوری در قدرت باقی بماند که البته این امر مشروط به تغییر قانون اساسی این کشور بود. آقای "داسیلوا" با شهامت و قاطعیت مطرح کرد که باید به قانون اساسی احترام بگذاریم و دو دوره 4 ساله برای من کافی است و قطعاً افراد و گروههای دیگر در کشور هستند که می توانند قطار توسعه و پیشرفت را هدایت کنند.
با اینکه لذت قدرت و سمت داشتن ظاهراً بالاترین لذتهاست ولی آقای "داسیلوا" به عنوان یک برزیلی معقول و قانونمند از قدرت کنار رفت. منظور این است که سبک زندگی ما چه شهری، چه مدنی، چه سیاسی، چه اجتماعی و چه در حوزههای آموزشی باید به سمت قاعدهمندی پیش برود. از شما می پرسم که مقررات مربوط به ارز در طول چهار سال گذشته در بانک مرکزی چند بار تغییر کرده است؟ ظاهراً تغییرات صورت گرفته چند صدتایی میشود!
چگونه کارخانهدار و بخش خصوصی می تواند قاعدهمند عمل کند وقتی که قواعد اقتصادی هر نیم روز عوض می شود. ما در همه حوزهها همین وضعیت را داریم. البته برخی نام این را پویایی می گذارند در حالی که این پویایی نیست و هرج و مرج است. ثباتی که در اندیشه و تفکرات آلمانیها و ژاپنیها وجود دارد بدون تردید آنها را در موقعیت برتر جهانی قرار داده است. بنابراین رعایت قانون و قاعدهمندی را در کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی می دانم.
ادامه دارد... .
دکتر محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی در گفتوگویی به مهمترین مسائل مطرح درباره سیاست خارجی کشور و چشماندازهای آتی در این حوزه در دولت جدید پاسخ گفته که در هفت محور عمده به شرح زیر است:
۱ ـ روند سیاست خارجی ایران در هشت سال گذشته را چگونه ارزیابی میکنید و مهمترین کاستیهای آن در چه محورها و موضوعاتی بوده است؟
اگر بخواهیم مؤدب باشیم که طینت ایرانیان است و نسبت به کسانی که متفاوت هستند منصفانه قضاوت کنیم و بر آنها القاب نگذاریم، باید گفت عملکرد هشت سال گذشته در سیاست خارجی مبتنی بر کم دانشی و بیدانشی بوده است. گروه بسیار کوچکی که سکان سیاست خارجی را در دست داشتند، نسبت به محیط بینالمللی، حس داشتند و نه شناخت؛ حس تعارض، حس تقابل، حس نفی. عصبانی بودند. این همان ادامه «مکتب هیجان» در سیاست بود. ما ایرانیها در زمینههای بسیاری از جمله معماری، هنر، موسیقی، ادبیات، مهندسی و پزشکی میراثداریم و باید هم افتخار کنیم؛ اما در سیاست هنوز تابع حس، مزاج، عصبانیت و رفتارهای واکنشی هستیم. بسیار باید تربیت شویم تا منطق و عقلانیت بر رفتارهای ما حکمفرما شود. این که ما هر آنچه میخواهیم پشت تریبون به هر ملتی، دولتی، واقعهای و پرچمی میگوییم، ناشی از احاطه هیجان بر زبان ماست. طبیعی است که این عملکرد مبتنی بر هیجان و غریزه، پیامدهای جدی داشته باشد. میگویند که زمان تصمیم به قتل در بیشتر موارد کمتر از یک دقیقه است. وقتی شخص عصبانی میشود، رفتارهای نامعقول از او انتظار میرود. همچنان که سیگار برای قلب مضر است، هیجان و مزاج نیز برای سیاست زیانآور است.
این دولت با عصبانیت تمام و بدون بررسیهای لازم فکری، سراغ واقعهای حدود هفتاد سال پیش در آلمان رفت و این خود محرکهای شد تا ۳۴ قطعنامه توسط اتحادیه اروپا، سازمان ملل و آمریکا علیه ایران صادر شد و وضع اقتصاد ما را به شرایط امروز رساند. اگر یک حقوقدان در آن گروه کوچک بود و موارد پیشین بینالمللی را گوشزد میکرد، تلاش میشد تا پرونده هستهای ایران از آژانس بینالمللی در وین به شورای امنیت در سازمان ملل ارجاع نشود. بسیار مفید خواهد بود اگر متفکرین دینی در کشور ما توضیح دهند آیا این عملکردها ارتباطی با اصول فکری دینی داشته است؟ آیا میشود انسان تفنگی را بردارد و به پاهای خود شلیک کند و خود را فلج کند؟ میدانیم دین مبانی عقلی و منطقی دارد و با عصبانیت و هیجان مبارزه میکند. متأسفانه مجلس ما هم که منتخب ملت است و باید منافع عامه را مد نظر داشته باشد، نسبت به عملکرد سیاست خارجی سکوت کرد. ۶۳ درصد درآمد نفت ایرانی در ۱۰۸ سال گذشته از مظفرالدین شاه تاکنون در همین هشت سال گذشته بوده است. این ثروت بیش از ۷۰۰ میلیارد دلاری میتوانست ما را یکی از ارکان قدرت منطقهای کند و ایرانی، محترمتر و با عزتتر زندگی کند. دیپلماسی ما به جایی رسیده که از اکوادور میآیند به کنفرانس سوریه در تهران تا سرنوشت آن کشور را رقم زنند.
در این دوره، روابط ما با اروپا و جهان عرب قفل شد. با تعدادی از همسایگان، روابط ما تقریباً تعطیل است. آسیاییها بیشترین سوءاستفاده را از ما کردند. بانکداری، کشتیرانی، بیمه و صادرات نفت ما تحریم شد و ما بناچار به افراد و پول نقد متوسل شدیم تا زندگی روزمره را مدیریت کنیم و دهها مشکل اداری و مالی پدید آمد. تأکید میکنم اشکال اساسی در نبود یک سیستم فکری و نیز دانش است.
رسانهها و مجلس هم کارویژه انتقادی ندارند تا افکار و سیاستهای اشتباه و بر خلاف منافع ملی را اصلاح کنند. زمانی در دهه ۷۰ و بخشی از ۸۰، دفتر مطالعات وزارت خارجه مرکز رفت و آمد دیپلماتها و محققان برجسته جهانی بود؛ اما در سال ۱۳۸۶، ۷۵ مؤسسه تحقیقاتی در جهان، مجموعه پژوهشی وزارت امور خارجه را تحریم کردند و آنجا تبدیل به خانۀ ارواح شد. اصالت عقل را در سیاست نپذیرفتهایم. تخصص و دانش مقدم است بر دوستیها، تبعیتها، مزاجها و هیجانها.
امروز شرایط سیاست خارجی ما حتی از سالهای اول انقلاب و دورۀ جنگ تحمیلی هم سختتر است. طی سالهای گذشته، موضوعات سیاست خارجی اولویت نداشتند و تقدم و تأخر خود را از دست داده بودند. انرژی سیاست خارجی همه جا پخش بود و حالت فیالبداهه داشت. متوجه پیامدهای سخنان و عملکردها نبودند. روابط بینالمللی ما به حداقل خود رسیده است. در مقام مقایسه با دوبی و استانبول، فرودگاه بینالمللی ما در حداقل فعالیت خود است.
در توضیح المسائل میگوید: شکستن نماز واجب از روی اختیار حرام است، ولی برای حفظ مال و جلوگیری از ضرر مالی یا بدنی مانعی ندارد. چطور ما از طریق عملکرد هیجانی و مزاجی در سیاست خارجی در این حد به خود و به اقتصاد کشور لطمه زدیم و شبکه وسیعی از فساد مالی متشکل از ایرانیان و غیر ایرانیان برای انتقال کالا و خدمات ایجاد کردیم. باید مؤدبانه قضاوت کنیم؛ از یک طرف بیدانشی است و از سوی دیگر فقدان انتقاد نهادهایی مانند رسانهها و مجلس که میتوانستند فرآیند اصلاح افکار و سیاستها را رقم بزنند. امروز در دور افتادهترین روستاهای کشور، شهروندان ایرانی میدانند تغییر در سیاست خارجی، مهمترین مبنای بهبود وضع اقتصادی است.
۲ ـ به نظر شما ضعف سیاست خارجی ایران در سالهای اخیر بیشتر حاصل عوامل ساختاری، کارگزاری یا نهادی بوده و هر یک از این عوامل چه نقشی در این زمینه داشتهاند؟
ضعف در هر دو بخش ساختاری و کارگزاری بوده است. اگر ما اجماع کلان نخبگان سیاسی را در کشور داشته باشیم که جهتگیریها مشخص باشد، طبیعی است دولتها که به قدرت میرسند، نمیتوانند در این حد، زاویه ایجاد کنند و عملکردی داشته باشند که شالودۀ اقتصادی و سیاست خارجی را زیر و رو کند. ورود و خروج دولتها در حکومتها مانند دوندگان دو امدادی است که چوب مدیریت و کشورداری را به یکدیگر میسپارند. وقایع نشان میدهد ما به این وضعیت و شرایط نرسیدهایم. در فرآیندهای انتخاباتی کشور ما، یکباره گروهی به قدرت میرسند که تقریباً هیچ تجربهای در کشورداری و مسائل سیاست خارجی ندارند. اگر این شرایط در یک کشور تازه تأسیس شده بود، تعجبی نداشت ولی ما باید بهتر از این عمل کنیم.
ایجاد ثبات مهمترین اصل در حکمرانی است البته شخصیت شلوغ و پر حادثه از یک طرف و رفتارهای کوتاه مدت ما از سوی دیگر، فرصت ثبات بخشیدن به حوزۀ مدیریت را نمیدهد. طبیعی است که نخست باید ساختارها را اصلاح کنیم تا کارگزار در آن قالب بهتر عمل کند. افکار و رویههای ما بیش از اندازه نوسان دارد. کار سنگین فکری لازم است تا در کشور ثبات فکری و رویهای صورت پذیرد. بیش از اندازه در دستگاه دولتی، کارچاقکن وجود دارد. اگر 10 درصد امور، فکری باشد خیلی امور با کارآمدی بالاتری پیش میرود. تشکیل یک حکومت کارآمد را نباید دستکم بگیریم، به ویژه در این جهان پیچیده و تو در تو هر تعامل یا تقابلی در سیاست خارجی به نحوی باید در راستای منافع عامه مردم باشد و بر زندگی آنها، اثرات مثبتی به جای گذارد. هر ریالی که دولت ما در خارج هزینه میکند باید برای مردم سودده باشد.
مجلس و رسانههای یک کشور باید قدرتمند و با نفوذ باشند تا مرتب عملکرد دولت را زیر نظر داشته و تذکر دهند. به این دلیل است که جامعه مدنی و تفکیک قوا اصالت حقوقی دارند، چون تنظیم کننده و میزان الحراره هستند. من به عنوان یک دانشجوی علم سیاست، رسانهها را حتی مهمتر از قوه مقننه در تنظیم رفتار دولت میدانم. این مجموعه به ما ساختاری ارائه میدهد که مدیریت دولت، قانونگذاری و دستگاههای نظارتی معنا پیدا میکنند.
۳ ـ به نظر شما اولویتهای دولت جدید در عرصه سیاست خارجی باید به چه ترتیبی باشد و مهمترین چالشهای دولت جدید در عرصه منطقهای و جهانی کدامند؟
مهمترین اولویت دولت جدید، تغییر سریع تصویر ایران در منطقه و جهان است؛ تصویری که نشان دهد افرادی مؤدب، با فرهنگ، اصیل، با دانش، مجهز به عفت کلام، خویشتندار و فهیم نسبت به منافع و مصالح ملی در دستگاه دولتی مسئولیت پذیرفتهاند. عدهای که قبلاً هواپیما سوار شدهاند، سیر هستند، غذای خوب خوردهاند، زندگی متعارفی داشتهاند و با جهان آشنایی دارند، منافع دیگران را نیز در نظر میگیرند و از همه مهمتر از ثبات فکری برخوردارند، قابل اتکا هستند و ظرفیت تغییر جهانبینی پنج بار در یک روز را ندارند. اصول فوق را که بنده شمردم در همسایگی، دوستی و تجارت هم صدق میکند. روابط کشورها بیرون از این قواعد نیست. مبانی که باعث اعتبار ژاپن و آلمان شده، تابع همین نکات است؛ بنابراین، نخست باید دنیا احساس کند و سپس به یقین برسد که ما در ایران دولتی متشکل از افراد فهیم و با اصالت داریم.
دومین اولویت، رفع نگرانیهای دیگران نسبت به سخنان و کارکرد ماست. اگر ما میخواهیم با عزت و احترام زندگی کنیم، چه لزومی دارد با سخنان بیهوده و کارهایی که نمیخواهیم انجام دهیم دیگران را تحریک کنیم؟ ما سخنانی میگوییم و وارد موضوعاتی میشویم که به ما و مصالح ما هیچ ارتباطی ندارد. بعد دیگران تحریک و علیه ما بسیج میشوند و کارهایی انجام میدهند و ما را تحریم میکنند و با بیتدبیری، خودمان را گرفتار میکنیم. میگویند ملانصرالدین جایی نشسته بود و هر چند دقیقه، بلند فریاد میکشید. علت را پرسیدند. گفت: این سوزنی که به خودم میزنم، خیلی درد دارد و مجبورم داد بزنم. دولت جدید باید صرفاً بر مصالح مردم ایران متمرکز شود. سیاست خارجی باید در خدمت مردم ایران باشد.
موضوعات، وقایع و کشورهایی که در مدار منافع مردم ایران نیستند، نباید وقت و انرژی کشور را بگیرند. این همان عقلانیت در سیاست خارجی است. بولیوی و کومور چه ربطی به ما دارند؟ اگر ما هزینه و فایده کنیم، شرایطی را فراهم میکنیم که در حوزۀ خلیج فارس و آسیای مرکزی اتومبیل تولید کنیم و نه در ونزوئلا. متأسفانه مجلس ما به این تصمیمگیریهای نادرست اعتراض نکرد. جهان باید احساس کند ایران یک کشور نرمال است و نه کشوری که باید از آن فاصله گرفت، ترس داشت و نگران سخنان و عملکرد افراطی آن بود. سیاست خارجی هر کشوری قاعدتاً نماد فرهنگ اجتماعی آن است. میانگین ایرانی، رادیکال نیست. لایهای حاشیهای از ما رادیکال است. تندروی و تندخویی میراث چپهای دهه ۳۰ و ۴۰ هستند. در فرهنگ اجتماعی ایرانیان و در فرهنگ اسلامی، تندخویی جایگاهی ندارد.
اولویت سوم، متمرکز شدن سیاست خارجی بر بهبود وضع اقتصادی است. به جز کره شمالی و بلاروس، این هدف سیاست خارجی تمام کشورهای جهان است. هر چند وقت یک بار مانند دو روز پیش میشنویم که تعدادی ایرانی در کشتیهای قاچاق انسان از اندونزی به استرالیا، در دریا غرق شدهاند. این در شأن ایرانی نیست. کشور امارات با عملکرد مثبتی که دارد هر سال سه تا پنج کشور را اقناع میکند که از شهروندان اماراتی روادید نخواهند و این رقم در حال افزایش است. قدیم به واسطه رفتار درست و صادقانه یک تاجر، نام او خود اعتبار بود. کشورها هم این گونه هستند. سیاست خارجی جز تسهیل روابط اقتصادی، کار دیگری ندارد. ورود و دخالت در هر موضوعی که باعث خدشه دار شدن این اصل شود، قاعدتاً از اولویتهای سیاست خارجی خارج میشود.
بزرگترین چالش دولت جدید در سیاست خارجی، اجماع سازی داخلی میان نهادهای کلیدی قدرت برای متمرکز شدن بر رشد و توسعه اقتصاد ملی است. مبنای فلسفی این اجماع سازی این است که حکمرانی مطلوب و ماهیت وجودی یک حکومت، توجه به خواستههای مردم، عزت یک ملت و ثبات زندگی آنهاست. ما مسئول حل و فصل مشکلات مردم کره زمین نیستیم. دولت و حکومت در ایران مسئول حل و فصل مشکلات مردم ایران است. اگر ما بر این اصل متمرکز شویم، بالاترین سطح از امنیت ملی را تأمین کردهایم و کسی هم با ما کاری ندارد. اگر در درون به اجماع برسیم، میتوانیم در صحنۀ بینالمللی، مؤثر باشیم و در دیپلماسی به نتیجه برسیم.
۴ ـ با مشخص شدن نتیجه انتخابات، بحثهای فراوانی در عرصه داخل و خارجی درباره بازگشت «اعتدال» و «عقلانیت» به سیاست خارجی کشور مطرح شد. شما با توجه به شعارهای مطرح و افرادی که بالقوه برای به دست گرفتن سکان سیاست خارجی دولت جدید مطرح هستند، چشمانداز این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟
اطمینان دارم ماهیت دولت جدید، معتدل و عقلایی است؛ اما میزان موفقیت آن تابع صحنۀ سیاست داخلی و عملکرد جریانهای خارج از دولت است. به تازگی اقای مهندسی گفته بود اعتدال گرایی همان مبارزه با استکبار است. البته مبارزه با استکبار، مشروط به این که ما مشکلات کلیدی خود را حل کرده باشیم، میتواند برای خودش هدفی باشد، ولی این آقای مهندس میدانند که بنا بر آمار رسمی، چهار میلیون معتاد در ایران وجود دارد. حدود بیست هزار نفر سالانه در جادهها کشته میشوند. از نظر فساد مالی، ایران جزو ده کشور اول جهان است. ایران بالاترین نرخ مهاجرت نخبگان را دارد. کشور طی دهههای آینده با مشکل جدی آب روبهروست. ما به عنوان یک کشور مذهبی، رتبه چهارم طلاق در جهان را داریم.
آیا عقل و منطق ایجاب نمیکند دولت به این مسائل بپردازد؟ پایهایترین سطح تحلیل در عقلانیت، پرداختن به مشکلات مردم ایران است. بسط عدالت در آفریقا و وحدت سیاسی در جهان از مشتقات خیال بافی و تخیل هستند. شاید برای فیلم سازی و گفتوگوی ویژه آخر شب تلویزیونی مفید باشند، اما حکمرانی بر پایه واقعیت است نه تخیل. بسیار روشن است که ادبیات و اولویتهای دولت جدید متفاوت است و تا میزانی که بتواند جمیع سیاست مداران و نهادها را پیرامون مصالح ملی جمع کند، خواهد توانست عقلانیت را در سیاست خارجی تحقق بخشد. عملکرد «چوئن لای» میتواند الگویی برای این دولت باشد. او با آرامش و بدون هیاهو، اجماعی نزد نخبگان ایجاد و مقدمات ورود چین به عرصه قدرتمندی اقتصادی و ملی را فراهم کرد. همراهی نسل اول انقلاب با عقلانیت دولت یازدهم بسیار کانونی است. با این منش، تاریخ بهتر قضاوت خواهد کرد.
۵ ـ چشمانداز حل بحران هستهای و کاهش تحریمها در دوره جدید را چگونه ارزیابی میکنید؟
شاید اولین اتفاقی که باید بیفتد، این است که برنامه هستهای ایران از حالت سیاسی و امنیتی به یک موضوع فنی و علمی و تکنیکی تبدیل شود. تغییر تصویر، کاهش نگرانیها، ادبیات منطقی و معقول، تمرکز بر منافع ملی و بهبود وضع اقتصادی میتواند فرآیند اصلاح وضعیت را تسهیل کند اما کار آسانی نخواهد بود و زمانبر است. یک سخنرانی هیجانی و مبتنی بر مزاج و حس، میتواند سیاست خارجی یک کشور را برای سالها تخریب کند. بعد دهها سخنرانی معقول و چند سال کار منطقی میطلبد تا گذشته را تطهیر کند. بحث این است که نزدیک به 90 درصد وضعیت اقتصادی و موضوع تحریم، بازتاب عملکرد سیاست خارجی در سالهای گذشته است که اگر بخواهیم یک ایرانی اصیل باشیم و مؤدبانه قضاوت کنیم، نتیجه بیدانشی ما از قواعد بازی در سطح جهانی است. اگر کشوری هم ما را تحریک کند، طبیعی است واکنش نشان دهیم. به همین علت است که حقوقدانان، بهترین سیاست مداران هستند، چون مراقب سخنان خود حتی در حد حرف اضافه هم هستند.
بنابراین، دقت و عفت در کلام نه تنها در سیاست، بلکه همه جا، احترام، منزلت و عزت به دنبال میآورد. در سیاست بینالملل، گاهی واکنشها سالها طول میکشد. دوگل رییس جمهور فرانسه سه سال و نیم صبر کرد تا سر موقع به سخنان سخیف یک سفیر در پاریس واکنش نشان دهد. شاید کشوری بیست سال صبر کند تا نسبت به سوزاندن پرچمش که نماد یک ملت است، از خود واکنش نشان دهد. حسی و مزاجی و هیجانی عمل کردن در سیاست بسیار خطرناک است. به این علت، نخبه گرایی که مظهر عقلانیت است، بهترین روش کشورداری است و پوپولیسم همه جا، خسارتهای جبران ناپذیری به بار آورده است. ما که کومور و بولیوی نیستیم که کشور را گروهکی مدیریت کنیم و در نتیجه پوپولیستی.
ایران تنها کشور در کل خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای مرکزی است که از هر تخصص قابل تصوری از هنر گرفته تا معماری و اقتصاد، حقوق، علوم پایه، پزشکی و مهندسی در آن شمار چشمگیری از افراد قابل اعتنا هستند و بعضاً در سطح جهانی معتبرند؛ بنابراین، بحران هستهای و موضوع تحریمها معلول هستند. موضوع و علت، منطق حکمرانی و ورود افراد سیر به حوزۀ مدیریت است که اول خداترسی و بعد ترس از قانون و خبرنگار در آنها نهادینه شده باشد.
بنا بر آمار بانک مرکزی، در هفت سال گذشته هر یک ساعت، ۷۵۰ فقره چک در بانکهای ایران برگشت خورده است. رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز اعلام کرده که ۴۵۵ شرکت، ارز دولتی گرفتهاند و برای کالاهایی که باید میآوردند اقدامی نکردهاند. نکته اساسی این است که باید ساختار حکمرانی را اصلاح کرد و قانون گرایی به وجود آورد. سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. دولت جدید با چالشهای عظیمی رو به روست تا نه تنها در داخل به اصلاح ساختارها بپردازد، بلکه نمایی معقول از جامعه و کشور به محیط بینالمللی عرضه کند. اصلاح ساختار اقتصادی کشور کاری کهکشانی خواهد بود. اگر دولت جدید با کارآمدی و قانون مداری و ضابطه محوری امور را پیش ببرد، در صحنه بینالمللی هم احترام لازم را کسب خواهد نمود. در نهایت، عادی شدن موضوع هستهای، کاهش تحریمها و بهبود وضع اقتصادی به همراهی همه جریانها و نهادها با دولت یازدهم وابسته است تا به مصالح و منافع ملی دست یابیم و از ادبیات ماجراجویانه به حکمرانی مبتنی بر عقلانیت سوق پیدا کنیم.
۶ ـ به نظر شما در دوره پیش رو، روابط ایران با کشورهای مهم منطقه، به ویژه ترکیه، عربستان و قطر چگونه خواهد بود و موضوع سوریه تا چه حد در این باره اثرگذار خواهد بود؟
در تداوم بحثهای گذشته مبنی بر تمرکز و اولویت بندی در سیاست خارجی، مهمترین موضوع منطقهای کشور ما در ماههای آتی، بازسازی روابط با عربستان است. عربستان تأثیرگذارترین کشور در کل خاورمیانه و شمال آفریقاست که متأسفانه روابط سیاسی با ریاض تقریباً به تعطیلی کشانده شد. با توجه به ظرفیتهای قابل توجه در دولت جدید، امید به بازسازی این روابط وجود دارد. هنوز عربستانیها به اهمیت و اعتبار توافق یک دهه پیش رییس جمهور منتخب که آن موقع در سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی صورت پذیرفته بود، اشاره میکنند.
عربستان مهمترین صحنه گردان بهار عربی است. هماهنگی با عربستان منافع دراز مدت فراوانی برای مردم ایران دارد. رابطه با عربستان در حدی که منافع طرفین به رسمیت شناخته شده و سهمی بر یکدیگر قائل شوند، باعث خواهد شد که جایگاه ایران در منطقه شامات محفوظ بماند. اگر تحولات به صورتی رقم بخورد که رژیم بشار اسد از میان برداشته شود و اسرائیل به سراغ حزب الله در جنوب لبنان برود، موقعیت ایران در منطقه بسیار محدود خواهد شد. در نظر داشته باشید که اخوانیها در بهار عربی مشکل پیدا کردهاند و دولتهای آمریکا و اسرائیل به تازگی انتخاب شده و ثبات در سیاستگذاری دارند. از این رو، ماتریس قدرت ایجاب میکند ایران با عربستان و سپس با ترکیه به مذاکره بپردازد و به جای از دست دادن ۹۰، حداقل ۳۰ را در آینده برای خود محفوظ دارد. چه ما بخواهیم و نخواهیم و چه مورد وثوق ما باشد یا نباشد، به ترتیب اولویت، عربستان و ترکیه، کانون سیاست منطقهای هستند و ما میتوانیم درصدی از ماتریس قدرت منطقهای را با هماهنگی این دو کشور به دست آوریم.
رابطۀ مساعد با عربستان در تنش زدایی سیاست خارجی ایران و همچنین حل و فصل مسالمت آمیز موضوع هستهای و تخفیف تحریمها بسیار مؤثر خواهد بود. سرنوشت سوریه در مهمترین سطح با توافقات روسیه و آمریکا تعیین خواهد شد و در سطح بعدی در دینامیزم سیاسی مثلث ایران، ترکیه و عربستان. برای آن دسته از ما دانشگاهیان که به قدرت ملی کشور میاندیشیم و علاقهمندیم ایران یک کشور اثرگذار اقتصادی و سیاسی منطقهای باشد، امیدواریم دستگاه دیپلماسی از مهندسین، اطبا و فیزیک خواندهها و شیمی خواندهها به حقوقدانان و اقتصاددانان انتقال پارادایمیک پیدا کند؛ کسانی که قدرت را میفهمند و به صورت تدریجی و با حوصله و سخنان سنجیده و اجماع داخلی، قدرت و منزلت کشور را ارتقا میبخشند. با توجه به حساسیتهای مشروعی که در جمهوری اسلامی نسبت به استقلال سیاسی کشور وجود دارد، عاقلانه خواهد بود اگر با هماهنگی با عربستان و ترکیه، سهم مهم منطقهای خود را در قدرت و ثروت تعیین کنیم. در غیر این صورت، کلیه اسباب به حاشیه راندن بیشتر ما موجود است.
۷ ـ آیا با توجه به شرایط و پتانسیلهای موجود، دولت روحانی موفق خواهد شد شرقگرایی افراطی (اتکا به روسیه و چین) در سیاست خارجی ایران را کاهش داده و نوعی توازن را در روابط با شرق و غرب برقرار کند؟
تصور نمیکنم تمایل کشور به شرق با انتخاب بوده، بلکه بیشتر شرایط ما را به این سمت سوق داده است. به عنوان یک واقعیت، جامعه ایرانی تمایل به غرب دارد، نه شرق. من صدها فرد به شدت مذهبی و حتی انقلابی میشناسم که ترجیح دادهاند فرزندانشان در یک کشور اروپایی یا شمال آمریکا تحصیل کنند تا در یک کشور آسیایی. کسانی که این واقعیت را نفی میکنند، بیشتر دلایل روانی دارد تا عقلی و علمی. این که ایرانیها تمایل به غرب دارند، دلایل صرفاً سیاسی یا ایدئولوژیک ندارد، بلکه به خاطر علاقه همه ایرانیها به کیفیت است: ایرانیها یخچال خوب میخواهند، هواپیمای خوب میخواهند، مواد غذایی خوب میخواهند، خدمات خوب میخواهند و این ویژگیها را در مغرب زمین پیدا میکنند؛ بنابراین، حتی اگر به لحاظ سیاسی، کشور ما در مقطعی تمایل شرقی پیدا کند، به لحاظ اقتصادی و در نهایت در صنایع کلیدی مانند نفت، گاز و پتروشیمی تمایل دستگاه اجرایی و بخش خصوصی ما به کالا و خدمات غربی است. ارتباطات علمی و فناوری ما عمدتاً با غرب است. سیاست خارجی یک کشور تحت تأثیر بافت اجتماعی و فرهنگ عمومی است.
نزدیک به دو میلیون نفر ایرانی با ثروتی معادل پانصد میلیارد دلار در غرب زندگی میکنند و این واقعیت انکارشدنی نیست. غرب را نمیتوان delete کرد؛ افزون بر این که شرق هم قابل اعتنا شده و قدرت و ثروتش با غرب متمایل به تساوی است. کشور ما مانند ترکیه چند لایه ملی، اسلامی، غربی و شرقی دارد. اگر ما روابط حسنهای با همسایگان جنوبی خود داشتیم، میتوانستیم با پتانسیلهای مهندسی ایرانیها، نقش مهمی در ساختار عمرانی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس داشته باشیم. این شش کشور در سال حدود چهارصد میلیارد دلار درآمد نفت دارند و اگر نیمی از آن صرف پروژههای عمرانی شود، ایران بالقوه میتوانست نقش اقتصادی هند را در این منطقه بازی کند. حدود یک میلیون مدیر و مهندس هندی در این منطقه کار میکنند.
اگر ما سیاست خارجی و امنیت ملی را اقتصادی تعریف کنیم، خود به خود با اتکاترین راهبرد بازدارندگی را به ارمغان آوردهایم. لازمه این امر، انتقال پارادایمیک نسل اول انقلاب است که با مدیریت دولت جدید، به نسل سوم اعتماد کند و به تدریج در سالهای آتی، کشور را به سمت و سوی توسعه ملی و تولید ثروت هدایت کند. اگر اتاقهای فکر فعال شوند و کسانی که استنباطهای مشترک از مصالح ملی دارند دور هم جمع شوند، میتوانند وزن شرق، وزن غرب، وزن همسایگان و غیره را تنظیم کنند. جغرافیا و فرهنگ و اِکُوسیستم ما، راهبردهای مشخص را پیش روی ما میگذارند. راهبرد سیاست خارجی ما وجوه فراوانی دارد. نه به خاطر فکر و سیاستگذاری، بلکه به واسطه جغرافیا و نفت، ضدیت فعلی ما با غرب تاریخ انقضا دارد. آرای روستاها در تمایل به بهبود وضع اقتصادی و تغییر جهت گیریهای سیاست خارجی در انتخابات ۹۲ نیز بر این اصل صحه میگذرد، چه رسد به شهرها و نسل جوان. مردم عموماً به بهبود روابط خارجی و به ویژه با غرب رأی مثبت دادند. بگذریم که از سال ۱۳۶۸ تاکنون، به ویژه در انتخابات ریاست جمهوری، عامه مردم ایران به سه اصل رأی مثبت دادهاند: بهبود وضع اقتصادی، آرامش اجتماعی و روابط معقول بینالمللی.
معقول آن است که توازنی بین تمامی وجوه داخلی و بینالمللی برقرار کنیم. هم طراحی این راهبرد و هم اجرای آن محتاج سیاستمدارانی با دانش و علاقهمند به خاک است. بد نیست عملکرد مائو و حزب کمونیست چین بین سالهای ۱۹۷۵ – ۱۹۶۵ را با دقت بخوانیم. سیاست خارجی را از خیابانها جمع کنیم. به پوپولیستها بگوییم بروند کتاب بخوانند و کمتر سخن بگویند. نسل اول انقلاب میتواند با شجاعت به کمک دولت جدید آید تا ایران را از ناکارآمدی نجات دهد. مدارهای گسترش کارآمدی، تعامل معقول داخل با خارج است. بدون کار بینالمللی نمیتوان کارآمدی را در داخل به وجود آورد؛ نکتهای که این دانشجوی علم سیاست از ۱۳۶۹ مطرح کرده است. اگر نسل اول این راه را گزیده و با پیچیدگی و حتی ابهام به فرایند اجماع سازی داخلی کمک کند، تاریخ منصفانهتر قضاوت خواهد کرد.
آیا رهبران اروپایی به خصوص فرانسوی ها که این روزها مرتب به پکن سفر می کنند، سرانجام این کشور را برای موافقت با نظراتشان همراه می کنند؟ برای به دست آوردن پاسخ این پرسش ها و مهمتر از همه اینکه آیا الگوی توسعه چین که به چنین قدرتی در جهان دست یافته مناسب برای ایران هست یا نه، باید چین را بیشتر و بهتر شناخت.
دکتر محمود سریع القلم استاد دانشگاه در ایران و از چهره های مطرح تئوریک در مباحث دیپلماتیک، در گفت وگو با دیپلماسی ایرانی به این پرسش ها پاسخ داده است:
سیاست خارجی چین را چگونه تعریف می کنید؟
در ابتدا لازم است تا نکته ای را مطرح کنم، وآن اصلاح مساله ای است که در رسانه ها مطرح شده است؛ کسی که در رسانه ها از آن به عنوان معمار نوین چین نام برده می شود شخصی است به نام بن شاو هینگ؛ اما به نظر من به مراتب با اهمیت تر از وی شخصی است به نام چوئن لای.وی در زمان مائو نخست وزیر چین بود.
سنگ بنای تحولات سیاسی واقتصادی چین از اقدامات وی گذاشته شد.وی معتقد بود چین باید قدرتمند باشد و بایست تضادهای چین را از سطح امنیتی به سطح سیاسی در عرصه بین المللی رساند.به این معنا که هیچ کشوری نباید احساس خطر امنیتی نسبت به چین داشته باشد.
البته به طور طبیعی همه کشورها با هم اختلافات سیاسی دارند. بنیان گذارتغییرات چین، چوئن لای بود که در اواخر دهه 60 ویا 70میلادی در پی آن شد تا روابط چین با غرب را متحول کند و تلقیات منفی غرب نسبت به چین را تغییر دهد و نسل بعدی رهبران بعد از مائو این راه را ادامه دادند.
اگر بخواهیم خلاصه ای از سیاست خارجی چین در دوره جدید را بیان کنیم بایست به چند نکته اشاره کنیم: اول.تغییر سطح اختلافات امنیتی به سطح اختلافات سیاسی.
دوم بهره برداری از امکانات اقتصادی نظام بین الملل.چینی ها نظام بین الملل را یک فرصت تلقی می کنند تا تهدید.
سوم بر اساس گفته بن شاو هینگ، چین به دنبال 50سال صلح با نظام بین الملل است.آنها در پی همزیستی مسالمت آمیز با همه کشورها ضمن حفظ اختلافات سیاسی هستند.
چهارم بهبود روابط با همه کشورها. یکی از کشورهایی که چین همیشه با آن اختلاف نظر داشتند استرالیا بوده است. امروزه سالانه 1میلیارد دلار گاز استرالیا به چین صادر می شود. .روابط بسیار مسالمت آمیز سیاسی واقتصادی بین دو کشوربرقرار است و دو طرف به سمت شرکای اقتصادی با یکدیگر حرکت می کنند.چینی ها در پی آغاز روابط خوب با اتحادیه اروپا هستند.
در ساختار عمرانی بسیاری از کشورهای افریقایی سرمایه گذاری کرده اند تا در مقابل بتوانند منابع طبیعی را به دست بیاورند، یکی از مشکلات جدی چین کمبود منابع طبیعی است.چینی ها 6میلیارد دلار در سال به کشورهای ضعیف و جهان سومی کمک خارجی می کنند.
کانون نظری و استراتژیک چین، کسب قدرت اقتصادی است و اینکه چین، حداقل در منطقه آسیا جایگاه اول را داشته باشند وآمار و ارقام هم نشان می دهد که در این راه با جدیت گام بر می دارند.
سیاست چینی هابر مبنای بهره برداری وسیع از امکانات بین المللی به منظور متحول کردن چین است.سیاست خارجی هر کشوری باید به نفع مردم آن کشور باشد. هر سخنی، اقدامی، رابطه ای که هر کشوری در صحنه بین الملل انجام می دهد وهر سرمایه گذاری حارجی که دولتی انجام می دهد، باید به نحوی به نفع ملت خودش تمام شود. سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی یک کشور است. ابتدا بایست اولویت ها در داخل یک کشورمشخص شود سپس بر اساس آن اولویت ها سیاست خارجی پیگیری شود. چینی ها هنرمندانه دیپلماسی همزیستی مسالمت آمیز وبهره برداری جدی از امکانات بین الملل را در پیش گرفته اند.
با این حساب چینی ها با وجود در دست داشتن ابزار اقتصادی به عنوان ابزاری برای کسب قدرت در عرصه جهانی، قصد ندارند که به یک قدرت برتر وبازیگر اصلی در نظام بین المللی مطرح شوند.
برای بازیگر شدن در سطح جهانی الزاماتی مورد نیاز است. یک کشور هم به ابزار اقتصادی وهم به ابزار نظامی نیازمند است تا بتواند کار سیاسی انجام دهد.در واقع برای قدرتمند شدن نیازمند به دو استوانه نظامی و اقتصادی هستیم. چینی ها امروزه ظرفیت کار نظامی دراز مدت در جهان را ندارند و مبنای استراتژی نظامی آنها بازدارندگی است .
هدف آنها اقدام نظامی نیست از نظر فناوری نظامی هم قدرت چندانی ندارند. قدری صنایع بومی دارند و به مقدار قابل توجهی به روسیه وابسته هستند. اخیراً در پی همکاری با اتحادیه اروپا برای استفاده از فناوری نظامی هستند که امریکایی ها هم به شدت با این مساله مخالفت کرده اند اما فرانسوی ها با چینی ها در حال مذاکره هستند.
از نظر استوانه ی دیگر جهانی شدن یا اقتصادی باید بگوییم که چینی ها امروزه یک سوم قدرت اقتصادی ژاپن را دارند و یک هفتم اقتصاد امریکا را.
در سال 1978 تجارت خارجی آنها 20میلیارد دلار بوده است اما این رقم در سال 2005به 851 میلیارد دلار رسیده است. سالانه حدود 50میلیارد دلار در چین سرمایه گذاری خارجی می شود.
در میان بانکهای مهم دنیا امروزه بانکهای چینی نیز مشاهده می شود.چینی ها با رشد اقتصادی سالانه 8الی9درصد تبدیل به یک بازیگر مهم اقتصادی در دنیا شده اند.اما در عین حال هنوز 4 درصد از اقتصاد بین الملل هستند و در مقایسه با سه کشور امریکا، آلمان وژاپن که رویهم رفته 55درصد اقتصاد جهانی را در دست دارند، چینی ها راهی طولانی تا تعیین کننده بودن قواعد نظام بین الملل در پیش دارند.
به کشوری می گوییم قدرتمند که قاعده ساز باشد.مبنای قدرتمندی قاعده سازی است.چینی ها نه در حوزه نظامی ونه در حوزه اقتصادی هنوز قاعده ساز نیستند.اما در مسیر قاعده سازی در حال حرکت هستند.اگر با ثبات فعلی حرکت کنند احنمالا در سه دهه آینده یعنی در 2030 توان اثر گذاری در روندهای بین المللی را خواهند داشت. اما در شرایط فعلی تنها به صورت حجمی در حال گسترش هستند.
از نظر فناوری هنوز راهی طولانی دارند تا حتی به سطح کشورهای رده دوم اتحادیه اروپا برسند.چین در صحنه آسیا کشور مهمی است و بسیاری از بازارهای مصرفی را در آسیا در دست دارد. اما در تولید و بازار کالاهای سرمایه ای هنوز راهی طولانی درپیش دارند.
پس بیشتر در پی اجرای سیاست افزایش و حفظ قدرت هستند تا نمایش آن؟
بله هنوز به سطح قاعده سازی در سطح جهانی نرسیده اند. اما در سطح آسیا کشور بسیار مهمی هستند ومی توانیم بگوییم که آینده آسیا را چین رقم خواهد زد.به لحاظ جمعیت، نرخ رشد اقتصادی، بودجه نظامی اهمیت بسیار دارد.اولین مقام در بودجه نظامی در دنیا را امریکایی ها با بودجه سالیانه 450 میلیارد دلار دارا هستند ومقام دوم با 60 میلیارد دلار از آن چینی هاست.مسلماً چین کشور مهمی است اما توان تاثیر گذاری آن فقط در منطقه خودش است.
به صورت جزئی تر،سیاست خارجی چین در خاورمیانه را چگونه ارزیابی می کنید؟
همانطور که گفتم، سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است.چینی ها با مشکل منابع طبیعی روبرو هستند و بنابراین به دنبال ایجاد ثبات در تامین منابع انرژی خود به ویژه در دو دهه آینده هستند.هرچند که استراتژی بلند مدتی دارند مبنی بر اینکه بخش اعظمی از منابع انرژی چین تا سال 2050انرژی اتمی باشد تا نیازی به منابع دیگر نداشته باشند.
نیاز به منابع طبیعی و بازار است که خط مشی سیاست خارجی چین را تعریف می کند. خاورمیانه برای چین اهمیت دارد اول به خاطر منابع انرژی که در خاورمیانه است.
نزدیک به 14درصد واردات نفت چین از ایران است و17درصد از عربستان. همکاری های گسترده ای برای تامین انرژی بین برخی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس وآپک وچین وجود دارد.اما چینی ها علاقمندند که وارد بازارهای مصرفی دنیا شوند. جمعیت امریکا 300میلیون نفر و اتحادیه اروپا بالای 400میلیون نفر است که این به معنی بازارمصرفی خوبی است. برای هر تولید کننده در جهان ورود به بازارهای مصرفی امریکا واتحادیه اروپا یک اولویت است.
بنابراین خاورمیانه در وهله اول از نظر انرژی اهمیت دارد. وبعد بازارهای مصرفی.اما در مقایسه با سایر بازارهای مصرفی مهم دنیا جایگاه ویژه ای برای کالاهای چینی ندارد.
چینی ها به مناطقی از دنیا وارد میشوند که در آنجا رقیب سیاسی واستراتژیک نداشته باشند.در خاورمیانه حاکمیت بسیار قوی امریکا وجود دارد.حضور امریکا در کشورهای نفت خیز خلیج فارس وعراق باعث شده است تا چین تمایل چندانی به حضور در خاورمیانه نداشته باشد. تا با امریکاییها اصطحکاک داشته باشند.بنابراین امریکای مرکزی وامریکای لاتین، افریقا وآسیای مرکزی از نظر منطقه ای نسبت به خاورمیانه برای چینی ها اولویت بیشتری دارند.
با این حساب رابطه امریکا وچین را چگونه تحلیل می کنید؟
دو رابطه بسیار پیچیده در نظام بین المللی وجود دارد.یکی رابطه امریکا با روسیه و دیگر رابطه امریکا با چین. چینی ها چون به بازار، صنعت وفناوری امریکا نیاز دارند همچنین از ثبات قواعد اقتصادی موجود نظام بین الملل خوب استفاده می کنند.تصمیمی در حدود 20سال پیش گرفته اند مبنی بر اینکه با امریکا وارد اصطحکاک سیاسی نشوند اما سعی کنند که اختلافات سیاسی خود را مدیریت کنند ودر این کار هم بسیار هنرمندانه عمل کرده اند.
چین امروزه رقیبی جدی برای امریکا در صحنه اقتصاد بین الملل به حساب می آید. در بازارهای امریکا نفوذ قابل توجهی پیدا کرده است. حتی در بازارهای مالی امریکا هم نقش داشته است. به طوریکه چند سال پیش چینی ها به دنبال این بودند که یک شرکت نفتی امریکایی به قیمت 5میلیارد دلار را مالک شوند.
اما کنگره امریکا اجازه این انتقال مالکیت را نداد.در عین حال چین در امریکا با مخالفت جدی روبرو است. نهادهای امنیتی وکنگره امریکا با حضور چین ، نفوذ اقتصادی چین در امریکا مخالف هستند اما چینی ها در پی مدیریت این اختلاف هستند.
امریکایی ها به دنبال این هستند که چین برتری تکنولوژیک در سطح دنیا پیدا نکند.و چینی ها به سهولت به منابع طبیعی دسترسی پیدا نکنند.مجموعه رفتار چین مثلا در مورد پرونده هسته ای ایران نشان دهنده این است که اروپا وامریکا هیچ گاه با مخالفت جدی چین روبرو نشده اند.من از بسیاری از افراد تاثیر گذار در روندهای بین المللی شنیده ام که هیچ گاه در مورد ایران مشکلی با چین نداشته ایم.
با روسیه مشکل داشته ایم اما با چین خیر.چینی ها عموما در رابطه با ایران همراه بوده اند چرا که چینی ها علاقمند نیستند که درباره مساله ایران یا عراق یا فلسطین با امریکا اصطحکاک استراتژیک پیدا کنند چرا که اولویت چینی ها مسائل اقتصادی و بازارهای مصرفی است.
روان شناسی سیاسی چینی ها را چگونه می بینید؟
به نظرم ویژگی مثبتی که چینی ها حتی در زمان کمونیستی داشتند این است که به شدت به وطنشان علاقمند هستند. آنها در هر جای دنیا که باشند به سرزمینی مادری خود بسیار علاقمندند. در دو قرن اخیر چین با تهدیدها وتحقیرهایی روبرو بوده است و انقلاب چین باعث ایجاد انسجام ملی شده است.
امروزه هم در پی کسب قدرت اقتصادی قابل توجه هستند.علاقه چینی ها به خاک و وطن خود سبب موفقیت آنها شده است. به طور کلی نژاد زرد در درون خود هامونی بالایی دارد و انسجام خوبی دارد. چینی ها هرمی فکر می کنند. درست برخلاف ما ایرانی ها که از نفی هم لذت می بریم و تایید و همکاری یکدیگر برای ما بسیار سخت است چینی ها به خوبی با یکدیگر مشارکت می کنند.
فوکویاما کتابی دارد به نام اعتماد ودر آن تاریخ تولید ثروت در امریکا وژاپن را در دو- سه قرن اخیر از منظر جامعه شناختی بررسی کرده استو به این نتیجه رسیده است که به دلیل وجود همکاری واعتماد در این نظام ها، نظام اقتصادی پیشرفته به وجود آمده است. وی همین مساله را در مورد چین هم ذکر کرده است.
تاریخ چین نشان دهنده روابط خوب بین مردم و دولت است.که این امر سرمایه بزرگی برای چین محسوب می شود. اکثر چینی ها به دولت خود اعتماد دارند و دولت به دنبال کار مفید برای مردم است.
این نکته را هم بایست در نظر گرفت که وجود ژاپن در شرق آسیا باعث تحول بسیار در کشورهای شرقی آسیا شده است کما این که الگوی مالزی برای توسعه، ژاپن بوده است. این که کشوری فوق العاده کوچک با منابع طبیعی صفر به دومین قدرت اقتصادی دنیا رسیده است باعث شده است تا چینی ها از مدل ژاپنی برای پیشرفت استفاده کنند.
ویژگی دیگری که در فرهنگ چینی وجود دارد واز آموزه های کنفوسیوس است این است که اعتراض به معنای تخریب نیست.آنها به آرامی اعتراض می کنند وخیلی سریع به اجماع می رسند.درست برخلاف ایرانی ها که هر یک جزیره ای هستند و تمایلی برای پل زدن میان خود ندارند.
سوالی که مطرح کردید از این منظر قابل توجه است که همین زیر بناهای روانی واجتماعی است که زمینه های رشد یک ملت را فراهم می کند. هارمونی چینی ها باعث رشد آنها شده و احترام بین المللی آنها هم به شدت افزایش پیدا کرده.آنها دیپلماتهای بسیار قوی دارند و مجموعه شرایط را برای قدرتمند شدن را دردست دارند هرچند که با چالشهای فراوان روبرو هستند.
تقسیم قدرت در چین امروزه به چه شکل است؟
تصمیم گیرنده اصلی سیاسی حزب کمونیست است.بعد از انقلاب هم مرکزیت بیجینگ حفظ شده است اما با همان سنت قدیمی اختیارات محلی البته تحت نظارت کمونیست. برخلاف نظام شوروی از ویژگیهای مثبت نظام چین این است که درآن گردش قدرت وجود دارد.
طولانی ترین سمت در رژیم کمونیستی چین 5سال است که با معیارهای بین المللی هم سازگاری دارد. انتظار دموکراسی از چین نمی رود اما همین که افراد مختلفی به عرصه قدرت می رسند ویزگی مثبتی است که در نظام سیاسی چین موجود است. آنها همکاری استراتژیک خود را با بخش خصوصی شروع کرده اند.برخلاف کشورهای ایدئولوژیک که می خواهند همه چیز را از بالا کنترل کنند.
ازسال 1978تا به امروز، سرمایه بانکی چین 200 برابر شده است.و ازسال 2001 تا امروز سرمایه بانکی آن دو برابر شده. پس حزب کمونیست این آمادگی را دارد که در قدرت، شریک بخش خصوصی شود.
تا زمانی که حوزه سیاست واقتصاد با هم همکاری نکنند رشد ملی وثروت ملی ایجاد نمی شود این از ویزگی های مثبت حزب کمونیست است که آماده همکاری با شرکای چینی که در خارج از مرزها سرمایه گذاری می کنند، هستند تا به قدرت برتر برسند.
اقتصاد چین کاملا سیاست آنرا تحت پوشش قرار داده است.این روزها همه جااز اقتصاد چین اثر می بینیم اما هیچ نشانه ای از سیاست آن وجود ندارد.
بله.این یک تصمیم استراتژیک است.که به 30سال پیش باز می گردد. من گاهی تعجب می کنم که در رسانه های ما به علت عدم آگاهی ازآنچه در بیرون از مرزها رخ می دهد، لفظ انقلابی به چین داده می شود .در صورتی که مائو در سال 1975 فوت کرد ودر زمان خود مائو، مائو زدایی انجام شد وانقلابی گری کنار گذاشته شد وچینی ها تصمیم گرفتند که به دنبال دستیابی به قدرت اقتصادی بروند. کشوری که قصد رشد اقتصادی دارد باید سیاست خارجی اش هموار کننده قدرت اقتصادی باشد.
در مورد آلمان و ژاپن هم اینگونه است چراکه اندیشه رهبران آنها در پی افزایش ثروت ملی، در نتیجه قدرت ملی ودر نتیجه افزایش تاثیر گذاری در روندهای بین المللی است. در نظام بین الملل موجود هم سیاست در اختیار افزایش ثروت ملی است.
سیاست فی نفسه ارزش ندارد جایی اهمیت دارد که بتواند افزایش دهنده ثروت ملی باشد.هرچقدر ثروت ملی افزایش پیدا کند دولت ها می توانند به توسعه فرهنگ بپردازند و احترام وپرستیژ بین المللی کسب کنند.
شهروندان ژاپنی 800میلیارد دلار درحسابهای پس اندازهای خود دارندکه این خود نشان دهنده اعتبار ملت و دولت ژاپن است البته همه چیز رقم نیست اما رقم است که کیفیت را نشان می دهد.
با افزایش ثروت ملی و کسب قدرت اقتصادی است که می توان فرهنگ را صادر کرد و سایر کشورها برای آشنایی با یک کشور قدرتمند به یادگیری زبان و فرهنگ آن کشور خواهند پرداخت.
الگوی توسعه چین را برای ایران مناسب می دانید؟
الگوی چینی ها همان است که مالزی در دهه 60پیش گرفته بود.هر کشوری که به پیشرفت اقتصادی علاقمند باشد باید اقتصاد را در بخش خصوصی تعریف کند. این یک الگوی بین المللی است که چینی ها هم از آن تبعیت کرده اند.
بنابراین این به تصمیم ما بستگی دارد که آیا قصد داریم قدرتمند شویم یا خیر و اینکه مبنای قدرت را چه می دانیم. منطق قدرت در نظام بین الملل کنونی منطق اقتصادی است. بایست قدرت اقتصادی را به طرف بخش خصوصی بریم و پول نفت را همانگونه که نروژ و کویت از آن استفاده وخارج از بودجه دولت به کار می برند، استفاده کنیم.
مساله دیگر به موازات خصوصی سازی این است که تعریف ما از جهان چیست؟ متاسفانه ما هنوز جهان را تهدید قلمداد می کنیم تا فرصت. اندیشه سیاسی در ایران در نیم قرن گذشته بر مبنای ضدیت با جهان بوده است که دلیل آن فقدان اعتماد به نفس است.
هر کسی که اعتماد به نفس داشته باشد از تعامل هراسی ندارد. ما بایست تکلیف خود را با نظام بین الملل مشخص کنیم و اینکه آیا از تقابل لذت می بریم و یا به خاطر آینده ناچار به تعامل هستیم. این همان راهی است که چینی ها برای رسیدن به توسعه در پیش گرفته اند.
منبع : دیپلماسی ایرانی